رمان مال من باش پارت 26

4.4
(16)

&& سارا &&

ناراحت و غمگین بهش خیره شده بودم …
همین چند دیقه پیش دکتر رفت !
اما خیلی توصیه کرد که بیشتر مواظب خودش باشه … !
زبونی روی لبام کشیدم و ناراحت لب زدم :

+ آخه چرا اینکار رو با خودت کردی ایلیاد ! چیشد این اتفاق افتاد؟!

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ هیچی سارا … هیچی … .

پوزخندی صداداری زدم …
خیلی داشتم خودداری میکردم تا صدامو بلند نکنم و ازش جواب بخوام !
فقط داشتم مراعات حال بدش رو می کردم … .
دست به سینه شدم و گفتم :

+ چرا راستشو نمیگی ایلیاد؟!
هوممم؟! …

_ چون نمیشه … .

با این حرفش اختیارمو از دست دادم …
ولوم صدامو بالا بردم و گفتم :

+ چرا نمیشه؟!
هااا ، ایلیاد …
هاااا؟!
چرا همیشه با من دو رویی؟!
مگه قرار نشد چیزیو از هم مخفی نکنیم؟!
هووممم؟!
من دیگه واقعا صبرم تموم شده !

_ اینقدر شلوغش نکن !
اتفاق خاصی نیفتاده …
یه درگیری ساده بوده !

زدم زیر گریه و در همون حین لب زدم :

+ اتفاق خاصی نیفتاده؟!
واقعا که ایلیاد !…
واقعا که … .

دیگه منتظر نموندم بقیه ی حرفاشو بشنوم و از اتاقش زدم بیرون …
حیف من که اینقدر دوستش دارم !
اینم مثل افشینه !…
عین اون کارِش حرص دادنه منه … !
به سمت اتاقم پا تند کردم …
در اتاقمو باز کردم ، داخل شدم و در رو بستم …
به سمت تختم حرکت کردم و خودمو پرت کردم روی تخت ، کنترل اشکامو از دست داده بودم !
خدایا … اخه مگه من گناهم چیه که گیر یه همچین آدمای بی رحمی میفتم؟! …

&& کاترین &&

نگران به سمت آبتین حرکت کردم و وقتی بهش رسیدم ، زودی لب زدم :

+ کجاست؟!

با سر اشاره به اتاق رو به رویی کرد که سری تکون دادم و به سمت همون اتاق پا تند کردم …
از وقتی که متوجه شدم افشین خونریزی مغزی کرده ، عملش کردن و الانم توی بیمارستانه ، اینقدر حالم بد شده که خدا میدونه …
اینقدر استرس بهم وارد شد که نگم براتون !
مضطرب چند تقه به در اتاق زدم که صدای ضعیفشو شنیدم :

_ بیا تو …

در اتاق رو باز کردم و داخل شدم ، با چشمای اشکیم بهش خیره شدم …
سرشو بانداژ کرده بودن !
یکم خودشو روی تخت بالا کشید و گفت :

_ م … مامان !

به خودم اومدم و در اتاقو بستم ، به سمتش قدم برداشتم و لب زدم :

+ چیکار خودت کردی افشین؟!
چه بلایی سر خودت اوردی پسرم؟!

هیچی نگفت …
اصلا چیزی هم داشت بگه؟!
کنار تختش ایستادم و گفتم :

+مگه بهم قول نداده بودی مواظب خودت باشی؟!
چرا اخه با من اینکار رو میکنی پسر؟!
اون از سیروس که با دیوونه بازیاش خودشو به کُشتن داد !
اینم از تو …

دستامو گرفتم جلوی صورتم و زدم زیر گریه …

_ گریه نکن مامان …
حالا چیزی نشده که داری گریه میکنی !

بی توجه بهش به گریه کردنم ادامه دادم که صدای کلافه و عصبیش رو شنیدم :

_ مامااان …

دستامو از جلوی چشمام برداشتم و عصبی رو بهش لب زدم :

+ یاماااان … درد بی درمااان !
اخه چرا میخوای عذابم بدی افشین !
میدونی دکترت بهم چی گفت؟!گفت اگه یکم دیر تر به بیمارستان می رسیدی و دیر تر عملت می کردن الان اون دنیا بودی !
تو اصلا حواست هست دادی چیکار می کنی؟!
هااان؟! …

پوفی کشید که ادامه دادم :

+ چیشد این اتفاق افتاد؟!

_ مامان …

پریدم بین حرفش و عصبی لب زدم‌ :

+ فقط توضیح میخوام !

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ قبلا در مورد ایلیاد بهت گفته بودم ، که رقیبمه و قاچاق دختر می کنه !

تند تند سری تکون دادم که ادامه داد :

_ متوجه شدم قراره تعداد زیادی دختر رو بفرسته اونورا …
منم با افرادم رفتم همون مکانی که قراره این معامله رو انجام بده و …

پریدم بین حرفش و عصبی گفتم :

+ و درگیر شدین و این بلا سر تو اومد !
درسته؟!

نفس عمیقی کشید و سری به نشونه ی درست بودن حرفم تکون داد …
سری به نشونه ی تاسف واسش تکون دادم و گفتم :

+ خب … حالا ضربه ی اصلی رو کی خورد؟!

پوزخندی زد و گفت :

_ هم من ، هم اون …

روی مبل کنار تختش نشستم که ادامه داد :

_ ضرر زیادی با این کار بهش زدم !
پول زیادی قرار بود بابت اون دخترا بگیره !
حالا که معاملش کنسل شد اون پول هم دیگه دود شد رفت هوااا … !

زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ حالا این دفعه که بخیر گذشت … ولی بهم قول بده که دیگه کاری رو بدون فکر انجام ندی که بهت صدمه برسه !

لبخند ریزی زد و سری به نشونه ی باشه تکون داد … .
یکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه ، گفت :

_ جاسوسام بهم خبر دادن که توی عمارتش یه دختره که بااش خیلی صمیمیه !
هع … حتما طعمه ی جدیدشه !
بیچاره دختره … .

آهی کشیدم و گفتم :

+ هنوز نقابشو واسه اون دختری که میگی ، بر نداشته …
وگرنه اونم یه لحظه باهاش نمیموند !

هوفی کشید و چیزی نگفت … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
〰️
2 سال قبل

عالی بودی عزیزم

Nafas
2 سال قبل

عالیی دست و پنجولت طلا نویسنده😄🤞♥️

Nafas
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نشی گلم🙂💖

2 سال قبل

سلام ببخشید پارت بعد رو ‌کی میزارید

واینک چند روز ی بار پارت میزارید ؟

2 سال قبل

ممنون واقعا رمانتون زیباست 🤍⛓

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x