رمان مادیان وحشی پارت 19

4.8
(6)

💜آسنات💜

از فرودگاه برمیگشتیم
دست امیر ارسلانو گرفتم و بوسیدمش

+اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سرمون میومد
مدیونتم

لبخند محوی زد و دستشو از تو دستم بیرون کشید

ــ آسنات …
نمیخوام الان تو فشار بذارمت ، ولی خب …
دیگه دیر شده الان همه شرکتای مدل تورو میشناسن حتی خیلی از مردم عادی ..!
یه فکری به حال بکارتت بکن

آب دهنمو با زجر قورت دادم

+چرا ؟
چرا باید بکارتمو از بین ببرم؟
اگه خواستم ازدواج کنم چی؟بهم نمیگن دختر خراب؟

شونه ای بالا انداخت و ماشینو پیچوند تو یه کوچه

ــ خب دیگه این مشکلِ من نیست
حوصله دردسر ندارم
یه بار یکی مثل تو گفت از خیر بکارتم بگذر
از بس التماس کرد منم قبول کردم
آخرش بهش تجاوز کردن منو کشید پای دادگاه

نمیدونستم چیکار باید بکنم ، مجبور بودم تو شرکتش کار کنم و به خاطر کار کردن تو شرکتش باید بکارتمو بدم …! .

جلوی یه عمارت نگهداشت ، تاحالا اینجا نیومده بودیم

دستشو انداخت پشت صندلیم و برگشت طرفم

ــ اینجا عمارت یه پسریه که میتونه کمکت کنه
اگه خواستی ازدواج کنی همینو مخ کن ، زود وا میده اگه دلبری کنی دائمی میشه واست..!
بکارتتم که خودش از بین میبره
دیگه مشکلت چیه؟

سرمو بین دستام گرفتم ، سر درد شدیدی داشتم

+امیر ارسلان …
با نامحرمم رو هم ریختن گناهه
تو خودت بهتر میدونی این چیزا رو
من اگه میخواستم آخرش اینجوری بشه با همونی که بابام برام در نظر گرفته بود ازدواج میکردم اینهمه بدبختی تو زندگیم نمیومد

هوفی کشید و پیاده شد
در سمت منو باز کرد و پایین آوردم
دستمو گرفت و بردم سمت اون عمارت

صدای بَم پسری تو ایفون پیچید

ــ هوم؟

امیر ارسلان ــ هوم و مرگ
باز کن این درو

حرفی نزد و درو باز کرد

خونه قشنگی بود

ــ تو همینجا وایسا

امیر رفت داخل و من موندم تو حیاط
بعد ده دیقه اومد بیرون تو لحظه آخر ملتمسانه نگاهش کردم که سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت!.. .

مات مسیری که طی کرده بود بودم که سنگینی نگاه کسیو حس کردم
سرمو که برگردوندم با یه جفت تیله ابی رنگ مواجه شدم
سریع عقب رفتم که دستمو کشید

+آیی ولم کن

یه تای ابروشو بالا انداخت ، تازه کامل صورتشو دیدم

ــ با پای خودت اومدی اینجا که ولت کنم؟

چقد خوشگل بود ! ..
موهای طلایی که مثل خودم بودن داشت و چشمای آبی … .
کم کم لبام کش اومد و یهویی بلند بلند خندیدم
با چشمای گشاد نگاهم میکرد
خودمو انداختم تو بغلش و سرمو گذاشتم رو سینش
اروم میخندیدم ، خل شده بودم

ــ چته تو؟
روانیی چیزی هستی؟

به خنده هام پایان دادم ولی بازم لبام کش اومده بود
سرمو بلند کردم و گونشو بوسیدم

+نه خوشگله
از بس قشنگی خندم گرفته

تک خنده ای کرد و دستمو گرفت

ــ چقد رُک!
فک کنم تو این نگاه اول یه دل ، نه صد دل عاشقم شدی

لبمو به دندون گرفتم ، باحال تر از امیر ارسلان بود

Asenat

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x