رمان پسر بد پارت سوم

4.2
(26)

روی صندلی میز تحریرم ، توی اتاق بودم و مشغول خوندن درسا که با چند تقه ای که به در اتاق خورد ، به خودم اومدم …
همونطور که سرم تو کتاب بود ، لب زدم :

+ بفرمایید …

در باز شد و قامت مامان تو چارچوب در قرار گرفت …
لبخندی به روم پاشید ، داخل شد و در رو بست …
به طرفم قدم برداشت و روی تختم ، رو به روم نشست …
کف دستاشو گذاشت روی تخت و با مهربونی لب زد :

_ آوین جان ، دخترم …
شب خونه ی عمو تامی دعوت شدیم …
کلارا بهم همین یه چند دیقه پیش زنگ زد و گفت ساعت ۷ اونجا باشیم …
عمو ایلیاد هم میخواد بیاد …
گفتم بیام بهت بگم ، تا اگه کاری داری انجام بدی و واسه اونموقع اماده باشی ! …

با شنیدن اسم عمو تامی و خاله کلارا ، لبخند بزرگی روی لبام به وجود اومد …
با ذوقی که نمی تونستم پنهونش کنم ، لب زدم :

+ ویلیام هم هست؟! …

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ اونطور که از حرفای کلارا متوجه شدم ، نه … .
نیست ! …
مثه اینکه همین چند روز پیش ، واسش خارج از کشور کاری پیش اومده و رفته … .
رفته پاریس ! … .

لبخندم کم کم کمرنگ و کمرنگ تر شد …
رفته؟! …
بدون خداحافظی؟! …
پوزخند تلخی زدم ، چه توقعی داشتم؟! …
اینکه بیاد و بگه بانو خداحافظ؟! …
آهی نامحسوسی کشیدم و با زدن یه لبخند مصنوعی ، گفتم :

+ اها ، که اینطور … .

* * * *

_ آوین جاااان ! …

برگشتم عقب …
خاله آلیس پشتم ایستاده بود و تا برگشتم سمتش ، منو کشید تو بغلش …
لبخند ریزی زدم و دستامو دورش حلقه کردم …
بعد از چند لحظه که خوب چلوندتم ، ولم کرد …
یه قدم عقب رفتم که با گرفتن دستام ، زل زد به چشمام و با ذوق و شوق گفت :

_ خبرداری کم کم قراره بشی عروس خودم وروجک؟! …
کارن یه ماه دیگه ، شایدم کمتر میاد …
میاد و شما ها رو به عقد هم در میاریم …
تمومه برنامه ریزی ها رو کردیم آوین ! …
من که اینقدر هیجان دارم ، از همین الان دلم میخواد عروس گلم صدات کنم ! … .

لبخند مصنوعی و دندون نمایی زدم که صدای عمو ایلیاد از عقب اومد :

_ از همین الان بهش میگیم عروس ! …
چه عیبی داره مگه؟! .‌..

برگشتم طرف عمو که دستمو گرفت و سفت بغلم کرد …
عمو ایلیاد زیبایی بی نهایت فوق العاده ای داره ! …
طوری که حتی همین الان اگه بخواد کلی دختر جَوون چشمشون دنبالشه و میخوان که بشه شوگر ددیشون … .
بوسه ای روی گونم کاشت و ازم فاصله گرفت …
لبخندی به روم پاشید و گفت :

_ فکر نکنم آوین با اینکه صداش کنیم عروس ، مشکلی داشته باشه ! … .

لبخند غمگینی زدم …
چرا ، مشکل داشتم …
من فقط میخواستم عمو تامی و خاله کلارا بهم بگن عروس …
حیف ، حیف نمیتونستم …
جرعتشو نداشتم وگرنه داد میزدم و میگفتم :
” من مشکل دارم …
نمیخوام بهم بگین عروس …
اصلا همتون ازم دور شین و بگید ویلیام بیاد …
بگید اون لامصب بیاد و آرومم کنه ! …
بهش بگید دلتنگشم ، آغوششو میخوام …
بگید از کار مدلینگ بکشه بیرون ! … .
نمیخوام نگاه هزار تا هرزه و کثافت دنبالش باشه …
بگید بیاد آرومم کنه که من فقط اونو میخوام نه کارن رو …
نه کارن رو ! … .”
با صدای عمو تامی به خودم اومدم :

_ دختر گلم چطوره؟! …

لبخند محزونی زدم و از عمو ایلیاد فاصله گرفتم و به طرفش پا تند کردم …
خودمو انداختم تو آغوش گرم و پدرانه ی عمو تامی …
کاش اون بهم میگف عروس ‌…
من دلم میخواس عمو تامی و خاله کلارا صدام بزنن عروس نه کس دیگه ای ! … .

* * * *

چشمامو با درد بسته بودم که با صدای خاله کلارا به خودم اومدم و چشمامو باز کردم :

_ آوین جان ، خوبی گل دختر؟! … .

به خاله که بالا سرم ایستاده بود زل زدم و گفتم :

+ نه خاله ، یکم سرم درد میکنه ! … .

مادرانه بهم زل زد و نگران گفت :

_ عزییزم ، بیا بریم بهت قرص بدم بخور …
بعد برو بگیر تو یکی از اتاقا یه چرت بزن ، حالت سر جا بیاد ! … .

لبخندی زدم و گفتم :

+ نمیخواد خاله ، اونقدرا مهم نیس …

اخمی کرد و با گرفتن مچ دستم ، لب زد :

_ یعنی چی مهم نیس؟! ‌…
سر دختر من درد میکنه و مهم نباشه؟! … .
پاشو ، زود باش … .

دودل لب زدم :

+ خاله زحمت میشه واستون ! … .

خنده ی کوتاهی کرد و گفت :

_ نه گلم ، چه زحمتی؟! …
میخوام فقط یه قرص بدم بهت آروم شی ‌…
بیا بریم خاله قربونت شه ، بیا … .

از روی مبل پا شدم و دنبال خاله حرکت کردم …
وارد آشپزخونه شدیم ، به اپن تکیه دادم و خاله سمت یخچال رفت …
بعد از چند لحظه با یه بسته قرص به طرفم اومد ، قرص رو به سمتم گرفت و گفت :

_ بیا خوشگلم ، بگیر یدونه در بیار تا منم لیوان آب واست بیارم … .

آهسته ممنونی گفتم و بسته ی قرص رو ازش گرفتم …
از پارچ ، یه لیوان واسم آب کرد و به سمتم اومد …
قرص رو با آب قورت دادم که خاله گفت :

_ برو طبقه ی بالا …
تو یکی از اتاقا ، بگیر استراحت کن …
موقع شام که شد ، صدات میکنم فرشته ! … .

لبخند ملیحی زدم و باشه ای گفتم …
از آشپزخونه بیرون زدم و به طرف پله ها رفتم …
از پله ها بالا رفتم و توی راهروی طبقه ی بالا قدم برداشتم …
یکهو چشمم خورد به یه در که با بقیه ی در ها فرق داشت …
درشو باز کردم و داخل شدم …
توی چارچوب در ایستاده بودم و سرتاسر اتاق رو نگاه میکردم …
این … این اتاق ویلیام بود ! …
عکسای بی نهایت جذابش ، تو حالتای مختلف به در و دیوار اتاق چسبیده بود ‌…
لبخند عمیقی زدم ، وارد اتاق شدم و در رو بستم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
55 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maral
Maral
2 سال قبل

رمان جدیدت بهت تبریک میگم سارایی 😍🎉 عاقا من کلا خیلی زوج ایلیا و الیس دوست دارم خیلی😍 بخاطر همین پسرشونم دوست دارم دلم میخواد کارن پسر اصلیرمان باشه 😂♥

Varesh .
2 سال قبل

ساراجونی مثل همیشه عالی بود❤
ببخشیدچندروزی حالم خوب نبود🤧

Varesh .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

صدام و نفسم درنمی اومددرساهم بود
لعنتی فشاربودفشار😂
خداروشکربهترم

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
2 سال قبل

عالیه
موفق باشی همیشه عزیزم:)

Helya
Helya
2 سال قبل

😂اوف جون
چ فضوله
ویلیام کجایی ک دارن اتاقتو میجورن

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂من چ عاشق باشم چ نباشم اتاق مردمو میجورم

Helya Kakouie
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂ن دیگه اون خیلی افسرده و عاشقه
😂من هر دو ساعت عاشق میشم
ی بار رفتم سوپر مارکت بعد ی پسره اومد پشتم گفت ببخشید بعد از جلوی من ی چی برداشت😂😂😂عاشقش شدممممم
شت لعنت بهم😂😂😂🔞

فادی
فادی
2 سال قبل

عااااااااااااالییییییی،،،😍😍😍😍😍😍😍😍😍عزیزم واقعا دست به قلمت عالیه

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

عشق یه طرفه هیچوقت به فرجام نمیرسه

Yeganeh
Yeganeh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه کلی گفتم بخاطر اینکه اگه عشقش یه طرفه باشه اصلا نتیجه ای نداره و مطمئنن به ویلیام نمیرسه

Helya
Helya
2 سال قبل

تنها کسی ک وقتی افسردست میتونه یکیو پاره کنه تویی
بخاطر این جمله ی گنگی ک گفتم از افسردگی در بیا
🥲💖

Helya Kakouie
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

چرا🥲

Helya Kakouie
پاسخ به  Helya Kakouie
2 سال قبل

الهی🥲
مامانه دیگه
منم مامان بشم مطمئنم بچمو پاره میکنم😂

z
z
2 سال قبل

عوووووووووف ویلیامو بدین من میریما🙂❤😂

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

قبلا ایلیادو نمیدادیا😂
ای کلک چون پیر شده میدیش به من🥲😂❤

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

واقن ممنونم😂💔

Helya
Helya
2 سال قبل

آتنا
🥲✌خوبی؟
با کاربری فیک پیام میدی؟
یا اصلا نیستی؟🥲

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نگووو
دلم براش تنگ شد
فلورم فلور نبود امروز🥲

هلیایی که میخواد افسرده بشه ولی نمیتونه
هلیایی که میخواد افسرده بشه ولی نمیتونه
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥲تایمی ک من بودم نبود پس

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا نزدیک کنکورمه درسام خیلیییی زیاده دارم دق میکنم😭

Helya Kakouie
پاسخ به  atena
2 سال قبل

🥲تحمل کن عشقم
اون لحظه ای ک اعلام کردن اتنا واحدی قبول شده پزشکی تهران همه‌ی خستگی هات میریزه

atena
atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

نه نیستم بعضی وقتا میام…
دلم برا همتون تنگ شده عرررررررررررر

Helya Kakouie
پاسخ به  atena
2 سال قبل

🥲💖عرگسمینبجفحتفتقوثمثمزمزجچز بوس

مهدیه
2 سال قبل

لعنتی سارا من عاشق ویلیام شدم درود بر اوین و ویلیام

مهدیه
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه عشقه منههههههههه🐒😻

Helya Kakouie
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂هوی شوهر منو چرا میخوای بدی

رها
2 سال قبل

حتما اوین هم میره با ویلیام هقق 🥲

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

لاقل رنگ چشاشونو بگو😂

55
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x