رمان پسر بد پارت یک

4.3
(38)

🔥به نام خداوند پاک و دلیر
خداوند دریا ، خدای امیر🔥

🤤👯‍♀️ رمان پسر بد 👯‍♀️🤤

… فصل چهارم رمان مال من باش …

#پارت_۱ 😈💥

نویسنده : ” سارا نوروزی ”

مقدمه :

هیچ کدوم ما از اینکه مجبور به انجام کاری بشیم ، خوشمون نمیاد …
خب … این که یه چیز واضحه …
ادم دوست داره خودش تصمیمای زندگیشو بگیره …
هر رنگ لباسی که دوست داره ، همون رنگ رو برداره …
همون ماشینی که میخواد رو سوار بشه …
همون مدل کیفی که میخواد رو دستش بگیره ! …
همون …
حالا از این تصمیمای کوچیک که بگذریم ، میرسیم به تصمیمایی که توی اینده ی ما خیییلی تاثیر داره …
و یکی از اون تصمیما ، ازدواجِ …
ازدواجی که زوری باشه ، هیچوقت پایدار نیست …
دخترِ ما ، قراره مجبور به ازدواج با یه آقا پسر شه …
ببینیم چطوری میخواد از این منحلاب بیرون بیاد ! … ☆

&& آوین &&

عصبی لب زدم :

+ ماماااان …
من نمیخوام با کارِن ازدواج کنم …
چرا متوجه نیستید آخه؟! …

مامان بی حوصله نفسشو بیرون فرستاد که بابا لب زد :

_ تو خیلی بی جا میکنی ! …
تو و اون نشون کرده ی هم اید ! ‌…
از بچگی … .
و حالا هم باااید با هم ازدواج کنین …

چشمامو با درد بستم و نالیدم :

+ آخه پدرِ من ، من کلا ۲۰ سالمه ! …
میخوام درسمو ادامه بدم و اصلا هم به ازدواج فکر نمیکنم ! …

بابا کف دستشو به نشونه ی سکوت بالا اورد و بی اعصاب گفت :

_ از این بهونه ی های الکی که چه میدونم ؛ درسمو میخوام بخونمو ، به ازدواج فکر نمیکنمو ، هنوز سنم کمه و …
از این بهونه ها واسه من نیار آوین …
تو با کارن ازدواج میکنی …
ایلیاد گفت حدود یه ماه ، دو ماه دیگه کارن میاد ایران …
اون موقع ؛ خطبه ی عقد رو میخونیم و وقتی دانشگاهِ اون توی پاریس تموم شد ، ازدواج میکنید و میرید سر خونه زندگیتون … .

با عصبانیتی که سعی در کنترلش داشتم ، لب زدم :

+ ولی آخه باباااااا …

اجازه نداد حرفمو تموم کنم و با صدای نسبتا بلندی ، گفت :

_ همین که گفتم ! …
دیگه هم نمیخوام چیزی بشنوم …

دستامو مشت کردم و با تحکم گفتم :

+ من با کارن ازدواج نمیکنم … .

صورتش از خشم قرمز شد و داد زد :

_ بیخووود …
برو تو اتاقت آوین ، زود باش … .

بغض کرده به بابا زل زدم که مامان از توی آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن چشمای اشکیم ، عصبی رو به بابا گفت :

_ بس کن افشین …
چرا سعی داری بچه رو به گریه بندازی؟! …
اونم تک دخترتو ! … .

بابا چشماشو مالوند و شروع کرد به کشیدن نفسای عمیق …
سالن رو ترک کردم و با عجله از پله ها بالا رفتم …
به طرف اتاقم دوییدم و بهش که رسیدم ، دستگیره رو پایین کشیدم و داخل شدم …
در رو محکم بستم و به طرف تختم پا تند کردم …
خودمو پرت کردم روش و بعد هق هقم بلند شد … .

* * * *

غمگین و محزون به استاد خیره شدم …
نگاهم به اون و تدریسش بود ولی فکرم پِی چیزای دیگه …
پی این بود که …
که اگه واقعا مجبورم کنن با کارن ازدواج کنم چی؟! …
باید چی کار کنم؟! …
با سقلمه ای که آوا بهم زد به خودم اومدم …
چشم غره ی وحشتناکی بهش رفتم که آروم لب زد :

_ به چی فکر میکنی؟! …

دستی به صورتم کشیدم و خسته گفتم :

+ هیچی …

اخم ریزی کرد و گفت :

_ آره هیچی ! …
من که خرَم لابد ، نه؟! …

پوفی کشیدم و گفتم :

+ بریم تو حیاط واست تعریف میکنم خب ! …

نفسشو حرصی بیرون فرستاد و به سختی نگاهشو ازم گرفت …

* * * *

_ حالا بگو …

هوفی کشیدم و گفتم :

+ باشه ، باشه …
بیا بریم بشینیم بعد … .

با هم روی صندلی هایی که همونجا بود نشستیم و واسش کل ماجرا رو گفتم …
همه چیو بهش گفتم …
با بهت به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود …
از توی فکر در اومد و متعجب گفت :

_ ی … یعنی میخوان به … به زور تو رو به عقد پسره در بیارن؟! …‌ .

آه غلیظی کشیدم و سری به نشونه ی آره تکون دادم ‌…

غمگین بهم زل زد و گفت :

_ نباید بزاری این اتفاق بیفته …
نباید جواب بله رو بدی ! ‌… .
تو خودت عاشقی ، خودت یکیو دوست داری …

پوزخند تلخی زدم و محزون گفتم :

+ هیچکاری از دست من بر نمیاد …
هیچکاری …

دستامو گرفت تو دستاش و مضطرب گفت :

_ خ … خب ببین  آوین …
ب ‌… برو به ویلیام بگو ، ش … شاید تونست یه کاری بکنه ! …

لبامو رو هم فشردم و با تلخند گفتم :

+ نه ‌…
از دست اونم کاری ساخته نیس …

دستامو فشرد و با استرس لب زد :

_ اینهمه سال حستو پنهون کردی آوین …
بهش هیچی نگفتی از اینکه چقدررر دوستش داری ! …
وقتشه دیگه این سکوتت رو بشکنی …
بهش بگو تا بدونه ، باااااید بگی … .

با بغض گفتم :

+ آوا اون منو دوست نداره …
بهم هیچ حس و علاقه ی خاصی نداره ! …
تا حالا اینهمه چراغ سبز بهش نشون دادم که خدا میدونه ولی …
ولی اون یه بار هم نیومد رابطه رو به وجود بیاره …
با این وجود من هنوزم خاطرِشو میخوام …
هنوزم دوستش دارم …
دوست ندارم به عقد کارن در بیام و دیگه برای همیشه از دست بدمش …
من نمیخوام اینطور شه ! …

و بعد فقط دونه های اشک بودن که از روی گونم سر میخوردن و میریختن روی لباسم …
آوا منو کشید تو بغلش و ساکت پشتم رو نوازش کرد …
لعنت به این شانس …
لعنت ! ‌… .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
57 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yeganeh
Yeganeh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

لایک سارا ایول ❤👍

سحر
سحر
2 سال قبل

ویلیام احیانن پسر تامی نیست؟😅

Yeganeh
Yeganeh
پاسخ به  سحر
2 سال قبل

نه فک نمی کنم باشه حتما یکی از پسرای دانشگاه شونه

🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
2 سال قبل

این تن بمیره جووون من اوین با ویلیام ازدواج کنه😂

Yeganeh
Yeganeh
پاسخ به  🙃Rahajoooon
2 سال قبل

نه بزار با کارن ازدواج کنه باحال میشه

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

افشینننننن چرا اینجوری شده خاک به سررم مگه این خودش وقتی میخواستن سارا رو به زور به عقد پرهام در بیارن حالش بد نشد حالا چرا داره اینطوری میکنه ؟؟
ببین چه خوب یادمه
کارن پسر ایلیاد هست ؟؟

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

خر نه الاغ شده بی احترام
چقد بیشعور نفهم شده
چقد بدم اومد ازش
پسره ی میمون چندش ایششش

atena
atena
پاسخ به  Yeganeh
2 سال قبل

همشششش خودتیییییییی…

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

بابا فلور بزار بسم الله رو بگه بعد عکس

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

من قبلا افشین رو خیلی دوست داشتم الان ازش متنفر شدم

🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
2 سال قبل

ن اخه سبک همه ی رمانا همینه آخر مجبور میکنن ازدواج کنی باهاش بعد اینا عاشق هم میشن بعد ی اتفاقی میوفته دختره میزاره میره بعد ی مدت پیداش میشه با ی بچه بعدم دوباره اونو میبخشه بعدم باهم بچشون رو بزرگ میکنن😂😂
اینو یکم هیجانی کن نزار بعدش حدسامون درس در بیان😂😂😂😍

رها
2 سال قبل

اوین اگر با کارن ازدواج نکنه حلالت نمیکنم سارا 🙁
من خیلی کنجکاوم اگر میشه بگو ویلیام پسر تامی هست یا ن لطفا🙏🏻🥺

رها
2 سال قبل

پس ایران چ میکنه مگ نباید پاریس باشه 🤔

حالا اوین با کارن ازدواج کنه من دیگ چیزی نمیخوام 😅

مهدیه
2 سال قبل

سارا جون افشین چرا اینطوری کرد چرا اینجوری شده؟؟؟اون که خودش با عشق ازدواج کرد تازه خیلیم سعی کرد که سارا ازدواج زوری نکنه چرا الان داره به دخترش تحمیل میکنه؟؟
سارا جون بیا این سری دیگه اوین با ازدواج زوری موافقت نکنه و عشقشو به ویلیام بگه یه تفاوت بشه نظرت چیه؟من اصلا ازدواج زوری دوست ندارم لطفااااااا🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

Helya
Helya
2 سال قبل

عشقتون اومد😂😂
جون بابا خوشمان آمد
آوین و کارن شیپ😂هرکی بگه آوین و ویلیام پاراش موکونم
سارا عجگم گنگت بالاست💖😄
سارای خودمو میگمااا ن ساارای افشین جووووون😂

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂کجا نبودم ای زلیخا

atena
atena
2 سال قبل

هوی افشین عشقمه هاااا

*ترشی سیر *
R
2 سال قبل

سارا اینکارو با من نکن من دق مرگ میشم اگه کارن با ویلیام ازدواج نکنه 😪🥺

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😁 فکر کنم من از دیوونه خونه مامان بابام آوردن آخه اینم حافظست که من دارم 😪

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  R
2 سال قبل

واسه خودت 😜

*ترشی سیر *
R
2 سال قبل

سارا یچی ب.گم به نظر من بیا یکاری کن این آوین بخواتر عشق به ویلیام سکته قلبی بکنه بعد ویلیام از قضا مجنون لیلیش ینی آوین شده باشه و بیاد ایران اونجا وقتی توبیمارستان آوین بیهوش بوده به عشقش اعتراف کنه اما آوی صداشو بشنوه وبعد بهوش بیاد

*ترشی سیر *
R
2 سال قبل

دیگه من نویسنده گی تو خونمه 😈(البته بگم می‌توانم یه فیلم هندیی بسازم از هزارتا فیلم هندی بد تر 😜)

57
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x