…….. چه فرقی میکنه؟
همکاراتون که شیفت صبح بودن، دیدن که این آقا بچه رو سپردن به من
الان، این وقت شب زنگ بزنم چی بگم؟
نمیبینید حال بچه رو؟
_ اگه میخواین کار های ترخیصتون انجام بشه به ایشون زنگ بزنید و بگین که بیاد اینجا و زیر این برگه ها را امضا کنه
……. خب من امضا میکنم
_ عزیزم.. ما بچه رو از ایشون گرفتیم به ایشون هم تحویل میدیم
عصبی به اتاق برمیگردد
آرام پشت یارا میزد و نوازشش میکرد
حالا که سرم را از پایش بیرون کشیده بودند و با خاله اش به این طرف و آن طرف میرفت، آرام تر شده بود
چاره ای نداشت
نمیتوانست که تا صبح منتظر بماند
گوشی را از کیفش بیرون میآورد و شماره ی جهان را میگیرد..
بعد از چند بوق صدای بم مردانه ای در گوشی میپیچد
_ بله؟
…… سلام.. نازنینم
_ سلام نازنین خانوم.. طوری شده؟
یارا سر روی شانه اش گذاشته بود
دستش دیگر تحمل وزن او را نداشت برای همین نزدیک تخت میشود
…… چند لحظه صبر کنید
کودک را روی تخت میخواباند و شیشه شیر را در دهانش میگذارد
باز هم صدایش را پایین تر میآورد
…… برای ترخیص یارا.. رضایت شما لازمه
الان هم میخوام ببرمش، ولی نمیزارن، میگن شما باید باشین
مکث کوتاهی از جانب جهان میشود
_ دکتر اجازه ی ترخیصش رو داده یا.. شما؟
لپش را از داخل گاز میگیرد و آرام پایش را به زمین میکوبد
…… دکتر!
_ مطمئن باشم؟!
عصبی مقنعه اش را از پایین میکشد
……. گفتن مسؤلیتش با خودمونه ولی میشه ببریمش!
صدای بلند نفس جهان در گوشی میپیچد
نازنین از این همه آرامش او کلافه میشود
……. تشریف میارید بالاخره؟
باز هم مکث میکند ولی این مکث..
_ وقتی دکترش تشخیص داده فعلا مرخص نشه، شما با چه اجازه ای این کار و میکنید؟
با حرص لبش را گاز میگیرد
……. حق ندارید با من اینجوری حرف بزنیداااا؟
از صبح تا همین چند دقیقه ی پیش بچه انقدر گریه کرد که چند بار از حال رفت
اونوقت برای من از تشخیص پزشک حرف میزنید؟
منتظریم، لطفا تشریفتونو بیارید!
خداحافظ شما…
…………….. 🍃
.
🖤
🩸
گوشی را قطع و روی تخت میگذارد
…… ببین کار ما رو
گیر کی افتادیم آخه!
کودک لحظه ای آرام و لحظه ای تند سر شیشه شیرش را مک میزد، کم کم چشم هایش سنگین میشوند و شیشه را از دهانش رها میکند
پرستار داخل میشود تا بار دیگر علائم کودک را چک کند
_ دمای بدنش خوبه
درد هم که نداره خدا رو شکر
دو قطره از دارویی که آورده بود به دهان نیمه باز کودک میریزد
از شدت تلخی، صورتش جمع میشود
با اینکه نازنین بلافاصله سر شیشه شیر را در دهانش میگذارد اما افاقه نمیکند
یارا بیدار میشود و دوباره گریه هایش را از سر میگیرد..
بیش از چهل و پنج دقیقه میگذرد
یارا در آغوش گرم نازنین به خواب رفته بود و نازنین هم ایستاده، آرام تکانش میداد
در باز میشود..
اینبار قامت بلند و مردانه ی جهان چهار چوب در را پر میکند
سر بلند میکند نازنین.
نگاهش به چهره ی مرد عصبی رو به رویش میافتد
اخم میکند و نگاهش را به سمت دیگری میدهد
_ بچه که خوابه؟
میذاشتین حداقل سرمش باشه
داخل میشود و در را پشت سرش میبندد
…… انقدر گریه کرده که بچه های دیگرو یا نذاشته بخوابن یا بیدارشون کرده، مامان هاشون هم که یکی یکی میومدن اینجا..
_ بیخود!
اتاق خصوصی گرفتم که صف نبندن
نگاه نازنین با کمی ترس روی جهان مینشیند
اخم های شدید مرد ناخودآگاه باعث بلعیدن آب دهانش میشود
_ جمع کنم؟
…… بله!
صدایش آرام بود و در عین حال خشن
دخترک همه چیز را آماده کرده بود، جهان ساک کودک را برمیدارد و نزدیک نازنین میشود
_ بچه رو بدین به من
دخترک کمی عقب میرود
……. نه دیگه.. من میارمش!
عقب نشینی جهان را که نمیبیند، سعی میکند مجابش کند
……. خیلی حساسه.. بیدار میشه
بعد از مکث کوتاهی مرد عقب میکشد
کیف دختر را برمیدارد و در را برایش باز میکند
_ چیزی که جا نذاشتین؟
…… نه
آرام از اتاق بیرون میرود
……. کاش شما کار های ترخیص رو انجام میدادین بعد بچه رو بیرون میآوردیم
_ انجام شده!
……………..🍃
نازنین خلاف میلش ولی سرعت عمل جهان را در دل تحسین میکند
دیگر از معطلی خسته شده بود.
دکمه ی احضار را میزند، در که باز میشود کنار میایستد تا نازنین داخل شود بعد هم خودش..
در بسته میشود آسانسور به مقصد طبقه ی همکف پایین میرود
نزدیک میشود تا چهره ی برادر زاده اش را ببیند، سر که پایین میبرد بوی عطر دخترک بیشتر به مشامش میرسد
ناخودآگاه آب دهانش را میبلعد..
…… خیلی اذیت شد
_ ان شاء الله خوب میشه
دخترک نگاه به چهره ی مردانه جهان میاندازد
شاید این ریش هایش بود که از او مردی جذاب میساخت!
یا قد بلندش!
شاید هم اندام درشت و مردانه اش!
بالاخره ورزشکار بود
نگار میگفت کشتی گیر است!
لباس هایش هم…
سری به تفکراتش تکان میدهد
چطور در این زمان کم انقدر موشکافانه او را زیر نظر گرفته بود؟
لبش را به دندان میگیرد و از در باز شده ی آسانسور بیرون میرود، پشت سرش هم جهان..
متوجه اخم های نگهبان داخل سالن به شخص پشت سرش میشود
برمیگردد که جهان را با نگاهی تند به آن مرد میبیند
خب..! میتواند بگوید که متوجه عصبانیت جهان شد! احتمالا با این مرد بحثش شده بود..
…… آقا جهان؟
عمدا صدایش میکند تا از حالت شاخ و شانه کشیدن با نگاه، بیرون بیاوردش
نگاه جهان و مرد نگهبان شیفت، سمت نازنین میروند
….. میشه سوییچ و از تو کیفم دربیارین؟
هوا سرده.. نمیخوام دوباره سرما بخوره
با همان اخم ها مقابل نازنین میایستد
_ بچه رو بدین به من خودتون سوییچ و بردارین
نازنین سمت در خروجی به راه میافتد و جهان هم پشت سرش..
…… ایرادی نداره آقا جهان، خودم دارم میگم
دخترم تازه خوابش برده!
………………. 🍃