بالاخره بعد از چند دقیقه سکوتی که بینمون بود رو پری بانو شکست و گفت:
-راستش من که قصد بدی نداشتم یا نمیخواستم شیدا جون اذیت بشه. فقط دلم میخواد همین بار اول شیدا حامله بشه و قال قضیه کنده بشه و منم دلم آروم بگیره. فقط همین؛ ولی خب اگه این قدر اذیت میشه. منم حرفی ندارم هر جور که راحته هر کاری که دوست داره بکنه.
مکثی کرد و سرش رو مظلوم پایین انداخت و با صدای ضعیف تری ادامه داد:
-فقط یه کم مراقب باشه دیگه؛ طوری نمیشه که کلا مراقبت برای سلامتی خودش هم خوبه.
کیاوش نفسی گرفت و گفت:
-مامان جان، الان تقریبا همهی ما روی این قضیه حساس هستیم. چه منو سارا که پای بچهمون در میونه؛ چه شما که نوهتونه؛ چه شیدا خانم؛ همه به نوعی درگیر این مسئله هستیم. پس این همه حساسیت فقط از جانب شما یه کم زیادهرویه؛ مطمئن باش هیچ کس دلش نمیخواد بلایی سر اون بچه بیاد. البته فعلا که بچهای در کار نیست باید صبر کنیم ببینیم خدا چی میخواد. پس لطف کن و دیگه باعث اذیت شیدا خانم نشو. این دفعه شاکی بشن من یکی جواب گو نیستم.
به محض این که حرفش رو تموم کرد از جا بلند شد و رو به سارا گفت:
-عزیزم بقیهی مسائل به خانمها مربوط میشه. خودت اگه مورد خاصی رو لازم میدونی به شیدا خانم بگو. من برم حاضر شم دیرم شده. دانشگاه جلسه دارم.
سارا باشهای گفت و بعد بلند شد و تا دم پلهها همراهیش کرد. در گوش هم پچ پچی کردن و سارا برگشت کنارمون. از گوشهی چشم نگاهی به پری بانو کرد و گفت:
-شیدا جون همین که وسایل سنگین جا به جا نکنی و خیلی این پله ها رو بالا پایین نکنی، کافیه. نیاز به اون همه مراقبت ویژه نداری. یه کم فعالیت روزانهات کمتر بشه و استراحتت بیشتر؛ انشاالله مشکلی پیش نمیاد. اگه الانم با من کاری نداری من برم کیاوش رو راهی کنم.
از جام بلند شدم و در حالی که شالم رو جلو میکشیدم گفتم:
-چشم حواسم هست بیشتر استراحت میکنم. شما بفرمایید به کارتون برسید. ببخشید مزاحمتون شدم. منم دیگه میرم بالا.
سارا که رفت منم میخواستم خداحافظی کنم و برم که دیدم پری بانو پا روی پا انداخته و دماغش رو بالا گرفته و داره زیر لب غر میزنه.
-آره تو که راست میگی خیلی حالیت میشه. نه که استاد دانشگاهه خیال کرده خیلی بارشه! آخه اگه تو حالیت بود توی این همه سال یه بچه میتونستی توی این شیکمت نگه داری و این همه ما رو به مصیبت نمیانداختی.
اهمیتی به حرفهاش و غرغرهاش ندادم و خیلی بی تفاوت گفتم:
-فعلا با اجازتون پری جون. من میرم بالا یه کم عین آدم بخوابم دیشب از کمر درد خوابم نبرده. خداحافظ.
ابرویی بالا انداخت و زیر لب خداحافظی کرد و ازم رو برگردوند. به سوئیت خودم برگشتم و آخیشی گفتم و یه نفس راحتی کشیدم. شال و مانتو رو دراوردم و روی مبل انداختم و به سمت تختم رفتم و خودم رو ولو کردم.
دلم میخواست مهشید رو ببینم ولی میدونستم فعلا این دو هفته رو بهم اجازهی بیرون رفتن نمیدن. گوشیم رو برداشتم تا باهاش تماس تصویری بگیریم. شاید یه کم حالم رو بهتر میکرد.
چند روزی تحت مراقبتهای ویژهی پری بانو گذشت. خدا رو شکر دیگه اکرم خانم رو سراغم نفرستاد. فقط کلی مواد مغذی به خوردم میداد. هی میاومد بالا تأکید میکرد چی بخورم چی نخورم.
-شیر نخور؛ خرما بخور؛ ترشی نخور؛ عسل بخور، چایی نخور؛ دمنوش زنجبیل بخور.
از این همه گرمیجات خوردن خسته شده بودم. دلم لواشک و ترشک میخواست. کلا من آدم خوردن چیزهای شیرین نبودم. ولی ظاهرا پری بانو با این همه اصرار به گرمیجات میخواست نوهاش حتما پسر بشه.
چند باری هم از زیر زبونش در رفته و گفته بود فقط یه پسر میتونه وارث خاندان آریایی باشه. مجبور بودم در مقابل کارهاش کوتاه بیام و هر چی که امر و نهی میکنه رو بخورم. چون تا خواستهاش براورده نمیشد دست از سرم برنمیداشت.
یه روز صبح تازه از خواب بیدار شده بودم و به سرویس رفته بودم که یهو در سوئیت زده شد. تعجب کردم این وقت صبح؛ چون تا من خبر نمیدادم اکرم خانم برام صبحانه نمیاورد. پشت در رفتم و از چشمی نگاهی کردم. پری بانو بود. در رو باز کردم و سلام دادم.
-سلام صبح بخیر پری جون. خیر باشه این وقت صبح چیزی شده؟
با عجله و هیجان من رو کنار زد و در حالی که داشت داخل میاومد گفت:
-سلام عزیزم صبح تو هم بخیر. آره خیره انشاالله که خیره بیا؛ بیا که کارت دارم.
پشت سرش در رو بستم. از ظاهرش مشخص بود تازه از بیرون برگشته کیف و سوئیچ ماشین هم دستش بود. روسریش رو دراورد و دکمههای مانتوش رو باز کرد. کیسهی نسبتا بزرگی دستش بود که گذاشت روی میز و خودش هم نشست.
نفسی گرفت و گفت:
-وای که امروز چقدر هوا گرم شده. هلاک شدم تا رفتم و برگشتم. همش استرس داشتم دیر برسم و تو صبحانهات رو خورده باشی.
دست کرد توی کیسه و یه جعبه در آورد و سمتم گرفت و گفت:
-بیا شیدا جون اینو بگیر ببر یه چکی بکن ببینم نوهی خوشگلم رو حامله هستی یا نه؟
نگاه متعجبی به پری بانو و جعبهی کوچیک توی دستش انداختم. جعبه رو گرفتم و با نگاه کردن به نوشتههای روش تازه متوجه شدم بیبی چک برام خریده. کلافه نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
-پری جون این کارها اصلا لازم نیست. دکتر گفته سر موقعش میریم آزمایش خون و مشخص میشه که حامله هستم یا نه. اصلا توی این زمان کم بیبی چک چیزی رو نشون نمیده.
ابرویی بالا انداخت و قیافهی حق به جانبی گرفت و گفت:
-دکتر برای خودش یه حرفی زده. معلومه که نشون میده. خیلیها با همین بیبی چک حاملگیشون رو متوجه شدن. صبح کلهی سحر عجلهای نرفتم داروخونه که الان دست خالی و بی خبر بمونم. من نمیتونم تا دو هفته صبر کنم. باید الان بفهمم حامله شدی یا نه. بابا کاری نداره که این قدر سختش میکنی! همش دو دقیقه طول نمیکشه. آفرین دختر خوب تا ناشتا هستی اینو انجام بده. منم خیالم راحت بشه.