رمان مادمازل پارت ۱۴۸

4.6
(31)

 

 

 

نفسم رو با کلافگی بیرون فرستادم و به ترگل که شبیه به بیفکرها حرف میزد نگاه کردم.

نمیفهمم چرا باخودش به این نتیجه رسید که این حرف رو باید بزنه.

ابروهام رو به آرومی دادم بالا و پرسیدم:

 

 

-باهام باشیم !؟

 

 

چشمهاش رو بازوبسته کرد:

 

 

-آره… من و تو !

 

 

عصبی گفتم:

 

 

-ترگل…من زن دارم…میخوای با من باشی؟ با من ؟ با منی که زن دارم؟

 

 

مستقیم به صورتم نگاه کرد و جواب داد:

 

 

-آره…من هنوز هم مثل گذشته دوست دارم و ذره ای از عشق من به تو کم نشده.

من میدونم که تو هم منو دوست داری…میدونم که اون دخترو به زور به تو دادن.

این رو هم میدونم که حرفهایی که روز آخر به من زدی خلاف میلت بود.

میدونم….همه رو خوب میدونم

 

 

اسمشو صدا زدم:

 

 

-ترگل من و تو…

 

 

حتی نخواست حرفمو بشنوه.خیلی سریع و پشت سرهم پرسید:

 

 

-نگو که عاشقشی…نگو که دوستش داری…نگو که فراموشم کردی.

فراموشم کردی؟

فرزام…به من راستشو بگو.

تو منو فراموش کردی؟

 

 

بدون اینکه منظور خاصی از زدن این حرف داشته باشم جواب دادم:

 

 

-نه…فراموش نکردم ولی…

 

 

چون اینو گفتم لبخندی از ته دل زد و با چشمهایی که درخششون برای من آشکار بود گفت:

 

 

-میدونستم…میدونستم که تو هیچوقت فراموشم نمیکنی!

 

 

به ولی گفتن من توجه نکرد.

ددست داشتن و فراموش نکردنش چه اهمیتی میتونست داشته باشه وقتی گفتن اون جملات و ابراز علاقه ها دیگه بیفایده بودن

 

 

 

از جا بلند شد و با پر کردن فاصله ی بینمون اومد و کنارم نشست.

کنار منی که نمیدونستم در مقابل این‌پیشامدها چه واکنشی از خودم نشون بدم.

دستشو دور بازوم حلقه کرد و با گذاشتن سرش روی بازوم گذاشت گفت:

 

 

-فرزام…توی تمام این مدت من همیشه به تو فکر کردم.

میدونم مجبورت کردن با اون دختره ازدواج کنی اما مهم نیست..من میخوام باتو باشم.

مثل گذشته…مثل روزای 19 سالگی…مثل روزای شیرین بیست سالگی…

 

 

برخلاف اون که انگار تک تک کلماتش رو از قبل آماده کرده بود من اما نمیدونستم دقیقا باید چیبگم و چیکار کنم و چه واکنشی نشون بدم.

همه چیز یهویی شد.

حتی این اعتراف…

این حرفها…

 

بهش نگاه کردم و گفتم:

 

 

-ترگل تو لایق بهتر از اینهایی…لایق شرایط بهتر…لایق مردی که تماما در اختیار تو باشه نه منی که …نه منی که زن دارم.

 

 

انگشتش رو گذاشت روی لبهام و گفت:

 

 

-هیشش…ادامه نده….

 

 

مکث کرد.با لبخند صورتمو از نظر گذروند و گفت:

 

 

-برای من مهم نیست…برای من واقعا مهم نیست فرزام.

من فقط میخوام کنار تو باشم.

اصلا چه اهمیت داره که تو زن داری.

این واسه من مهم نیست.اصلا مهم نیست…

تو هم نباید بهش فکر کنی.

فقط به خودمون فکر کن…

به من به خودت!

 

 

این حرفها پریشون و بهم ریخته ام میکرد.

تو شرایطی قرار گرفتم که نمیدونستم چی درست و چی غلط…

 

 

 

صورتش رو به صورتم نزدیک کرد.اونقدر نزدیک که پخش شدن نفسهاش رو روی پوست صورتم کاملا احساس میکردم.

این نزدیک شدن منو سست تر میکرد.

منی که همیشه ترگل رو به تمام دخترها ترجیح دادم.

منی که ترگلم واسم مثل عشق اول و آخر بود.

دستشو از دور بازوم رها کرد و به آرومی روی قفسه ی سینه ام گذاشت و لبهاش رو به لبهام نزدیک اما قیل از اینکه کاری انجام بده سرمو عقب بردم و با برداشتن پاکت سیگار گفتم:

 

 

-ترگل من هنوز تو شوک دیدنتم…هنوز…

 

 

از جا بلند شدم و چند قدمی از اونجایی که نشسته بودم دور شدم.

نیاز بود این فاصله…این دوری کوتاه…

از همونجایی که نشسته بود پرسید:

 

 

-تو از دیدنم خوشحال نشدی درسته ؟

 

 

عرق کرده بودم و کمی داغ شده بودم.

دستمو پشت گردنم کشیدم و با یه نگاه به سمت اون جواب دادم:

 

 

-من اینو نگفتم!

 

 

با تاسفی که هم تو صدا و هم توی لحنش کاملا مشخص بود گفت:

 

 

-ولی رفتارت که همینو نشون میده…تو خوشحال نشدی…تو هر وقت منو میدیدی اونقدر ذوق میکردی که من حس میکردم دنیا مال خودمه اما الان حتی یه لبخند خشک و خالی هم تحویل من ندادی!

 

 

چرخیدم سمتش و حین روشن کردن سیگار عصبی و کفری جواب دادم:

 

 

-چون غافلگیر شدم.چون فکر میکردم دیگه قرار نیست ببینمت اما الان اینجایی و ازم میخوای باهم باشیم…

از منی که یه دختر تو زندگیمه حالا یا به زور یا به خواسته ی بقیه!

 

 

اون هم بلند شد و قدم زنان اومد سمتم و خیلی ریلکس گفت:

 

 

-من با حضور اون دختره کنار میام… باهم زندگی میکنیم تا وقتی که تو کاری کنی که اون دختره خودش دمشو بزاره رو کولش و بره!

 

 

اینو گفت و لبخند محوی زد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tala
Tala
1 سال قبل

بیچاره رستا
اما فقط میخوام ترگل بره چون متنفرم ازشش

mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا دختره دوزاری بی شخصیتتتتت

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x