رمان مادمازل پارت ۴۴

4.3
(42)

 

 

لبخند پر شیطنتی زدم و لبم رو زیر دندون فشار دادم و همونطور که آروم آروم ازش فاصله میگرفتم و عقب می رفتم پرسیدم:

 

-حالا اگه کسی پول نداشت بده ولی خیلی دلش بخواد انجامش بده تکلیفش چی میشه؟

 

 

پاهاش رو جمع کرد تا بتونه به سمتم بچرخ و وقتی اینکارو کرد نگاهی به صورتم که لبخند پر شیطنتی روش نقش بسته بود انداخت و جواب داد:

 

 

-چون من دل رحمم چیزهای دیگه هی هم قبول میکنم !

 

 

سرمو کج کردم و با رها کردن لبم از زیر فشار دندونهای نیش جلوییم پرسیدم:

 

-مثلا چی!؟

 

لباشو جمع کرد و قیافه ای متفکر به خودش گرفت و بعد با لحنی طنز جواب داد:

 

-آهان آلات…شیرآلات…نان خشک…

 

 

با اخمی تصنعی گفتم:

 

-منو مسخره میکنی!؟

 

زبونشو واسم بیرون آورد و جواب داد:

 

-نه من تورو میخره نمیکنم من تورو وحشی میکنم!

 

چشمامو واسش تو کاسه چرخوندم تا یه کوچولو جدی تر بشه و بعد گفتم:

 

-فرزاااام….

 

بالاخره دست از شوخی برداشت.انگشتاشو رو به خودشو تکون داد و گفت:

 

-بیا جلو تا بهت بگم!

 

با تردید براندازش کردم و پرسیدم:

 

-بازم میخوای سر به سرم بزاری!؟

 

-نه خیر…بیا جلو…

 

خودم رو کشیدم جلو.سرم رو به صورتش نزدیک کردم و بعد آهسته گفتم:

 

-بگو بگو…

 

خیلی بی هوا و بهتره بگم یهویی و بدون خبر و اعلام قبلی،دستشو پشت موهام گذاشت و با ثابت نگه داشتن سرم لبهاش رو روی لبهام گذاشت.

چقدر منتظر این لحظه بودم.

نه اینکه رابطه ی جنسی داشته باشیم نه…

منتظر ابراز احساساتش ولو اگر با این روش باشه…

خودم رو اونقدر کشیدم جلو که بتونم بشینم روی پاهاش و بعد دستهاموقاب صورتش کردم و اون بوسه رو خودم شدیدتر کردم…

 

 

خودم رو اونقدر کشیدم جلو که بتونم بشینم روی پاهاش و بعد دستهاموقاب صورتش کردم و اون بوسه رو خودم شدیدتر کردم…

چقدر منتظر این لحظه و این روز بودم.

من اینو خوب میدونستم ارتباط جنسی میتونه رابطمون رو قویتر بکنه خصوصا واسه اون که خودش از اول گفت همچین مورد هایی خیلی براش اهمیت داره…

 

وقتی داشتیم لبهای همدیگرو میخوردیم اول دستهاشو روی رونهام کشید و بعد دقیقا وسط پاهام رو با دستاش مالوند…چشمام بسته شدن و نفسم داغ شد.ناخواسته لبش رو رها کردم و سرمو به عقب خم کردمو گفتم:

 

-آاااااه فرزام….

 

 

دستش دو طرف رون پام و گاهی وسط پام رو میفشردو من هربار از درون میلرزیدم.یه لرزش من رو کشید جلوتر تا کامل بهش بچسبم و بعد کنار گوشم گفت:

 

-جووون …خوشت اومده هوم!؟

 

با لذت جواب دادم:

 

 

-اهوووم خیلی….

 

 

میتونستم خیس شدن بین پام رو به همین زودی احساس کنم وحالا دلم میخواست تندتر و تندتر بماله….دست آزادشو بالا آورد و شروع به مالش سینه ام از روی لباس کرد.چند لحظه بعد نفس عمیقی کنارگوشش کشیدم و آهسته گفت:

 

-اووووف…یه چیزی زیر من بیدار شده…

 

 

کمرم رو صاف کردمو و با پایین بردن سرم نگاهی به مردونگیش انداختم….. و یکم مالوندمش…آه مردونه ای کشید و بعد دستمو کنار زد و گفت:

 

-یکم بلند شو میخوام شلوارتو دربیارم…

 

حالم خرابتر از اونی بود که بخوام اعتراضی بکنم.و انگار اون هم حوصله مقدمه چینی نداشت …….

 

 

*نیکو*

 

پاورچین پاورچین سمت اتاق فرزام رفتم و بدون اینکه به در نزدیک بشم و گند بزنم به همه چیز، چندقدمی دورتر ایستادم و گوش تیز کردم.

از داخل اتاقش صدای آه و اوف میومد و کاملا مشخص بود هردو عزمشون رو جزم کردن هرجور شده ارگاسم شدن رو فوری فوتی تجربه کنن!

لبخند زدم و گفتم:

“نوش جونتون”

چنان آه و ناله ای راه انداخته بود رستا که شک نداشتم فرزام حسابی داره نمک گیرش میکنه!

من فرزام خوب میشناختم.مطمئن بودم یا الان یا جلسه ی بعد افتتاحیه راه میندازه !

تا اونارو سرگرم عشق و حال دیدم فرصت غنیمت دونستم و باعجله رفتم سمت پله ها…

درو باز کردم و همزمان نگاهی به پاکت توی دستم انداختم

توش یه کاغذبود که روش نوشته بودم:

 

“لطفا بیرون شام نخور من برات میارم”

 

بعلاوه ی کلید آپارتمانم!من باید به اون نزدیک میشدم.مهم نبود راهش چیه و ممکنه ار طریق این راه چه آسیبهایی بهم وارد بشه…تنها چیزی که برام اهمیت داشت فقط خود رهام بود!

بدو بدو خودمو رسوندم به حیاط و درو باز کردم.قبلش نگاهی به عقب سر انداختم و چون خیالم از نبودن فرزام راحت شد رفتم بیرون….

ماشینی که از آژانس فرستاده بودن همون لحظه رسید.

تا شیشه رو داد پایین من باهمون عجله یه کاغذ همراه با پاکت دادم دستش و گفتم:

 

 

-آقا لطفا این پاکت رو ببرین به این آدرس! رسیدید اونجا با شماره ای که روی کاغذ یادداشت کردم تماس بگیرین خودشون میان پیشتون!

 

 

کاغذرو گرفت و گفت:

 

-چشم!

 

-ممنون

 

پولش رو حساب کردم و دوباره باعجله برگشتم تو حیاط.

باید زودتر خودمو میرسوندم داخل قبل از اینکه اون دوتا متوجه ام بشن هرچند که بعید بدونم اصلا حواسشون پی من بیاد خصوصا که درحال فیض بردن بودن.

نفس راحتی کشیدم و موبایلمو از جیبم بیرون آوردم و شماره ی فرزام رو گرفتم

خوشحال بودم از اینکه بهانه ای برای نزدیک سدن بهش یا حتی صحبت کردن و شنیدن صداش پبدا کردم….

تو فکرش بودم که صدای بم گرمش از اونور خط منو رو توی خیال و خلسه ی شیرین:

 

“الو….”

 

انگار که رو به روم ایستاده باشه جواب داد:

 

 

“سلام آقا رهام…”

 

“علیک سلام نیکو خانم…”

 

یعنی میرسه یه روزی بجای نیکو عزیزم صدام بزنه؟ یا مثلا خانومم….

خدایا کاش برسه اون روز…کاش

 

*رستا *

 

 

حالم خرابتر از اونی بود که بخوام اعتراضی بکنم.انگار اونم حوصله مقدمه چینی نداشت…با این وجود دوست نداشتم تو اولین رابطه از پشت بهش بدم واسه همین پرسیدم:

 

-فرزام میخوای از پشت….

 

پهلوهام رو گرفت و خیلی سریع قبل از تموم شدن حرفم گفت:

 

-آره…

 

نمیدونم چرا یهو به خودم اومدم و حس کردم نباید اجازه ی همچین کاری بدم.اصلا یه جورایی برام غیرعادی بود که بخوام تو همین رابطه و دیدار اول همچین کاری بکنم.

واسه همین وقتی داشت خودشو رو با بدنم تنظیم‌میکرد گفتم:

 

-فرزام‌میشه اینو ادامه ندی….

 

توجهی نکرد و یه کوچولو فشار داد داخل.خواستم جیغ بکشم وای فورا خودش دستشو روی دهنم گذاشت.

 

انگشتاشو برداشتم و گفتم:

 

-فرزام خواهش میکنم….

 

نفس زنان گفت:

 

-رستا من خیلی وقت رابطه نداشتم باید ارضا بشم…

 

سرموبرگردوندم و با نگرانی و درد گفتم:

 

-خب بشو ولی نه با این….

 

-پس چطوری؟؟؟؟

 

-یه جور دیگه…

 

خیلی یهویی با کلافگی و عصبانیت بدنم رو رها کرد و عقب رفت.عصبی شد و گفت:

 

-اههههههه…تو که نمیخواستی واسه چی کرم ریختی و منو تحریک کردی….

 

 

خیلی عصبی بود و این عصبانیت به خاطر ارضا نشدن بود.

غمگین نگاهش کردم.اصلا حتی نمیشد بهش نزدیک شد.

نشستم رو تخت و پاهامو جمع کردم.

همونطور عصبی و کلافه رفت لباس زیرش رو پوشید و بعد رفت سمت میز.سیگار و فندکش رو برداشت و نشست روی مبل و مشغول سیگار کشیدن شد….

جرات نداشتم حرفی بهش بزنم.

احتی جرات نداشتم بهش نزدیک بشم.یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:

 

-فرزام…

 

دستشو بالا آورد و عصبی گفت:

 

-هیچی نگو…هیچی نگو که اعصاب ندارم!

 

 

نمیخواستم ازم ناراحت بمونه برای همین دوباره گفتم:

 

-فرزام من فقط

 

نگاه تندی بهم انداخت و گفت:

 

-گفتم هیچی نگو…

 

لب گزیدم و سکوت کردم.نمیدونستم اگه همچین چیزی ازش بخوام اینجوری عصبانی میشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 42

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
Helya
1 سال قبل

میسییی قاصدک جونم

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عجبببب

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x