آرش سر تایید تکان میدهد و دوباره تلخ میخندد.
– چون فهمیده بود حاملهس میخواست خودش و بچهشو باهم بکشه… سه ماه از عروسیش نگذشته مچ شوهره رو میگیره و وقتی ترکش میکنه میفهمه حامله س…
سیاوش تحت تاثیر قرار گرفته از سرگذشت تلخ دخترک، میپرسد:
– مگه خودشو ننداخت جلو ماشینت؟ چی شد بعدش؟
آرش معنی دار میخندد.
دوباره رگ لودهاش با اندکی تلخی گل میکند.
با شانه به شانهی سیاوش میکوبد.
– داشتو دست کم گرفتی؟ یه پا فردینم واس خودما!
چشم سیاوش گرد میشود.
– چیکار کردی سوپرمن؟
آرش با خجالت سرش را میخاراند.
– فرمونو کج کردم که به آیلین نزنم، ماشین چپ کرد به چخ رفتم.
دهان سیاوش باز میماند.
– برگ و بارم… بعدش چی شد؟
آرش چشمانش را پایین میاندازد و با یادآوری آن روزها لبخندی کنج لبش مینشیند.
– بیهوش شدم… از صدا گریه های یه دختره با بدعنقی از خواب پریدم. با چشم بسته غرغر کردم که مگه مردم اومدین سر خاک که اینطوری میکنین؟ خانوم اشتباه اومدی برو یجا دیگه بذار بخوابم و همون نمک بازیهای همیشگیم…
با شیطنت به سیاوش نگاه میکند و ادامه میدهد:
– حاجی یهو دیدیم یه حوری پرید رومون… همچی در آغوش حوریه داشتم له میشدم که یه لحظه گفتم مردم دیگه صد در صد؛ اونم صدا گریه فری جون از اون دنیا بود.
سیاوش ضربهای حوالهی سر آرش میکند.
– مرتیکه دو دقیقه جدی باش…
نیشش تا بناگوش باز میشود.
– جون داداش نمیتونم. خب میفرمودم… حوری نگو آیلین بگو!
سیاوش چپ چپ نگاهش میکند که خودش را جمع و جور میکند.
با تک سرفهای میگوید:
– آره دیگه خلاصه اینطوری… این عذاب وجدان گرفته بود و این صحبتا دیگه منم مرخص شدم دیدم نه خونه ای داره نه چیزی؛ دیگه فردین درونم گفت براش یه خونه بگیرم و یکمم پیشش موندم و…
سیاوش با ذوق کمیابش بین حرفش میپرد:
– و عاشقش شدی؟
آرش خبیثانه ادای ذوق کردنش را درمیآورد و میگوید:
– بعدش هم کابینت بازی و از اون کارا؟
سیاوش قرمز شده، مشت محکمی حواله شکمش میکند.
– مرتیکهی… لاالهالاالله…
آرش ریز ریز میخندد.
– نه بابا… پیشش موندم یکم امید به زندگیش که بیشتر شد برگشتم ایران. دیدم ای دل غافل، داداش دار شدم…
سیاوش میخندد.
– چه زود گذشت… چه زود عادت کردم به این وضعیت.
آرش تایید میکند:
– همینه. زود عادت میکنیم. به همه چی…
سیاوش با بی احساسی همیشگیاش حال و هوا را میترکاند:
– خب حالا… هندیش نکن!
آرش با تاسف برایش سر تکان میدهد.
– لیاقت نداری بدبخت. آفتاب زد. بریم بخوابیم.
مثل مجمع تشخیص خوناشام های ولگرد، دست در دست یکدیگر سمت کاناپه های سالن میروند تا به محض طلوع آفتاب بخوابند…
– دیسکو اومدنم مونده فقط!
جهانگیر چشم غرهای خرج آرش میکند:
– ولش کن کافر.
آرش سریع جبهه میگیرد.
– بابا این خودشم میخاره… ببین چه شل داره میگه نه. با دست پس میزنه با پا پیش میکشه!
سیاوش لگدی حوالهی باسنش میکند.
– گمشو…
سوگند بی تفاوت به کلکل همیشگی آرش و سیاوش از پله ها بالا میرود و بلند میگوید:
– من میرم آماده شم.
آرش و سیاوش طلبکار میپرسند:
– کجا؟
فرانک تشر میزند:
– چیه؟ برا شما دوتا جونور خوبه نوبت خانوما که میرسه اخه؟
آیلین هم فقط به جمع با نمکشان لبخند های ملیح اضافه میکند.
آدرس کانال تلگرامتون رو میدید؟
پارت نداریم قاصدکی ؟؟