رمان مادمازل پارت ۱۰۳

4
(24)

 

 

 

زل زده بود تو چشمهام اما حرفی نمیزد.

همین سکوتش باعث شد باز هم خودم دست به کار بشم برای همین دستهامو دور کمرش حلقه کردم و آهسته گفتم:

 

-دوست دارم !

 

پوزخندی زد و گفت:

 

 

-که دوستم داری آره…؟

 

 

با لبخند چشمهام رو بازو بسته کردم و از ته دل جواب دادم:

 

 

-اهووووم.خیلی…

بداخلاقی…زود از کوره در میری اما من دوست دارم…خیلی هم دوست دارم… اونقدر دوست دارم که وقتی اینجوری سرم داد میکشی یا باهام نامهربونی میکنی من همه رو میزارم کنار و دوباره ار نو عاشقت میشم

 

 

در عین ناباوریم بعد از اونهمه حرف عاشقانه ی از ته دل که گمون میکردم قراره دلش رو رام کنه و اخلاقش رو عوض، درحالی که از بالا و مغرورانه صورتم رو تماشا میکرد پرسید:

 

 

-اینارو میگی که من امشب ب *ک *ن*مت!؟

 

 

از این جمله ی رک و راست که یه نوع توهین هم بود جاخوردم.ابروهام اونقدر بهم نزدیک شدن که دو تا خط مابینشون به وجود اومد.

دندونامو روی هم سابیدم و با عصبانیت دستشو از زیر چونه ام کنار زدم و گفتم:

 

 

-واقعااااا که فرزام…دیگه داری شورشو درمیاری با این اخلاقای گهت!

به جهنم که همیشه اینجوری هستی…برو به درک!

 

 

از کنارش رد شدم که برم اما همون موقع دم اسبی موهام رو از پشت تو مشت چنگ زد و منو کشبد سمت خودش.

جیغ کشیدم و گفتم:

 

 

-چه غلطی داری میکنی فرزام!؟

 

 

کشیدم سمتش خودش.ریشه ی موهام اونقدر درد گرفته بود که حس میکردم تار به تار موهام قراره از پوست سرم کنده بشه.

سرم رو خم کرد به عقب و با صدای بلندی داد زد و گفت:

 

 

-چه گهی خوردی الاااان؟ هااااااان؟ به من میگی به جهنم…؟ هااااااان….

 

 

توی همون حالت دستهاش رو گرفتم تا از ریشه موهام جدا کنم و همزمان با درد جیغ کشیدم و گفتم:

 

 

 

-آ ه آره باخود روانی دیوونه تم…چیکار میکنی؟ موهامو ول کن دیوونه…ول کن

 

 

از همون موهام گرفت و محکم کوبوندم به دیوار و داد کشید:

 

 

 

-خفه شو…خفه شو کثافت…خفه شو تا خفت نکردم….

 

 

 

صورت و بدنم که کوبیده شد به کمد درد بد و ترسناکی توی تمام تنم پیچید.

صورت، گردن ، دست و پاها و حتی پهلوم….

کف دستهام رو به کمد تکیه دادم و آروم آروم سر خوردم روی زمین…

شوکه بودم !شوکه ای این رفتار فرزام.

فرزامی که هیچوقت و هیچ زمان باورم نمیشد رمانی حتی بخواد صداش رو واسم بالا ببره چه برسه به اینکه بخواد اینجوری وحشیانه به باد کتکم بگیره!

اومد سمتم. موهام رو دوباره تو مشتش جمع کرد و با صدای بلند و صورتی برافروخته از خشم گفت:

 

 

-فقط یه بار دیگه…فقط یه بار دیگه زر مفت بزنی و حرف گنده تر از دهنت تحویلم بدی رستا روزگارتو سیاه میکنم…چنان بلایی سرت میارم که تا آخر عمرت یادت نره….

 

 

تو خودم مچاله شدم و ناخوداگاه زدم زیر گریه…مثل یه خرس وحشی که بالای سر شکارش ایستاده و آماده ی تیکه پاره کردنش هست بهم خیره شده بود.

جرات نداشتم سرمو رو بالا بگیرم اما تا چشمم به خون جاری شده از دماغم افتاد با گریه گفتم:

 

 

-دیوونه…تو دیوونه ای فرزام…جنون آنی گرفتت…

 

 

یه لگد به پام زد و نعره زنان گفت:

 

 

-آره آره…من دیوونه ام. دیوونه ام پس نرو رو مخ این دیوونه وگرنه واست خیلی بد میشه…حالیته؟ خیلی بد میشه….

 

 

تو خودم جمع شدم و دستهای لرزونم رو بالا آوردم و دو طرف صورتم گرفتم تا از مشت و لگدهاش دراومون بمونم.

نفس زنان ازم فاصله گدفت و رفت سمت میز آرایشی…

پاکت سیگارش رو برداشت و یه نخ بیرون کشید و گذاشت لای لبهاش….

 

سرش رو برگردوند سمتم.هق هق کنان وشوکه درحال گریه بودم.

آهسته و لابه لای گربه هام گفتم:

 

 

-دیوونه…هع…دی…دیونه…

 

کف دستم پر از خون بینیم بود.

فندک زو زیر سیگارش گرفت و بعد از آتیش زدنش همونقور کفری و عصبی گفت:

 

 

-خفه شو …مجبورم نکن بازم لت و پارت کنم….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لادن
لادن
1 سال قبل

عزیزم خیلی پارت گذاری بده خیلی کمه لطفا روزی دو پارت بزارید یا حداقل پارت و طولانی تر کنید ممنونم

نیلو
نیلو
1 سال قبل

دختره احمق زندگیشو ب گند کشید با این انتخابش همون آراد رو میگرفتی خب چش بود بخدا خیلی بدبخته این رستای احمق ی نگای باباتو نباید رو کل وجود بی وجود فرزاد میدادی اه اه👎🏻🤢

sarina Davoodi
1 سال قبل

افرسن

sarina Davoodi
1 سال قبل

Good

mehr58
mehr58
1 سال قبل

وای وحشی نامرد

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x