رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت آخر

3.8
(83)

 

یکم که گذشت و آریا رفت ، متین و پگاه اومدن پایین .

تا منو دیدن زدن زیر خنده و خیلی خوشحال شدن .
متین رو به پگاه گفت : بالاخره بلایی که حقش بود سرش اومد . جزای یه آدم خیانتکار همینه .
پگاه هم گفت : وای اگه من این منظره رو بزارم اینستا ، فالورام میشه میلیونی . اصلا اینستا رو میترکونه . فک کن عروس یکی از ساختمون سازای پولدار شهر همچین بلایی سرش بیاد .
بعد هم بلند خندید .

اینو که شنیدم ترسیدم ، نکنه عکسمو بذاره اینستا آبروم بره .

همون لحظه صدای آریا رو از ته سوله شنیدم . خیالم راحت شد .
با صدای بلند داد زد : هووو تو داری چه غلطی میکنی اونجا ؟ ها ؟

اینو که گفت پگاه زود ترسید .
گوشیو قایم کرد .
صدای آریا رو شنیدم که داشت نزدیک تر میشد .

رو به پگاه با داد گفت : با توام داشتی چه غلطی میکردی ؟ فیلم میگرفتی بزاری اینستا ؟

پگاه با تته پته گفت : ن… نه باور کن نگرفتم .
_گوشیتو بده من .

_میگم فیلم نگ…

آریا با داد حرفشو قطع کرد : گفتم بده من گوشیتو ‌.
پگاه گوشیو داد دستش .
بعد رو به متین گفت : تو هم بده من ‌.

متین هم زود گوشیشو داد .
_دفعه اخرتونه بدون اجازه من از این گوها می‌خورید ‌. من بهتون میگم چیکار کنید چیکار نکنید .

پگاه با طعنه گفت : حالا خوبه بهت خیانت کرده و داری بازم طرفداریشو میکنی .
آریا هم زود گفت : فضولیش به تو نیومده . اون هر کاری هم که کرده من خودم می‌دونم باهاش چیکار کنم . تو نمیخواد به من یاد بدی . من تعیین میکنم که چجوری مجازات بشه نه تو .
حالا هم گمشو از جلو چشمام تا مثل این ندادم آش و لاشت کنن .

پگاه خواست یه چیزی بگه که متین جلوشو گرفت و گفت : تو کوتاه بیا .
با این که چشمام بسته بود و بیهوش بودم ولی همه این چیزا رو می‌شنیدم .

بعد از اینکه رفتن ، آریا هم یکم نشست رو صندلی . بعد هم رفت از سوله بیرون

****

دو روز گذشته بود . این دو روز انقد سختی کشیدم مثل دو سال گذشت برام .

به جز آب به هیچی لب نزده بودم .

حتی جای خوابم هم رو صندلی بود .

با نور آفتاب چشمامو باز کردم . بدنم درد میکرد . دستام هم دیگه بی حس شده بود .

چند لحظه بعد صدای در اومد .
متین از پله ها اومد پایین .

تا نزدیکم شد ترسیدم . نمی‌خواستم با اون تنها باشم . آریا هم نبود بیشتر ترسیدم ‌‌.

اومد روبروم . زل زد بهم و گفت : نمیدونی وقتی اینجوری می‌بینمت چقدر ذوق میکنم .
هر چقدر بلا سرت بیاد حقته .

با نفرت زل زدم بهش .
_اینا که چیزی نیست ، بد تر از اینا باید سرت بیاد .

اومد کنارم . دو سانت هم باهام فاصله نداشت .

آروم در گوشم گفت : خودم آدمت میکنم .

با حرص گفتم : تو که هر بلایی میخواستی با اون آریا جونت سرم آوردی . دیگه چی میخوای ؟
_حالا مونده ، انتقام من مونده . من با اینا فرق دارم .
هیچوقت یادم نمیره چجوری منو از خودت روندی .

آروم دست کشید به کمرم .
چشمامو بستم . مور مورم شده بود از حرکت دستش رو کمرم .
_آشغال عوضی به من دست نزن .

به حرفم گوش نداد . موهامو گرفت و کشید .

از شدت درد نتونستم ساکت بمونم . بلند جیغ زدم .
چند لحظه بعد در باز شد و آریا اومد پایین .
با داد گفت : هوی مرتیکه چه گوهی داری میخوری ؟ ولش کن ببینم .

بازم متین ولم نکرد .

آریا زود اومد سمتم . متینو گرفت و کشیدتش اونور .
بعد هم هلش داد سمت دیوار و یقشو گرفت : تو بدون اجازه من اومده بودی اینجا چه غلطی میکردی ؟

متین گفت : حاجی دور برندار برای من . خودم می‌دونم چیکار میکنم .

_میدونی و گند میزنی ؟ این دختره هرزه هنوزم زن منه . خودمم می‌دونم باهاش چیکار کنم . تا ابد هم نمی‌ذارم دست هیچ آشغالی مخصوصن تو بهش برسه .
_پس واسه چی ما رو آوردی اینجا ؟
تماشا چی یا دلقک سیرک ؟

_اونش دیگه به تو ربطی نداره . فضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره .
اینجا من رییسم . من دستور میدم کی چیکار کنه چیکار نکنه .

_اوه ترسیدم ، این جا منم حق و حقوقی دارم . می‌خوام این دختره رو ادب کنم .

_اینجا اگه قراره کسی کاری کنه منم نه تو ‌. یادت نره به خاطر منه که اینجایی . وگرنه همه میدونن تو چه اشغال نمک به حرومی هستی .
یه بار دیگه هم ببینم پاتو از گلیمت دراز تر کردی و اومدی اینجا به ناموس من دست درازی می‌کنی جنازه تو میارم .

بعد هم یقشو ول کرد .

متین هم زود رفت از سوله بیرون ‌.

آریا انقد حرص خورده بود که رگ گردنش باد کرده بود .

اومد کنارم و گفت : بهت دست درازی که نکرد ؟

سرمو آوردم بالا و گفتم : چرا

زانو زد جلوم و گفت : دستش بشکنه آشغال .

دستمو گرفت و گفت : خیلی اذیت شدی ؟

سر تکون دادم و گفتم : آره خیلی .

_آخ الهی بمیرم . عشقم به خدا تموم میشه . بهت قول میدم این روزای سخت تموم بشه و انتقام بگیریم ازشون . انتقام همه اون اذیتایی ک کردن .

آروم تو چشماش زل زدم و گفتم : آریا یه چیزی میخواستم بهت بگم .

_جانم بگو .

_قول بده عصبانی نشی . راجب متینه

حالت نگاهش عوض شد . با اخم نگاهم کرد و گفت : یعنی چی ؟ بگو ببینم چی میخوای بگی .

سرمو انداختم پایین .

بلند تر داد زد : هلما با توام . میگی یا نه .

آروم سرمو آوردم بالا و گفتم : من هیچ وقت تصادف نکردم .

با تعجب نگام کرد .

_متین قاتل بچمه .

اینو که گفتم صورتش در کسری از ثانیه قرمز شد .
با بغض و نفرت بهم زل زده بود .
خودم هم یاد اون قضیه افتادم ناخودآگاه اشک تو چشمام جمع شد ‌.

اشک از چشمای آریا بی وقفه می‌ریخت پایین .

حالش معلوم بود خیلی خرابه . سرشو گذاشت رو پای من و از ته دل گریه کرد .
دست کشیدم رو سرش و گفتم : آریا خودتو کنترل کن . مگه قرار نبود عصبانی نشی ؟
الان از دوربین ببینن بهمون شک میکنن.

از رو پام سرشو برداشت .

اشکاشو پاک کردم و گفتم : توروخدا آروم باش آریا .

نفس عمیق کشید و گفت : هلما باور کن ‌اگه یه روز از زندگیم مونده باشه این متینو میکشم بعد میمیرم .

اون آشغال باعث شد بچه ام بمیره و نذاشت پدر بشم . به خدا خونشو میریزم .
خون اون حرومزاده رو میریزم .

زل زد بهم و گفت : اون وقت تو اینو الان باید به من بگی ؟ ها ؟
اون لاشخور بچه مونو ازم گرفته . قاتل بچمونه . بعد تو اینا رو الان باید به من بگی ؟

سرمو انداختم پایین .

با بغض گفت : چجوری بچه رو کشت ؟

منم با چشمای اشکی سرمو آوردم بالا و گفتم : اون روزی ک قرار بود برم سونوگرافی ، بهم وعده وعید داد . کلی عوض شده بود .
می‌گفت میخواد عکسا رو بهم بده .

من خرم باور کردم چون واقعا عوض شده بود .
رفتم خونه اش ، منو زندونی کرد ‌. انقد کتکم زد که حالم بد شد . ولی از خودم دفاع کردم و به هر جون کندنی بود از خونه زدم بیرون ‌.
وسط خیابون نمیدونم چیشد که حالم بد شد و …

اینو که گفتم آریا گفت : هلما تو چیکار کردی ؟ موضوع به این مهمی رو از من پنهون کردی ؟ چرا هلما چرا ؟

_ترسیدم خون جلو چشماتو بگیره . بلایی سر متین بیاری .
همین الانش هم که بهت گفتم داری خون به پا میکنی ، چه برسه اون موقع .

_همین الانشم ریختن خون اون پست فطرت برای من حلاله

بالاخره اون روز کذایی و نحس رسید .
نزدیکای ظهر بود .آفتاب به کل سوله می‌تابید . سرمو خم کرده بودم و به زمین نگاه میکردم .
چشمام داشت گرم میشد ‌.

تا خواستم پلکامو رو هم بزارم یهو صدای سقوط یه نفرو از بالا شنیدم .
با وحشت سر بلند کردم و به دور و اطرافم نگاه کردم ولی خبری نبود .

همون لحظه یه نفر داشت از پشت گره های دستمو باز میکرد .
_آریا تویی؟
آروم در گوشم گفت : آره خودمم . آروم باش .

بعد از اینکه دستامو باز کرد ، به زور از جام بلند شدم . گردنم و دستام خیلی درد میکرد .
بهش گفتم : وقتشه ؟
روبروم وایساد و گف : آره وقتشه .

_مگه تو …
_آره هر چی چک و سفته بود از پگاه گیر آوردم . از متین هم که به اندازه کافی با اون عکسایی که ازت گرفت مدرک دارم . الان هم به پلیس زنگ زدم . تا یه ربع دیگه می‌رسن اینجا .

من دارم میرم دنبال پگاه . تو هم باید متینو گیر بندازی . متین با تو ، پگاه هم با من .

_مگه جفتشون …
_نه ، جفتشون انقد احمق نیستن که از یه جا در برن . ممکنه متین فکر کنه تو هنوز هم دستت بسته اس ، بخواد از اینجا در بره که دست من بهش نرسه .

تو فقط کارت اینه که میشینی اینجا تا متین بیاد . بعد از اینکه اومد نمیذاری در بره ، معطلش میکنی . هر چی خواستی بهش میگی ، خلاصه انقد معطلش کن تا پلیسا بیان ‌‌. بعد از اینکه پلیسا اومدن با تو دیگه کاری ندارن .
چون همه چیو برای پلیس توضیح دادم ، بلافاصله منم که پگاهو گیر انداختم میام اینجا پیش شما و اونو با متین دو نفری تحویل پلیس میدیم .

با بغض زل زدم به چشماش و گفتم : آریا من میترسم . خیلی هم میترسم ‌. اگه نتونم گیرش بندازم . اگه بلایی سرم بیاد ، اگه بلایی سر تو بیاد چی ؟

دستمو گرفت و گفت : از هیچی نترس عشق من ‌. بهت قول میدم جفتشونم دستگیر کنیم و تحویل پلیس بدیم .
نیم ساعت دیگه همه این کابوسا تموم میشه و برای همیشه از دستشون راحت میشیم . فقط نیم ساعت مونده تا خوشبختیمون ‌. تا زندگی جدیدمون .

بعد هم ازم دور شد و رفت سمت طناب .
با طناب خودشو کشید بالا . اصلا احساس خوبی نداشتم . دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید . وسط راه صداش زدم .
_آریا

_جان ؟

_مراقب خودت باش .

_چشم .

بعد از اینکه رفت ، آشوب بزرگی به دلم افتاد .
احساس میکردم تنها شدم، من بدون آریا بلد نبودم این راهو تا تهش برم .

چشمامو بستم و نشستم رو صندلی . با دستم سرمو گرفتم و تو فکر فرو رفتم .

یکم بعد صدای قدم مردونه ای شنیدم ‌.
متین بود . نوبت اجرا شدن نقشه ام بود .

الکی دستمو گذاشتم پشتم تا فکر کنه هنوزم دستم بسته اس.
اومد جلو . یه پوزخندی بهم زد .

تا خواست از در بره بیرون ، زود از جام بلند شدم و گفتم : کجا ؟ کلی کار دارم باهات . زوده برای رفتن .

با تعجب برگشت سمتم . فکر نمی‌کرد دستم باز باشه .
_میبینم که آقا آریا یه پا بروسلی شدن و دست شما رو باز کردن .چیه دلش به رحم اومده یا دوباره جادو جمبلش کردی ؟

_رییس گرامیتون اینجا نبود . خودم بازش کردم .
میدونی چیه ؟ انقد تو این مدت منو گروگان گرفتین ، یه جورایی کلکاتون لو رفته . دستتون رو شده .
منم که کلی کار دارم باهات .

_نگو که تن و بدنم لرزید . حوصله این شر و وراتو ندارم . می‌خوام برم .

جلوش وایسادم و گفتم : عه به همین راحتی ؟
هر غلطی خواستی کردی ، هر بلایی که خواستی سرم آوردی . حالا میخوای فلنگو ببندی ؟
نه خیر ، این خبرا نیست . باید تاوان بدی ، تقاص تک تک بلاهایی که سرم آوردی .
بی آبرویی تو دانشگاه ، بردن آبروی آریا . کشتن بچه ام .
کتک هایی که خوردم تو خونه کوفتیت .
بسه یا بازم بگم ؟

تا متین خواست یه چیزی بگه صدای آژیر پلیس تو کل سوله پیچید .

متین که کلی جا خورده بود ، یه قدم عقب رفت .

_میشنوی ؟ صدای آژیر پلیسه . اومدن تو و اون پگاه نمک به حرومو دستگیر کنن.

متین بازم یه قدم به عقب رفت .
همون طوری که داشت عقب عقب می‌رفت به من گفت : با این کارت گور خودتو کندی هلما . حالا ببین . یه بلایی سرت میارم که از کارت پشیمون بشی ‌. هم تو هم اون آریا .

همینجوری که داشت عقب عقب می‌رفت ، تا خواستم برم سمتش که یهو پاش گیر کرد به میله ها و تعادلشو از دست داد ‌.
تا خواستم یه چیزی بگم متین از پله ها سقوط کرد .

رفتم جلو تر . بالای پله ها وایسادم و مات به جنازه غرق در خون متین خیره بودم .

وحشت همه وجودمو گرفته بود ‌. پلک هم نمیتونستم بزنم . تن و بدنم بدجور می‌لرزید .
متین مرده بود ، اونم جلوی چشم من .

دستمو گرفته بودم جلو دهنم و با چشمایی گرد شده فقط به جنازه متین زل زده بودم .
چیزی رو که می‌دیدم نمی‌تونستم باور کنم ‌.
کل بدنم خیس عرق شده بود .

همون لحظه پلیسا اومدن تو .

زنه تا منو دید ، زود اومد کنارم ‌. دستمو گرفت و بلندم کرد : شما باید با ما بیاید به اداره آگاهی .
جناب سروان قاتل ایشون هستن ، ظاهراً مقتول هم از پله ها افتاده .

دستبند زدن به دستم .
دستام یخ کرده بود . حرف زدن هم یادم رفته بود . یه لحظه زمان برام متوقف شده بود .
همه کارایی که متین تا حالا باهام کرده بود عین فیلم از جلو چشمام رد شد .

وقتی سوار ماشین شدیم و راه افتاد ، چشمامو بستم و به آینده تباهم فکر کردم . سرنوشتی که در انتظارم بود.

 

حالا دیگه من شده بودم قاتل متین ، اینو فقط خودم میدونستم . چون هیچکس باور نمی‌کرد .

**

همراهان گرامی رمان هلما و استاد به تمام معنا، پارت گذاری آنلاین این رمان به اتمام رسید .

برای خواندن بقیه این رمان به صورت پی دی اف و تهیه این پی دی اف به این آیدی مراجع کنید

mahwtabiii07778@

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 83

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
15 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hesel
3 سال قبل

من خیلی ناراحت شدم از نویسنده این همه وقت نشستم رمان رو خوندم که آخر پولی بشه و ندونم چطور باید دقیقا پی دی اف کامل رو تهیه کنم

Mina
پاسخ به  Hesel
3 سال قبل

وات دا فاک:/
چی شد؟
آخرش مزخرف بود :/

Tina
3 سال قبل

چقدر مسخره بود

...
3 سال قبل

اینی ک گزاشتی باز نمیشه

rasta
3 سال قبل

ببخشید ادمین ولی آدرست اشتباهه نمیاره میشه یه آدرس دیگه بدی ممنون😘😘😘

...
3 سال قبل

یه رمانِ مسخره و چرت گذاشتین که تهشم معلوم نشد چی شد.این همه وقت اینهمه خواننده رو نگه داشتین که الان بگی پولی شد؟!!😑لطفا از این به بعد رمانای قوی تری بذارین که کامل هم بتونید پارت گذاری کنید نه این چرت و پرتا

🙂
3 سال قبل

واقعا این همه وقت معطل کردین الآن هم پولیش کردین؟!:/

S
3 سال قبل

😐😐😐😐?WTF😐😐😐😐

الی
3 سال قبل

واقعا براتون متاسفم حداقل از اول میگفتین پولی ک این رما بی مزه و مزخرفو نخونیم چرت تر از اینم رمان هست ایا

ستی
2 سال قبل

این همه وقت گذاشتم اخرش شد این😐😏اه اه اه با این رماناتون اون از اون رمان پسرخاله یاسین گه خیلی مزخرف ادامه میده اینم از این😏😑

.
2 سال قبل

متاسفم برای نویسنده

فادی
2 سال قبل

واقعا براتون متاسفم
هه شما منتظر باشین مردم بیان رمانتونو با پول بخره
شتر در خواب ببیند پنبه دانه😏😏
ما ام که بیکار نیستیم بیایم رمان چرت شمارو بخونیم
نویسنده عزیز این ماجرا هم خیلی خوب شد باعث شد دیگه رمانای چرت تو نخونم اسکلا

Heli
2 سال قبل

با اینکه کامللل نخوندمش و فقط تا پارت پنجو خوندم معلومه خیلی چرته ول مرسی نویسنده!

Mahsa
2 سال قبل

وات د فاک
اسکول کردی 😑😑😑😑😑😑
این همه وقت گذاشتم برای خوندنش ک آخرش به این گهی تموم بشه؟😑😑😑😑😑
پیشنهاد میکنم دیگه رمان ننویسی
حتما به پیشنهادم صبر کن💩💩💩💩

Mahsa
2 سال قبل

💩💩💩💩💩

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x