یکم که گذشت و آریا رفت ، متین و پگاه اومدن پایین .
تا منو دیدن زدن زیر خنده و خیلی خوشحال شدن .
متین رو به پگاه گفت : بالاخره بلایی که حقش بود سرش اومد . جزای یه آدم خیانتکار همینه .
پگاه هم گفت : وای اگه من این منظره رو بزارم اینستا ، فالورام میشه میلیونی . اصلا اینستا رو میترکونه . فک کن عروس یکی از ساختمون سازای پولدار شهر همچین بلایی سرش بیاد .
بعد هم بلند خندید .
اینو که شنیدم ترسیدم ، نکنه عکسمو بذاره اینستا آبروم بره .
همون لحظه صدای آریا رو از ته سوله شنیدم . خیالم راحت شد .
با صدای بلند داد زد : هووو تو داری چه غلطی میکنی اونجا ؟ ها ؟
اینو که گفت پگاه زود ترسید .
گوشیو قایم کرد .
صدای آریا رو شنیدم که داشت نزدیک تر میشد .
رو به پگاه با داد گفت : با توام داشتی چه غلطی میکردی ؟ فیلم میگرفتی بزاری اینستا ؟
پگاه با تته پته گفت : ن… نه باور کن نگرفتم .
_گوشیتو بده من .
_میگم فیلم نگ…
آریا با داد حرفشو قطع کرد : گفتم بده من گوشیتو .
پگاه گوشیو داد دستش .
بعد رو به متین گفت : تو هم بده من .
متین هم زود گوشیشو داد .
_دفعه اخرتونه بدون اجازه من از این گوها میخورید . من بهتون میگم چیکار کنید چیکار نکنید .
پگاه با طعنه گفت : حالا خوبه بهت خیانت کرده و داری بازم طرفداریشو میکنی .
آریا هم زود گفت : فضولیش به تو نیومده . اون هر کاری هم که کرده من خودم میدونم باهاش چیکار کنم . تو نمیخواد به من یاد بدی . من تعیین میکنم که چجوری مجازات بشه نه تو .
حالا هم گمشو از جلو چشمام تا مثل این ندادم آش و لاشت کنن .
پگاه خواست یه چیزی بگه که متین جلوشو گرفت و گفت : تو کوتاه بیا .
با این که چشمام بسته بود و بیهوش بودم ولی همه این چیزا رو میشنیدم .
بعد از اینکه رفتن ، آریا هم یکم نشست رو صندلی . بعد هم رفت از سوله بیرون
****
دو روز گذشته بود . این دو روز انقد سختی کشیدم مثل دو سال گذشت برام .
به جز آب به هیچی لب نزده بودم .
حتی جای خوابم هم رو صندلی بود .
با نور آفتاب چشمامو باز کردم . بدنم درد میکرد . دستام هم دیگه بی حس شده بود .
چند لحظه بعد صدای در اومد .
متین از پله ها اومد پایین .
تا نزدیکم شد ترسیدم . نمیخواستم با اون تنها باشم . آریا هم نبود بیشتر ترسیدم .
اومد روبروم . زل زد بهم و گفت : نمیدونی وقتی اینجوری میبینمت چقدر ذوق میکنم .
هر چقدر بلا سرت بیاد حقته .
با نفرت زل زدم بهش .
_اینا که چیزی نیست ، بد تر از اینا باید سرت بیاد .
اومد کنارم . دو سانت هم باهام فاصله نداشت .
آروم در گوشم گفت : خودم آدمت میکنم .
با حرص گفتم : تو که هر بلایی میخواستی با اون آریا جونت سرم آوردی . دیگه چی میخوای ؟
_حالا مونده ، انتقام من مونده . من با اینا فرق دارم .
هیچوقت یادم نمیره چجوری منو از خودت روندی .
آروم دست کشید به کمرم .
چشمامو بستم . مور مورم شده بود از حرکت دستش رو کمرم .
_آشغال عوضی به من دست نزن .
به حرفم گوش نداد . موهامو گرفت و کشید .
از شدت درد نتونستم ساکت بمونم . بلند جیغ زدم .
چند لحظه بعد در باز شد و آریا اومد پایین .
با داد گفت : هوی مرتیکه چه گوهی داری میخوری ؟ ولش کن ببینم .
بازم متین ولم نکرد .
آریا زود اومد سمتم . متینو گرفت و کشیدتش اونور .
بعد هم هلش داد سمت دیوار و یقشو گرفت : تو بدون اجازه من اومده بودی اینجا چه غلطی میکردی ؟
متین گفت : حاجی دور برندار برای من . خودم میدونم چیکار میکنم .
_میدونی و گند میزنی ؟ این دختره هرزه هنوزم زن منه . خودمم میدونم باهاش چیکار کنم . تا ابد هم نمیذارم دست هیچ آشغالی مخصوصن تو بهش برسه .
_پس واسه چی ما رو آوردی اینجا ؟
تماشا چی یا دلقک سیرک ؟
_اونش دیگه به تو ربطی نداره . فضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره .
اینجا من رییسم . من دستور میدم کی چیکار کنه چیکار نکنه .
_اوه ترسیدم ، این جا منم حق و حقوقی دارم . میخوام این دختره رو ادب کنم .
_اینجا اگه قراره کسی کاری کنه منم نه تو . یادت نره به خاطر منه که اینجایی . وگرنه همه میدونن تو چه اشغال نمک به حرومی هستی .
یه بار دیگه هم ببینم پاتو از گلیمت دراز تر کردی و اومدی اینجا به ناموس من دست درازی میکنی جنازه تو میارم .
بعد هم یقشو ول کرد .
متین هم زود رفت از سوله بیرون .
آریا انقد حرص خورده بود که رگ گردنش باد کرده بود .
اومد کنارم و گفت : بهت دست درازی که نکرد ؟
سرمو آوردم بالا و گفتم : چرا
زانو زد جلوم و گفت : دستش بشکنه آشغال .
دستمو گرفت و گفت : خیلی اذیت شدی ؟
سر تکون دادم و گفتم : آره خیلی .
_آخ الهی بمیرم . عشقم به خدا تموم میشه . بهت قول میدم این روزای سخت تموم بشه و انتقام بگیریم ازشون . انتقام همه اون اذیتایی ک کردن .
آروم تو چشماش زل زدم و گفتم : آریا یه چیزی میخواستم بهت بگم .
_جانم بگو .
_قول بده عصبانی نشی . راجب متینه
حالت نگاهش عوض شد . با اخم نگاهم کرد و گفت : یعنی چی ؟ بگو ببینم چی میخوای بگی .
سرمو انداختم پایین .
بلند تر داد زد : هلما با توام . میگی یا نه .
آروم سرمو آوردم بالا و گفتم : من هیچ وقت تصادف نکردم .
با تعجب نگام کرد .
_متین قاتل بچمه .
اینو که گفتم صورتش در کسری از ثانیه قرمز شد .
با بغض و نفرت بهم زل زده بود .
خودم هم یاد اون قضیه افتادم ناخودآگاه اشک تو چشمام جمع شد .
اشک از چشمای آریا بی وقفه میریخت پایین .
حالش معلوم بود خیلی خرابه . سرشو گذاشت رو پای من و از ته دل گریه کرد .
دست کشیدم رو سرش و گفتم : آریا خودتو کنترل کن . مگه قرار نبود عصبانی نشی ؟
الان از دوربین ببینن بهمون شک میکنن.
از رو پام سرشو برداشت .
اشکاشو پاک کردم و گفتم : توروخدا آروم باش آریا .
نفس عمیق کشید و گفت : هلما باور کن اگه یه روز از زندگیم مونده باشه این متینو میکشم بعد میمیرم .
اون آشغال باعث شد بچه ام بمیره و نذاشت پدر بشم . به خدا خونشو میریزم .
خون اون حرومزاده رو میریزم .
زل زد بهم و گفت : اون وقت تو اینو الان باید به من بگی ؟ ها ؟
اون لاشخور بچه مونو ازم گرفته . قاتل بچمونه . بعد تو اینا رو الان باید به من بگی ؟
سرمو انداختم پایین .
با بغض گفت : چجوری بچه رو کشت ؟
منم با چشمای اشکی سرمو آوردم بالا و گفتم : اون روزی ک قرار بود برم سونوگرافی ، بهم وعده وعید داد . کلی عوض شده بود .
میگفت میخواد عکسا رو بهم بده .
من خرم باور کردم چون واقعا عوض شده بود .
رفتم خونه اش ، منو زندونی کرد . انقد کتکم زد که حالم بد شد . ولی از خودم دفاع کردم و به هر جون کندنی بود از خونه زدم بیرون .
وسط خیابون نمیدونم چیشد که حالم بد شد و …
اینو که گفتم آریا گفت : هلما تو چیکار کردی ؟ موضوع به این مهمی رو از من پنهون کردی ؟ چرا هلما چرا ؟
_ترسیدم خون جلو چشماتو بگیره . بلایی سر متین بیاری .
همین الانش هم که بهت گفتم داری خون به پا میکنی ، چه برسه اون موقع .
_همین الانشم ریختن خون اون پست فطرت برای من حلاله
بالاخره اون روز کذایی و نحس رسید .
نزدیکای ظهر بود .آفتاب به کل سوله میتابید . سرمو خم کرده بودم و به زمین نگاه میکردم .
چشمام داشت گرم میشد .
تا خواستم پلکامو رو هم بزارم یهو صدای سقوط یه نفرو از بالا شنیدم .
با وحشت سر بلند کردم و به دور و اطرافم نگاه کردم ولی خبری نبود .
همون لحظه یه نفر داشت از پشت گره های دستمو باز میکرد .
_آریا تویی؟
آروم در گوشم گفت : آره خودمم . آروم باش .
بعد از اینکه دستامو باز کرد ، به زور از جام بلند شدم . گردنم و دستام خیلی درد میکرد .
بهش گفتم : وقتشه ؟
روبروم وایساد و گف : آره وقتشه .
_مگه تو …
_آره هر چی چک و سفته بود از پگاه گیر آوردم . از متین هم که به اندازه کافی با اون عکسایی که ازت گرفت مدرک دارم . الان هم به پلیس زنگ زدم . تا یه ربع دیگه میرسن اینجا .
من دارم میرم دنبال پگاه . تو هم باید متینو گیر بندازی . متین با تو ، پگاه هم با من .
_مگه جفتشون …
_نه ، جفتشون انقد احمق نیستن که از یه جا در برن . ممکنه متین فکر کنه تو هنوز هم دستت بسته اس ، بخواد از اینجا در بره که دست من بهش نرسه .
تو فقط کارت اینه که میشینی اینجا تا متین بیاد . بعد از اینکه اومد نمیذاری در بره ، معطلش میکنی . هر چی خواستی بهش میگی ، خلاصه انقد معطلش کن تا پلیسا بیان . بعد از اینکه پلیسا اومدن با تو دیگه کاری ندارن .
چون همه چیو برای پلیس توضیح دادم ، بلافاصله منم که پگاهو گیر انداختم میام اینجا پیش شما و اونو با متین دو نفری تحویل پلیس میدیم .
با بغض زل زدم به چشماش و گفتم : آریا من میترسم . خیلی هم میترسم . اگه نتونم گیرش بندازم . اگه بلایی سرم بیاد ، اگه بلایی سر تو بیاد چی ؟
دستمو گرفت و گفت : از هیچی نترس عشق من . بهت قول میدم جفتشونم دستگیر کنیم و تحویل پلیس بدیم .
نیم ساعت دیگه همه این کابوسا تموم میشه و برای همیشه از دستشون راحت میشیم . فقط نیم ساعت مونده تا خوشبختیمون . تا زندگی جدیدمون .
بعد هم ازم دور شد و رفت سمت طناب .
با طناب خودشو کشید بالا . اصلا احساس خوبی نداشتم . دلم مثل سیر و سرکه میجوشید . وسط راه صداش زدم .
_آریا
_جان ؟
_مراقب خودت باش .
_چشم .
بعد از اینکه رفت ، آشوب بزرگی به دلم افتاد .
احساس میکردم تنها شدم، من بدون آریا بلد نبودم این راهو تا تهش برم .
چشمامو بستم و نشستم رو صندلی . با دستم سرمو گرفتم و تو فکر فرو رفتم .
یکم بعد صدای قدم مردونه ای شنیدم .
متین بود . نوبت اجرا شدن نقشه ام بود .
الکی دستمو گذاشتم پشتم تا فکر کنه هنوزم دستم بسته اس.
اومد جلو . یه پوزخندی بهم زد .
تا خواست از در بره بیرون ، زود از جام بلند شدم و گفتم : کجا ؟ کلی کار دارم باهات . زوده برای رفتن .
با تعجب برگشت سمتم . فکر نمیکرد دستم باز باشه .
_میبینم که آقا آریا یه پا بروسلی شدن و دست شما رو باز کردن .چیه دلش به رحم اومده یا دوباره جادو جمبلش کردی ؟
_رییس گرامیتون اینجا نبود . خودم بازش کردم .
میدونی چیه ؟ انقد تو این مدت منو گروگان گرفتین ، یه جورایی کلکاتون لو رفته . دستتون رو شده .
منم که کلی کار دارم باهات .
_نگو که تن و بدنم لرزید . حوصله این شر و وراتو ندارم . میخوام برم .
جلوش وایسادم و گفتم : عه به همین راحتی ؟
هر غلطی خواستی کردی ، هر بلایی که خواستی سرم آوردی . حالا میخوای فلنگو ببندی ؟
نه خیر ، این خبرا نیست . باید تاوان بدی ، تقاص تک تک بلاهایی که سرم آوردی .
بی آبرویی تو دانشگاه ، بردن آبروی آریا . کشتن بچه ام .
کتک هایی که خوردم تو خونه کوفتیت .
بسه یا بازم بگم ؟
تا متین خواست یه چیزی بگه صدای آژیر پلیس تو کل سوله پیچید .
متین که کلی جا خورده بود ، یه قدم عقب رفت .
_میشنوی ؟ صدای آژیر پلیسه . اومدن تو و اون پگاه نمک به حرومو دستگیر کنن.
متین بازم یه قدم به عقب رفت .
همون طوری که داشت عقب عقب میرفت به من گفت : با این کارت گور خودتو کندی هلما . حالا ببین . یه بلایی سرت میارم که از کارت پشیمون بشی . هم تو هم اون آریا .
همینجوری که داشت عقب عقب میرفت ، تا خواستم برم سمتش که یهو پاش گیر کرد به میله ها و تعادلشو از دست داد .
تا خواستم یه چیزی بگم متین از پله ها سقوط کرد .
رفتم جلو تر . بالای پله ها وایسادم و مات به جنازه غرق در خون متین خیره بودم .
وحشت همه وجودمو گرفته بود . پلک هم نمیتونستم بزنم . تن و بدنم بدجور میلرزید .
متین مرده بود ، اونم جلوی چشم من .
دستمو گرفته بودم جلو دهنم و با چشمایی گرد شده فقط به جنازه متین زل زده بودم .
چیزی رو که میدیدم نمیتونستم باور کنم .
کل بدنم خیس عرق شده بود .
همون لحظه پلیسا اومدن تو .
زنه تا منو دید ، زود اومد کنارم . دستمو گرفت و بلندم کرد : شما باید با ما بیاید به اداره آگاهی .
جناب سروان قاتل ایشون هستن ، ظاهراً مقتول هم از پله ها افتاده .
دستبند زدن به دستم .
دستام یخ کرده بود . حرف زدن هم یادم رفته بود . یه لحظه زمان برام متوقف شده بود .
همه کارایی که متین تا حالا باهام کرده بود عین فیلم از جلو چشمام رد شد .
وقتی سوار ماشین شدیم و راه افتاد ، چشمامو بستم و به آینده تباهم فکر کردم . سرنوشتی که در انتظارم بود.
حالا دیگه من شده بودم قاتل متین ، اینو فقط خودم میدونستم . چون هیچکس باور نمیکرد .
**
همراهان گرامی رمان هلما و استاد به تمام معنا، پارت گذاری آنلاین این رمان به اتمام رسید .
برای خواندن بقیه این رمان به صورت پی دی اف و تهیه این پی دی اف به این آیدی مراجع کنید
mahwtabiii07778@
من خیلی ناراحت شدم از نویسنده این همه وقت نشستم رمان رو خوندم که آخر پولی بشه و ندونم چطور باید دقیقا پی دی اف کامل رو تهیه کنم
وات دا فاک:/
چی شد؟
آخرش مزخرف بود :/
چقدر مسخره بود
اینی ک گزاشتی باز نمیشه
ببخشید ادمین ولی آدرست اشتباهه نمیاره میشه یه آدرس دیگه بدی ممنون😘😘😘
یه رمانِ مسخره و چرت گذاشتین که تهشم معلوم نشد چی شد.این همه وقت اینهمه خواننده رو نگه داشتین که الان بگی پولی شد؟!!😑لطفا از این به بعد رمانای قوی تری بذارین که کامل هم بتونید پارت گذاری کنید نه این چرت و پرتا
واقعا این همه وقت معطل کردین الآن هم پولیش کردین؟!:/
😐😐😐😐?WTF😐😐😐😐
واقعا براتون متاسفم حداقل از اول میگفتین پولی ک این رما بی مزه و مزخرفو نخونیم چرت تر از اینم رمان هست ایا
این همه وقت گذاشتم اخرش شد این😐😏اه اه اه با این رماناتون اون از اون رمان پسرخاله یاسین گه خیلی مزخرف ادامه میده اینم از این😏😑
متاسفم برای نویسنده
واقعا براتون متاسفم
هه شما منتظر باشین مردم بیان رمانتونو با پول بخره
شتر در خواب ببیند پنبه دانه😏😏
ما ام که بیکار نیستیم بیایم رمان چرت شمارو بخونیم
نویسنده عزیز این ماجرا هم خیلی خوب شد باعث شد دیگه رمانای چرت تو نخونم اسکلا
با اینکه کامللل نخوندمش و فقط تا پارت پنجو خوندم معلومه خیلی چرته ول مرسی نویسنده!
وات د فاک
اسکول کردی 😑😑😑😑😑😑
این همه وقت گذاشتم برای خوندنش ک آخرش به این گهی تموم بشه؟😑😑😑😑😑
پیشنهاد میکنم دیگه رمان ننویسی
حتما به پیشنهادم صبر کن💩💩💩💩
💩💩💩💩💩