آرام از روی تخت پایین میرود
نگاهی به چهره ی معصوم یارا میاندازد و بوسه ای بر گونه اش میزند
…… قربون قدت بره خاله که انقدر تپل شدی!
ساک غذا را باز میکند.. پیتزا همراه مخلفاتش
گوشه ی لبش را به عادت همیشه به دندان میگیرد و به جعبه نگاه میکند
با این کارش یک تشکر را به گردنش انداخت!
صورتش را جمع میکند و به سمت تخت میرود، گوشی را برمیدارد و شماره اش را میگیرد
تعداد بوق ها میرفت رو به پایان که صدا در گوشی میپیچد
_ الو؟
…… اینجا که بودین سلام ندادیم به هم
سلام!
لحن خنده در صدای مرد مینشیند
_ علیک سلام!
…… خواستم بابت غذا تشکر کنم ازتون
لازم به زحمت نبود واقعا
کمی مکث از سمت مرد صورت میگیرد و بعد با صدای بم و لحن آرامش پاسخ میدهد
_ خواهش میکنم.. اگه.. به چیزی احتیاج داشتین کافیه بهم خبر بدین
ان شاء الله که امشب مرخص میشه
موقع ترخیص حتما بهم اطلاع بدین
کلافه لپ هایش را باد میاندازد و نگاهش سمت یارا میرود
نباید رو میداد!
….. باشه
بازم ممنون.. اگه کاری ندارین خدا نگهدار
_ خداحافظ
با دهن کجی گوشی را روی میز میگذارد
…… باشه بابا همه فهمیدن تو قیمشی
عقده داره انگار
تو که انقدر بچه بچه میکنی بچه ی خودت رو بیار خب
چیکار به بچه ی ما داری آخه!
در اتاق آرام زده میشود و بعد از اذن ورود آقایی با روپوش خدمات داخل میشود
…… بفرمایید؟
_ سلام خانوم باید وسایل ها رو ضدعفونی کنم
…… سلام.. بله ممنون
تمام وسایل ها با دستمال و اسپری مخصوص ضدعفونی شدند و در آخر کف اتاق طی کشیده شد..
نیم ساعتی بود که شیدا غذا برای یارا و روپوش گرم برای نازنین آورده بود
یارا با اشتیاق حریره ی بادام و کمی هم فرنی خورد و حالا با اسباب بازی کوچکش بازی میکرد و گهگاه هم بهانه میآورد و ناآرامی میکرد..
_ یخ کرد نازی
بخور دیگه
…… خوشم نمیاد غذایی که اون خریده رو بخورم!
_ باز بحثتون شد؟
صندلی تخت خواب شو را باز کرده و هر دو رویش نشسته بودند
صدایش را بم میکند تا ادای جهان را دربیاورد
…… موقع ترخیص حتما بهم اطلاع بدین
انگار کس و کارشه!
شیدا خنده اش میگیرد
_ نیست به نظرت؟!
نازی جان طرف عموشه، نزدیکتر از این؟
با حرص نگاهش را به شیدا میدهد
…… عموشه که عموشه
ببینم خاله نزدیک تره یا عمو؟
بچه با خالش احساس راحتی و نزدیکی داره یا با عموش؟
الان من بهتر بهش میرسم یا اون عموی……. عموی…….!
کلمه ای پیدا نمیکند و اعصبی تر ادامه ی حرفش را میزند
…… اه.. ولش کن!
الآن… چند دقیقه پیش جلوی چشمات جاشو عوض کردم، الان اینجا بود میتونست این کار و انجام بده؟
اونم وقتی که به پای بچه سرم زدن؟
_ خیلی خب!
چه دل پری داری!
نزدیکتر میشود و دست نازنین را میگیرد
_ نازی جان.. حرص نخور انقدر
خاله تو زندگیش درد های زیادی تحمل کرده.. حالا هم.. تو فقط موندی براش
انقدر بهش امید دادی که یارا، رو قراره بگیری نمیدونی چقدر این بنده خدا روحیه گرفته
امروز فقط از یارا برای ما حرف میزد
دستش را آرام فشار میدهد
_ اگه بچه رو ندن؟
فکر این جاشو کردی؟
طفلک خاله باز افسرده میشه..
دیگه اصلا حرفی از یارا بهش نزن، بزار کم کم اونم فراموش کنه که یارا، رو میخوای برگردونی
میخندد
همین مانده بود که سرنوشت خواهرزاده اش به دست خانواده ی مقتول بیفتد
حتی خودشان هم میدانستند که رضا باعث مرگ هردویشان شده
….. یارا که مال ماست شیدا!
اینا حرف مفت میزنن
هم اون پسر بی همه چیزشون نگار و ازمون گرفت هم خودشون دخترش رو..
سرش را سمت نگار برمیگرداند و دقیق خیره ی چشم هایش میشود
…… تو فکر میکنی نگار الان راضیه؟
اینکه بچهش تو اون خونه و اون شرایط زندگی کنه؟
سرش را برمیگرداند و رو به رویش را نگاه میکند
……. نیست دیگه شیدا.. خودتم میدونی،
خودمم میدونم.. خودشون هم میدونن
ولی خب دیگه..
زیر بار رفتن این موضوع واسه این خانواده..
سرش را به چپ و راست تکان میدهد و آهی میکشد..
باز هم بی تابی های یارا شروع میشود و صدای گریه اش بالا میرود…
.
……. میشه مرخص شه خانوم دکتر؟
بی قراری میکنه
_ نظر من اینه که امشب رو هم بمونه تا هم خیال شما راحت شه هم خیال ما
…… آخه گفتین دارو ها تاثیر مثبتی داشتن، اگه از طریق داروی خوراکی میشه بقیه دوره ی درمان رو گذروند، ترخیصش کنم
یارا، را در آغوش گرفته بود و آرام به پشتش میزد که آرام شود
ولی جیغ های یارا بلند تر میشد
_ ماشالله!
بچه تو الان باید یکم بی حال باشی نه اینکه یه بیمارستان رو روی سرت بذاری؟
دکتر لبخندی میزند و برایش تجویز دارو میکند
_ خانوم جیغ جیغو بی کی رفته؟
نازنین سر یارا، را میبوسد و آرام نوازش میکند
…… مادرش که آروم بود
احتمالا پدرش
_ شما مگه مادرش نیستی؟
لبخند تلخی میزند..
…… من خالشم
_ مادرش چرا نیومده کنارش؟
شاید بهانه ی مادرش رو میگیره
کودک را روی پایش میخواباند و تکانش میدهد
…… مادرش فوت کرده
دکتر نگاهی دلسوزانه به کودک میاندازد
_ متاسفم
دارو هاش رو تو دفترچه نوشتم
میتونی ببریش ولی با رضایت خودت من توصیه نمیکنم
ولی اگه بردیش امشب و تا صبح بالا سرش بیدار بمون و فردا حتما دوباره بیارش تا چک بشه
.
پزشک بیرون میرود
نازنین خوشحال از بردن یارا، از تخت پایین میآید و محافظ کودک را بالا میکشد
یارا همچنان گریه میکرد مخصوصا که نازنین را در حال بیرون رفتن از اتاق دید دیگر از شدت گریه صدایش هم بیرون نمیآمد
……. عزیزم میشه یه لحظه بیایی؟
پرستار حین نزدیک شدن به نازنین یک دستش را روی گوشش میگذارد
_ چرا آروم نمیشه؟
بچه های دیگرو هم بیدار کرد
سری تکان میدهد و داخل میشود زود خودش را به یارا میرساند
محافظ را پایین میکشد و کودک را به آغوش میکشد
……. جان دلم خاله
الهی فدات شم
آروم باش عزیز دلم.. آروم
_ نگاش کن تروخدا.. ببین چه خودش رو با گریه سیاه کرده
راست میگن خوشگلا عقل ندارن!
نازنین به حرف پرستار میخندد
راست میگفت انگار!
دخترک شان زیادی نازپرورده بود..
……. عزیزم میخوام ترخیصش کنم
_ باشه.. دکتر گفت
ولی نکنی بهتره
اگه خدایی نکرده اتفاقی بیفته اینجا بیمارستانه و مجهز
ولی اگه از خونه بخوای برسونیش تا اینجا، شاید عواقب داشته باشه
……. ایشالا که تو این شیش، هفت ساعت هم طوریش نمیشه
میبرم خونه اونجا بهش میرسم
انژیکت را از پایش بیرون میکشد و..
…… اصلا کارت دانشجوییم و میذارم
کارت دیگری را هم از کیفش بیرون میآورد
……. اینم کارت ملی
دیگه واسه چی نمیذارید؟
_ دست ما که نیست
تا وقتی عموی این بچه نیاد اجازه ی ترخیص ندارید
این از روزش و این از آخر شبش..
…………….. 🍃
مثلا جهان هم ترس در چشمانش را ندیده بود!