رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 26

3.9
(30)

 

_دردسر ؟ یه کاری میکنم که تا آخر عمرش مجبور شه هر روز ازم معذرت خواهی کنه .
پونه : دفعه پیش شانس آوردیم مامور حراست طرف ما رو گرفت . این دفعه چیکار میخوای بکنی ؟
این دفعه که دیگه خبری از حراست نیست . من میترسم هلما . بوی دردسر میده انگار .
_تو تا حالا دیدی من سوتی بدم ؟ یه کاری میکنم مولادرزش نره .
یه جوری که خودمونم باورمون بشه .
همه چیزش با من .
این دفعه میخوام آبروشو جلو بچه ها ببرم . دقیقا همون کاری که اون با من کرد .
کامران: ما هم هستیم ولی به شرطی که زیاد دردسر نداشته باشه .
_رو تو که از اول حساب کرده بودم .
سحر : تو فقط نقشه رو بکش ، بقیش با ما .
_باشه خودم خبرتون میکنم . امروز باید برم خونه واسه این شازده پسر یه نقشه تپل بکشم .

***

تو راه خونه فقط داشتم به این فکر میکردم پسره پررو چجوری تونست این کارو کنه ؟
یاد کاراش که میوفتم من خودم جای اون شرمنده میشم . ولی اون عین بادمجون بم ، هیچیش نمیشه .
اصلا انگار تو سینش قلب نداره ، یه ذره دلش واسم نمیسوزه .
انگار نه انگار همین دیروز میگفت غصه نخور ، هرکاری که خواستی بکنی رو کمک منم حساب کن .
ولی این مثل اینکه زهر چشم ازم گرفته ، تا زهرشو به من نریزه، ول کن نیست .
منم این دفعه یه بلایی سرش میارم که بفهمه یه من ماست چقدر کره داره .
آقا آریا به تو خوبی کردن نیومده .
این دفعه منم میشم عین خودت ، حتی بدتر از تو

آروم سرجام نشسته بودم و منتظر بودم یلدا از شرکت بره بیرون ‌.
بهش گفته بودم اضافه کاری میمونم ، ولی آریا نمیدونست .
چون آریا خبر نداشت که می‌خوام بمونم شرکت .
آریا از شرکت رفته بود بیرون و قرار بود یه ساعته برگرده . آمار گرفته بودم آریا وقتی واسه یکی دو ساعت می‌ره بیرون ، در اتاقشو قفل نمیکنه .
این بهترین فرصت بود تا برم اتاقش .
آروم رفتم کنار در اتاقم و از لای در یلدا رو دیدم که خداروشکر داشت وسایلامو جمع می‌کرد و می‌رفت .
چند دقیقه منتظر موندم تا مطمعن شم که داره میره .
وقتی رفت ، از اتاق اومدم بیرون و زود رفتم سمت اتاق آریا .
خداروشکر شرکت خالی بود وگرنه زود مچمو میگرفتن . درو بستم و زود رفتم سمت لپ تاپش .
تو کشو گذاشته بود . از کشو برش داشتمو بازش کردم . چند بار اومده بودم اتاق آریا پرونده هاشو بهش بدم ، یواشکی رمزشو دیده بودم .
دعا دعا میکردم رمزش بیاد چون یلدا می‌گفت هرچند وقت یبار رمزشو عوض می‌کنه تا اطلاعات لپتاپش لو نره .
ولی این دفعه از من رودست خورد ، چون فکر نمی‌کرد اطلاعاتش توسط یه جوجه دانشجو لو بره .
رفتم تو فایلای شخصیش و همه رو یکی یکی گشتم ، بالاخره اون فایل نمره ها رو پیدا کردم . رفتم توش و نمره ها رو یکی یکی نگاه کردم .
کثافت فقط منو مشروط کرده بود . به تنبل ترین دانشجو نمره ده داده بود ، اون وقت به من چهار داده بود .
حالا یه کاری میکنم که بفهمی با دم شیر بازی کردن یعنی چی. یکاری که تو دانشگاه همه بفهمن از شاگردت رودست خوردی استاد راد .
رفتم رو گزینه ویرایش و همه نمره ها رو عوض کردم . نمره همه رو زیر ده دادم ، خودمم هشت و نیم دادم ، بچه های اکیپمون هم نزدیک نمره خودم دادم تا شک نکنه .
بعد ازش پرینت گرفتم و اونو گذاشتم تو کشو . اون پرینت قبلی که تو کشوش بود و نمره ها رو تو اون کپی کرده بود رو برداشتم و پارشون کردم و ریختم تو کیف خودم .
اگه می‌ریختم تو سطل آشغال اتاقش میفهمید . پرینت جدیدو گذاشتم تو کشو و زود از اتاق اومدم بیرون . حالا نوبت توعه که جلوم زانو بزنی آقا آریا .
حالا دیگه باید التماسمو بکنی ، چون دفعه بعد هم باز با حراست روبه رویی .
بعد از اینکه از اتاق اومدم بیرون ، وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه .
شانس آوردم آریا هنوز نمره های اصلی رو نداشته بود رو برد دانشگاه .

*

پونه : همه چی خوب پیش رفت ؟ کسی چیزی نفهمید که ؟
_نه بابا کسی نبود تو شرکت ، همه رفته بودن . مطمعن باش امروز تو حراسته ، اگه هم خودش با پای خودش نره ، بچه ها میفرستنش ، نهایتش هم اینه که از دانشگاه اخراج شه

_تو مطمعنی ؟ فکر همه جاشو کردی ؟ ببین اگه پامون گیر بیوفته و بفهمن کار ما بوده ازمون شکایت میکننا.
من میترسم هلما .
_تو تاحالا دیدی من گند بزنم یا یه کاری بکنم که عین خر تو گل گیر کنم ؟
د نه دیگه . پس دیگه نفوس بد نزن ، انقد هم رو اعصاب من راه نرو ، بزار دو دقیقه فکرم راحت باشه .
پونه روشو ازم برگردوند ولی قیافش داد میزد دلش داره شور میزنه .
به سحر و شاهین گفته بودم پرینتو از یکی از بچه های دانشگاه که دوست آریا بوده ،کش رفتم .
چون اونا نمی‌دونستن من تو شرکت آریا کار میکنم .
ولی کامران میدونست .
سرم پایین بود و با دستم رو میز ضرب گرفته بودم که آریا با همون جدیت اومد کلاس و همه به احترامش بلند شدن .
ولی من سرجام نشستم و بی اهمیت بودم .
از قیافش نمیشد چیزیو حدس زد . این بشر همیشه مرموز بود ، تا حرف نمیزد کسی نمی‌فهمید تو سرش چی میگذره .
رفت پشت میزش و نشست .
کیفشو گذاشت رو میز و پرینت نمره ها رو درآورد .
فکر میکردم الان بچه ها راجب نمره ها اعتراضی کنن ، چون نمره های جدید رو صبح زده بودن رو برد.
ولی هیچکی اعتراض نکرده بود . بچه ها ساکت نشسته بودن و کسی هیچی نمیگفت . تو دلم هرچی فکر کردم ، دیدم همه جای نقشه رو درست رفتم .
هیچ جا رو از قلم ننداختم . ولی این رفتار آریا و خونسردی بچه ها خیلی رو مخم بود .
انگار یه جای کار داشت میلنگید .
بچه های اکیپ با چشم ابرو بهم اشاره کردن که موضوع چیه ، منم سرمو به نشونه نمی‌دونم تکون دادم .
پونه یه دونه زد تو پهلوم و گفت : اینا چرا لال شدن ؟ چرا هیچی نمیگن ؟ مگه نمیگی نمره همشونو زیر ده دادی ؟
_به جون خودم آره ولی نمی‌دونم قضیه چیه
_هلما باور کن یکی فهمیده .
_چی میگی دیوونه ؟ هیچکی غیر از من از اون قضیه خبر نداره .
_حتی اون سیاوش پررو هم لال شده .هلما من دیگه دارم استرس میگیرم .
_آروم باش. خودم درستش میکنم .
یکم بعد آریا شروع کرد به درس دادن و همه حواسش به درسش بود . عجیب تر از اون این که بچه ها با لبخند داشتن به درس گوش میدادن .
دیگه از سرم داشت دود بلند می‌شد . طاقت نیاوردم و آروم زیر گوش نفر جلوییم که یه دختر بود گفتم : میدونی استاد بهت چند داده ؟
_من که خودم ندیدم ولی بچه ها امروز نمره رو دیدن رو برد ، مثل اینکه فقط تو مشروط شده بودی . همه نمره هاشون بالای ده بود .
اینو که گفت به معنای واقعی وا رفتم . امکان نداره، مگه میشه ؟ خودم با دستای خودم همه نمره ها رو عوض کردم .
اه لعنتی ، اولین بار بود که نقشه هام نقش بر آب شده بود .
دیگه از عصبانیت رو به انفجار بودم .
چاره ای نداشتم جز صبر کردن تا درس آریا تموم بشه .
تا آخر کلاس فقط فکرم مشغول این بود که چجوری نقشه ام لو رفته بود ‌.
انقد فکرم مشغول بود که نفهمیدم آریا کی گفت خسته نباشید ‌.
همه تا خواستن وسایلاشونو جمع کنن آریا گفت : یه لحظه وایسید .
بعد همه سرجاشون نشستن و منتظر آریا بودن تا حرفشو بزنه .
با همون غرور همیشگیش گفت : نمره های جدیدتونو زدم رو برد ، البته امروز صبح زدم . نتیجه امتحانتون خوب بود ، فقط هم یه نفر تو کلاس مشروط داشتیم که همتون میدونید کیه .
بعد هم برگشتت به سمت من .
همون لحظه کامران گفت : استاد اگه این ترم هلما نمرش بد بود فقط به خاطر این بود که باباش بیمارستان بود وگرنه خودتون میدونید که درسش خیلی هم خوبه .

بیشتر از دعوای اون دوتا ، من بودم که داشتم حرص میخورم .
محال بود ، این چیزی که داشتم می‌دیدم محال بود . امکان نداشت نمره ها جا به جا بشه ، امکان نداشت کسی بفهمه .
با حرص از آریا رو برگردوندم و با پونه و بچه ها از کلاس زدیم بیرون .
همون لحظه صدای اس ام اس گوشیم بلند شد .
آریا بود : شما لطف میکنی میری تو اتاق اساتید .
اگه بیام ببینم اونجا نیستی، اون سر دنیا هم باشی گیرت میارم . پس نخواه از دستم در بری.
حرفاش یکم منو ترسوند ، نکنه آریا فهمیده باشه ؟
امکان نداره ، کسی جز من خبر نداشت .
مگر اینکه تو اتاقش دوربین باشه ، اونم که احتمالش یه درصده .
مجبوری از بچه ها خداحافظی کردم و الکی گفتم میرم پیش آریا تا راجب نمرم حرف بزنم .
رفتم اتاق اساتید ، تا رفتم اونجا ، استاد زارعی رو دیدم .
یه استاد هیز که رو همه دانشجوهاش نظر داشت .
ولی اصلا بهش نمیومد ، تا منو دید یه لبخند جذاب زد و خواست بیاد سمتم که زود گفتم : ببخشید استاد رادو ندیدین؟
باهاشون یه کار شخصی داشتم .
سر تا پامو یه نگاه گذرا انداخت و با همون لبخند گفت : با استاد راد چیکار داری ؟
دیگه داشت پررو میشد . آریا رو هم گذاشته بود تو جیبش ، باز آریا همیشه غرور داشت .
این دیگه شورشو درآورده بود .
تا خواستم جوابشو بدم آریا زود اومد اتاق و درو محکم بست .
فکر کرده بود من تو اتاق تنهام ، ولی تا چشمش خورد به زارعی ، زود رنگ نگاهش عوض شد و عصبانیتش بیشتر شد .
زود بحثو عوض کردم و گفتم : استاد ببخشید من با شما یه کار شخصی داشتم .
تا زارعی اینو شنید زود خودشو جمع و جور کرد و رفت .
مردک پررو ، میخواست از آب گل آلود ماهی بگیره .
تا اون رفت آریا گفت : این اینجا چه گوهی میخورد ؟
_از من میپرسی یا خودت که گفتی بیام اینجا ؟ رفیق توعه ، تو باید آمارت بیشتر باشه تا من
کلافه دستی تو موهاش کشید و رفت عقب .
چند لحظه بعد همچین با عصبانیت برگشت که از ترس چسبیدم به دیوار . دستاشو گذاشت کنار سرم دیوار و یه جورایی واسم قاب درست کرد .
_چته ؟ زده به سرت ؟ این دیوونه بازیا چیه .
اونی که باید عصبانی باشه منم نه تو ، به چه حقی منو مشروط کردی ؟
اون همه کمکت کردم تا از دست اون عجوزه راحت شی ، به چشمت نیومد ؟
باید یه جوری زهرتو میریختی ؟
با خونسردی گفت
_چه جالب ، تا دیروز که کل نمره های کلاس زیر ده بود . چجوری تو این یه روز نمره همه رفت بالا و فقط تو مشروط شدی ؟
دهنم وا موند . آریا بهم یه دستی زده بود یعنی فهمیده ؟

با تته پته گفتم : چی …چی داری میگی ؟
به معنای واقعی هنگ کرده بودم . همون جوری گنگ نگاهش کردم که خودش ادامه داد : خودتو نزن به اون راه ، من همه چیو می‌دونم .
می‌دونم نمره ها رو دستکاری کردی .
شنیدن همین یه جمله کافی بود تا رسما وا برم .
اگه آریا جلوم نبود سکته ناقصو میزدم . اولین بار بود کسی اینجوری بهم رو دست زده بود .
_چیشد لال شدی؟ حرف بزن دیگه .
بعد یه پوزخند زد و گفت : فک کردی من انقد احمقم که در اتاقو باز بزارم و شرکتو بسپارم به امون خدا ؟ یعنی تو نفهمیدی همه اینا یه تله بود ؟
من از قصد پرینت نمره ها رو گذاشتم تو کشو ، چون میدونستم شاید از این راه بخوای غافلگیرم کنی .
بالاخره سه چهار ماهه شاگردمی ، خوب می‌شناسمت . رگ خوابت هم اومده دستم . از شانس خوبمم زدم به هدف .
ولی فک میکردم انقد باهوشی که نذاری هیچ ردی از خودت بمونه .
ولی وقتی رفتم اتاق ، اولین چیزی که دیدم تیکه کاغذایی بود که رو زمین افتاده بود . خانوم کوچولو این دفعه تیرت خورد به سنگ ، مگه نه ؟
قرار بود تو منو گیر بندازی ولی خودت گیر افتادی .
بعد هم هیستریک خندید .
دیگه موندنم اونجا خوب نبود . آریا همینجوری داشت تحقیرم میکرد . اگه هم اونکارو نکرده بودم ، سکوتم بدجوری نشون میداد که ترسیدم ، پس یعنی علامت رضا به حرفای آریا .

دوباره برگشت سمتم و گفت : ماه هیچ وقت پشت ابر نمی‌مونه ، پس فکر نکن خودت زرنگی . میدونی چند تا شاگرد مثل تو داشتم که خواستن دورم بزنن؟
ولی من قبل از اینکه بخوان کاری بکنن مچشونو گرفتم .
ولی تو یکم فرق داری ، یکی دوبار که خرت از پل گذشت ، فک کردی منم واسه همیشه گاگول میمونم و میتونی همش کلکتو سوار کنی .
دیگه نمیتونستم تحمل کنم . خواستم از اونجا برم که صداش برم گردوند .
_کجا ؟ هنوز کارم دارم باهات .
ترسیدم . بهش نگاه کردم که جدی شد و گفت : باید بریم حراست . درست مثل دفعه قبل که تو منو کشوندی
🍁🍁

کانال رمان من
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
shahrzad
5 سال قبل

ادمین امشب پارت هس ؟؟؟؟

sh
پاسخ به  ghader ranjbar
5 سال قبل

به خدا جواب ماهم بده

sh
5 سال قبل

بابا فقط بگید این فصل ۴ استاد دانشجو بخدا یکم فکر درسای ماهم بکنید حداقل بگید پایانش برای زوجا خوبه یا نه
یکم جواب ماهم بده ادمین

امر
5 سال قبل

پس کی پارت میزاری

زهرا
5 سال قبل

سلام لطفا پارت هارو تو کانال هرروز بزارید

Fafa
5 سال قبل

پار ها رو کی میزارید؟

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x