رمان قلب عاشق پارت۶

4.6
(38)

 

 

 

 

راه می‌افتد و به قدم هایش سرعت می‌بخشد

 

…….. کدوم بیمارستان؟

 

_ بیمارستان بچه ها دیگه.. نمیدونم اسمشو

 

پله ها را پایین می‌رود

سرعتش طوری بود که انگار داشت در حیاط دانشگاه میدوید

 

…….. مرسی که خبر دادی

خداحافظ

 

ریموت را می‌زند و داخل ماشین می‌نشیند

 

…….. آخه اون چی سرش میشه که بچه داری سرش بشه

فقط بلده خروس وار سینه جلو بده و منم منم کنه!

 

یک ساعت می‌گذرد تا وارد پارکینگ سر باز بیمارستان اطفال شود

کوله اش را برمی‌دارد و به سمت خروجی پارکینگ می‌رود

 

 

تابلوی کوچک پذیرش را می‌بیند، با عجله به آن سمت می‌رود

 

……. خسته نباشین

امروز یه مریض به اسم یارا وکیلی آوردن اینجا؟

 

_ به اطلاعات مراجعه کنید

 

…….. مرسی فقط کجاست اطلاعات؟

 

به پشت سر نازنین اشاره می‌کند.

بند کوله اش که روی شانه اش بود را می‌گیرد به سمت اطلاعات می‌رود

 

…….. ببخشید، امروز یه مریض به اسم یارا وکیلی آوردن اینجا؟

 

_ چند لحظه صبر کنید

 

آقایی که در قسمت information کار با سیستم را انجام می‌داد بعد از تایپ نام، به نازنین نگاه می‌کند

 

_ بله، صبح آوردنش

طبقه ی سوم، اتاق 7

 

تشکر می‌کند و به سمت آسانسور می‌رود..

 

………… 🍃

 

 

 

دکمه ی احضار را می‌زند، چندی بعد آسانسور می‌ایستد

منتظر می‌ماند تا مسافر ها پیاده شوند بعد خودش داخل می‌شود و دکمه ی سه را می‌زند

 

آنقدر طی مسیر لبش را به دندان گرفته بود که لب های بیچاره به گز گز افتاده بودند

زود تر از بقیه از آسانسور بیرون می‌آید

به شماره ی اتاق ها نگاه می‌کرد و جلو میرفت

 

_ کجا خانوم؟

 

به عقب برمی‌گردد

 

…… همراه یارا وکیلی هستم

تازه آوردنش، امروز صبح

 

_ همراهشون یه آقا بود که الان هم تو اتاق بیمار هستن

 

جلو می‌رود تا شاید بتواند پرستار بخش را راضی کند

 

…… ببین عزیزم، اون طفل معصوم مادرش فوت شده

منم خالشم، تا فهمیدم حالش بده نمیدونید با چه حالی اومدم اینجا

اون آقا هم که گفتین عموشه

به نظر شما الان من پیشش باشم بهتره یا عموش؟

 

_ اطلاع داریم که عموشه، اما فقط یک نفر میتونه همراه باشه

 

لبخند آرامی می‌زند از موفقیت نسبی اش!

 

…… اتفاقا منم برای همین اومدم

من میمونم کنارش عموش میره!

 

_ فقط زود تر جا به جاییتون انجام بشه

 

سری تکان می‌دهد و دوباره به سمت اتاق شماره هفت راه می‌افتد

با دیدن شماره ی بالای در بسته لحظه ی بغضش می‌گیرد

کاش نگار زنده بود..

 

آرام در را باز می‌کند تا اگر یارا خواب است با صدای در بیدار نشود

داخل اتاق صورتی رنگ با نقش های کودکانه می‌شود

 

آرام در را می‌بندد و جلوتر می‌رود

سرم را به پایش زده بودند

به پای یک بچه ی نه ماهه..

دلش طاقت نمی‌آورد و اشکش می‌چکد

چقدر موقع زدن سوزن به پایش دردش آمده بود و از گریه زیاد از حال رفته بود..

 

کوله اش را آرام روی مبل می‌گذارد و نزدیک تخت می‌شود

 

…… جون دلم دختر قشنگ خاله!

 

………….. 🍃

 

 

 

 

 

بوسه ای روی دست یارا می‌زند

چقدر دلش برای این نیم وجبی تنگ می‌شد

تازه روز به روز شیرین کاری هایش بیشتر می‌شد و با آن خنده های کودکانه اش آن دندان های تازه در آمده اش را به نمایش می‌گذاشت!

 

نگاهی به جهان که با چشم های بسته سر روی تخت یارا گذاشته بود می‌کند

دلش می‌سوزد

اما وقتی یاد حرف هایش می‌افتد با اخمی رو می‌گیرد!

 

مردان این خانواده همه زور گو بودند فقط این یکی انگار با حرف های یک کلامش سرآمد بقیه بود

 

تقه ای به در می‌خورد، بعد از مکثی در باز می‌شود و خانومی با ترولی که برای حمل غذا بود وارد می‌شود

 

انگشت اشاره اش را با فاصله ی چند سانت بالای بینی اش می‌گیرد تا کار تحویل غذا بی صدا انجام شود

در انتها آرام تشکر می‌کند..

 

به سمت کیفش می‌رود

باید وضیعت یارا، را به مادرش خبر می‌داد، اما همان لحظه زنگ گوشی به صدا درمی‌آید

 

با عجله آیکون caii را لمس می‌کند

 

….. جانم مامان؟

 

_ سلام

کی میای مامان جان؟

 

پشیمان می‌شود

حداقل تا وقتی که دکتر را ببیند نباید حرفی از وضعیت یارا میزد، اگر خدایی نکرده شب را می‌ماندن، آن وقت فکری برای گفتن یا نگفتنش می‌کرد

 

…… فعلا سرم شلوغه مامان جان

دیر میام. چطور مگه؟ کاری دارین؟

 

_ نه.. فقط خاله شهین و شیدا دارن میان اینجا، گفتم بهت خبر بدم که اگه کارت تموم شد زود بیای

 

از تخت کمی بیشتر فاصله می‌گیرد

 

…… باشه مامان، مرسی

 

_ فعلا خداحافظ

 

…… خوش باشین.

 

گوشی را قطع می‌کند و اول از همه روی سایلنت می‌گذارد.

برمی‌گردد که..

چهره‌ی گرفته و اخم های جهان باعث ترسش می‌شود

چرا اینگونه بود؟!

 

جهان بلند می‌شود و سری تکان می‌دهد :

 

_ شما.. اینجا؟

 

چشم های دختر گرد می‌شود

دیوانه بود؟!

 

…… دلیلش روی تخت، خوابه

اونم با یه سوزن سرم تو پاش!

اینطوری ازش مواظبت می‌کنین؟

 

نگاه جهان روی کوله و بعد روی لباس ساده ی نازنین می‌نشیند

تنگ بود!

 

به یارا که در خواب کمی تکان می‌خورد نگاه می‌کند

 

……. سوالم جواب نداشت؟

 

یکدفعه رویش را به سمت دیوار می‌کند و سه بارتقه ای به در می‌خورد، بعد از مکثی در باز می‌شود و خانومی با میز بار استیل که برای حمل غذا بود وارد می‌شود

 

انگشت اشاره اش را با فاصله ی چند سانت بالای بینی اش می‌گیرد تا کار تحویل غذا بی صدا انجام شود

در انتها آرام تشکر می‌کند.. به سمت کیفش می‌رود

باید وضیعت یارا، را به مادرش خبر می‌داد، اما همان لحظه زنگ گوشی به صدا درمی‌آید

 

با عجله آیکون caii را لمس می‌کند

 

….. جانم مامان؟

 

_ سلام

کی میای مامان جان؟

 

پشیمان می‌شود

حداقل تا وقتی که دکتر را ببیند نباید حرفی از وضعیت یارا میزد، اگر خدایی نکرده شب را می‌ماندن، آن وقت فکری برای گفتن یا نگفتن می‌کرد

 

…… فعلا سرم شلوغه مامان جان

دیر میام. چطور مگه؟ کاری دارین؟

 

_ نه.. فقط خاله شهین و شیدا دارن میان اینجا، گفتم بهت خبر بدم که اگه کارت تموم شد زود بیای

 

از تخت کمی بیشتر فاصله می‌گیرد

 

…… باشه مامان، مرسی

 

_ فعلا خداحافظ

 

…… خوش باشین.

 

گوشی را قطع می‌کند و اول از همه روی سایلنت می‌گذارد.

برمی‌گردد که..

چهره‌ی گرفته و اخم های جهان باعث ترسش می‌شود

چرا اینگونه بود؟!

 

جهان بلند می‌شود و سری تکان می‌دهد :

 

_ شما.. اینجا؟

 

چشم های دختر گرد می‌شود

دیوانه بود؟!

 

…… دلیلش روی تخت، خوابه

اونم با یه سوزن سرم تو پاش!

اینطوری ازش مواظبت می‌کنین؟

 

نگاه جهان روی کوله و بعد روی لباس ساده ی نازنین می‌نشیند

تنگ بود!

 

به یارا که در خواب کمی تکان می‌خورد نگاه می‌کند

 

……. سوالم جواب نداشت؟

 

یکدفعه رویش را به سمت دیوار می‌کند و سه بار عطسه ی آرامی می‌کند

زیر باران بودن هم کار خودش را کرد!

برمی‌گردد به سمت جهان که نگاهش می‌کرد

 

جهان ابرویی بالا می‌اندازد و جواب سوالش را می‌دهد

 

_ همه ی بچه ها مریض میشن!

 

 

…………. 🍃

 

 

 

 

 

.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x