رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 7

4
(24)

 

سلام کردم و آروم رفتم نشستم رو صندلی. جرئت نداشتم به آریا نگاه کنم چون می دونستم با نگاهش درسته منو قورت میده.
آریا خواست یه چیزی بگه که مسئوله سریع جلوشو گرفت و حرفشو قطع کرد: خواهش می کنم آریا الان وقتش نیست ، بی زحمت ما رو تنها بذار.
تو الان عصبانی هستی کنترل نداری، پس بسپارش به من.
آریا دید چاره ای نداره یه باشه ای گفت و خواست بره بیرون ، ولی یهو وایساد و عصبانی بهم نگاه کرد. منم یه پوزخند زدم تا حرصش در بیاد. اونم سریع از اتاق رفت بیرون
آریا که رفت بیرون با ترس سرمو انداختم پایین تا با این مسئول چش تو چش نشم.
مثل اینکه فهمید چون سریع گفت نترس سرتو بگیر بالا.
منم آروم سرمو بردم بالا.
– نمیخوام از من بترسی چون به نفع هیچ کدوممون نیست. پس به سوالایه من درست جواب بده طفره نرو.قضیه کاریکاتور درسته؟ یعنی تو وسط کلاس کاریکاتور استاد رادو کشیدی؟
یهو خندم گرفت . هه ، استاد راد چه استادیه که زود از کوره در می روه و نمی تونه دانشجوشو کنترل کنه؟
-جوک گفتم که خندیدی؟
– نه یهو یاد شکل کاریکاتور افتادم.
– پس کاریکاتور کشیدی. میشه بگی چرا؟
– باور کنین من …من…
– با من راحت باش. حرفتو راحت بزن. قول میدم حرفامون بین خودمون بمونه و از این در بیرون نره.
این که خیلی فهمیده بود بهش می خورد این استاد باشه و آریا مسئول حراست .
آره با اون عصبانیتش بهش می خورد که بیشتر مسئول حراست باشه.
– بله من کاریکاتور کشیدم ، ولی من اصلا قصد نداشتم استادو مسخره کنم . اصلا یهویی ایشون بالا سرم وایساد .
شما اگه برین از همه دوستای من بپرسین من کاریکاتور همه رو دارم ، حتی کاریکاتور مدیر مدرسمونم دارم .
راستشو بخواین این استاد راد یه مقدار عصا قورت داده اس و فک میکنه خبریه . تو کلاس هم خیلی منو تحقیر میکنه .
همه دانشجوها شاهدن .
-الان انتظار دارین حرفتونو باور کنم؟
استاد راد از اساتید چندین و چند ساله اینجا هستن و هیچکی از ایشون بد نگفته . تعجب میکنم این حرفا رو میشنوم.
وای خدا مخم دیگه داره سوت میکشه.
آخه مگه میشه همه از این راضی باشن ؟
– لابد یجوری تو کلاس برخورد کرده که از ترس ایشون هیچکی جرعت نکرده پاشو بزاره حراست . مگه رفتار چند دقیقه پیششونو ندیدین؟
کارد میزدین خونش درنمیومدچون من اولین دانشجوییم که به خاطر رفتار ایشون اومدم حراست.
من با همه دانشجوها فرق دارم و من از این بعد،اولین کسی میشم ک از رفتار ایشون اعتراض داشت و بدون هیچ ترسی اومد حراست .
لطفا اینو تو کتاب رکورد های گینس ثبت کنین

از جام بلند شدم و خواستم از در برم بیرون که صداش متوقفم کرد :
ببین خانم تهرانی ، من هیچ دشمنی با شما ندارم ، نه با شما نه هیچ دانشجوی دیگه ای .
اگه اینا رو هم گفتن فقط بزارین به حساب یه خیر خواهی برادرانه . چون من اینجا مسعولم و میدونم اینجا بین استادا و دانشجوها چی میگذره.
راستشو بخوای خودمم دل خوشی از این استاد راد ندارم . چون جواب سلام مارو به زور میده . تاحالا یه لبخند هم ازش ندیدم با این که چند ساله میشناسمش و پدرش با پدرم دوسته .
حق هم میدم ازش شاکی باشین فقط نمیدونم چجوری جرعت کردین جلوی چشمش بیاین حراست. خدا به دادتون برسه از این به بعد .
من شجاعتتونو تحسین میکنم .
از این به بعد هم اگه مشکلی پیش اومد لازم نیست بیاین اینجا ، این شماره اینجاس ، هروقت کاری داشتین تماس بگیرین درخدمتم.
از شنیدن حرفاش داشتم هنگ میکردم . این با اخلاقش چرا مامور حراست شده بود. واقعا حیف بود اینجا.
-به هرحال ممنون از لطفتون . خوشحال شدم . فعلا
اینو گفتم و از اتاق زدم بیرون .
ساعت نه شده بود . رفتم پایین ولی کسی نبود .زنگ زدم پونه . بعداز چند تا بوق جواب داد : بله؟
-بلا ، کدوم گوری تو؟
-مگه جنابعالی تو حراست دوساعته دل و قلوه میگیری به من زنگ زدی؟
-خوبه خودتم داری میگی حراست ، رفته بودم اونجا واسه تنبیه .
-تنبیه واس چی ؟ کاریکاتور؟
اینو ک گفت پقی زد زیر خنده
-زهرمار ، قرار بود تو هم تا تهش باشی دیگه ، پس چرا جیم زدی ؟
-شرمنده تا ده دقیقه پیش منم جلو در دانشگاه بودم ولی دیدم با اون کاریکاتوری که تو کشیدی و اون دماغ کنده ، تا فردا علافیم.
-بابا خوب چیکار کنم اه این پسره انقد عقده ایه و مغرور که مسعول حراست هم ازش دل خوش نداره.
تا اینو گفتم حس کردم گوشی باشدت از پشت دستم کشیده شد .
برگشتم و با دیدن آریا نفسم بند اومد

از دیدنش هنگ کرده بودم ، هم ترس هم تعجب هم عصبانیت ، خودتون تصور کنید دیگه ترکیب اینا چی میشه .لب باز کردم تا یه چیز بگم که با دادش حرف تو دهنم ماسید : من مغرورم آره؟
من شدم عقده ای ؟
حالا که گوشیت پیشم موند و مجبور شدی التماس کنی و به دست و پام بیوفتی ، اونوقت میفهمی کی عقده ایه بچه جون
-بچه تو قنداقه ، جاشم تو قنداغه
تو کی هستی که گوشیمو ازم میگیری ؟
یهو دستشو کشید و رومقنعم و آورد جلو : سر و وضعتو درست کن ، نمیخوام هرکی ما رو میبینه فک میکنه با هم نسبتی داریم
درضمن تا اطلاع ثانوی گوشیت پیش من میمونه . منم هر کاری که دلم میخواد میکنم . تو شرکت میبینمت ، فعلا
اینو گفت و از جلو چشمم دور شد . اه من چرا جلوی این لال شدم یهو . حالا خوبه اون دوتا جمله از دهنم پرید بیرون .
هنوز دور نشده بود که بلند داد زدم : تو هیچکاره ای تو زندگی من. حق نداری بهم دستور بدی .چون من نیاز به نصیحت تو و امثال تو ندارم .
مرتیکه ی …. اه اصلا نمیدونم چه فوشی بهش بدم ک خالی شم . لعنتی گوشیمو گرفت ، حالا چجوری ازش پس بگیرم ؟ تو همین فکرا بودم که یهو پونه رو دیدم اون سر خیابون واسم دست تکون داد.
خداروشکر به دادم رسید . منم رفتم اونور خیابون و رسیدم بهش
-میدونستم دیر میای ولی بالاخره میای ، منم دلم طاقت نیاورد رفیقمو تنها بزارم . رفتم یکم دور زدم . راستی چرا هرچقد زنگ میزنم گوشیتو جواب نمیدی؟
-‌‌بشین بریم واست توضیح بدم .
سوار ماشین شدیم و پونه راه افتاد .یه ربع بعد پونه گفت : نمیخوای چیزی بگی ؟
-راجب چی؟ ‌
-حالت خوبه تو؟ چیزی زدی؟ راجب گوشیو حراست دیگه .
-آها ، حراست که ختم به خیر شد . فک کن خود مامور حراست هم از این پسره میترسه. چه برسه دانشجوها . چقد هم از من حمایت کردکه اولین نفری بودم که از این عقده ای شکایت کردم ب خاطر رفتاراش. -شانس آوردی این حراست با تو بود . فقط از این به بعد تو کلاس دیگه تورو خدا به خدای منان میسپارم و هیچ کمکی از من نخواه چون این پسره تعادل اخلاقی نداره . حالا قضیه گوشی چیه ؟
یکم سکوت کودم و ادامه دادم : آریا ازم گرفت . پونه اول تعجب کرد بعد پوزخند زد .
-اون دیگه واس چی؟
-وقتی پشت تلفن باهات حرف میزدم راجب آریا ، شنید و گوشیو ازم گرفت
-پس رسما بگو گاومون زایید

-بگو گاومون یه دو قلو نه ، دوقلو زایید. مرتیکه بی اعصاب ، آخه یکی میخواد بگه مگه تو فضولی که وایمیسی حرفای منو گوش میدی آخه؟ شیطونه میگه یه دونه میزدم تو ساق پاش دادش بره هوا .
-خوب حالا چته چرا انقد عصبانی؟ کلا تو شانس نداری. هر نقشه ای هم بریزی نقش بر آب میشه .
-ولی من هنوز سلاح خودمو دارم – ‌‌منظورت اون زبون دومتریته که مارو از لونش میکشه بیرون؟
-‌دقیقا همینه که این مردا رو رام میکنه دیگه . ببین من الان مث آتشفشانم . تا فوران نکردم بدو برو خونه .
-اوه بابا آتشفشان ، مارو آتیش نزنی یوقت . چشاتو ببند کمربندتم سفت کن تا دو ثانیه دیگه خونتی .
واقعا چشمامو بستم نه بخاطر مسخره بازی ، به خاطر اینکه با چه بهونه ای میتونم گوشیو از این آریا بگیرم . اگه مامانم پرسید،
گوشیتو جواب ندادی چی؟
تو همین فکرا بودم که یهو یاد متین افتادم .
وای اگه متین پیام بده چی؟ اگه آریا پیامو بخونه؟ درسته گوشیم رمز داره ولی بازم رو نوتیفیکیشن میاد دیگه. یعنی آریا چه فکری میکنه؟ جواب پیام متینو میده؟ اه لعنتی . لعنت به آریا ، متین، لعنت به همتون .
چشامو باز کردم که پونه گفت : خانم خوشگله زیادی غرق شدیا ، رسیدیم پیاده شو . پیاده شدم و خداحافظی کردم . رفتم خونه و آماده هرجور برخوردی بودم. مامان که تا منو دید گفت: دختر چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟ اول که گوشیت خاموش بود بعد هم یه مرد غریبه جواب داد. گوشی،تو دست مرد غریبه چیکار میکنه
وای خدایا یعنی آریا جواب داده بود؟ نمیدونستم چه جوابی به مامان بدم یکم فکر کردم و گفتم : آره خوب راستش گوشی مونده بود رومیز یکی از همکلاسی ام پیداش کرده بوده بهم داده بود بعدشم که خاموش شد

با ترس و لرز سرمو انداختم پایین چون مامان همیشه از تو چشام همه چیو میفهمید.
-حالا چرا گوشیت خاموشه ؟
– خوب گفتم که… شارژش تموم شده بود.
-خیلی خوب برو بزن به شارژ بیا ناهار بخوریم ، نصفه جونم کردی دختر . یه نفس راحت کشیدم و رفتم اتاقم . لباساماو عوض کردم و نشستم رو تخت. هزار جور فکر و خیال ریخت تو سرم . یعنی الان گوشیم کجاس ؟ آریا چه بلایی سرش آورده ؟ نکنه متین تهدید کرده باشه ؟ تو همین فکرا بودم که مامان صدام کرد. رفتم پایین و مستقیم رفتم آشپزخونه . زیاد نمیتونستم خودمو پنهون کنم . بالاخره مامان میفهمید
– چیشده امروز پکری ؟ یهو ترسیدم . نکنه خودمو لو بدم ؟
-نه چیزی نیست ، دیشب دیر خوابیدم یکم خستم .
-مطمعن باشم یعنی ؟
-آره بابا . مگه من دروغ دارم بگم؟
-خیلی خوب بیا سفره رو باز کن . سفره رو باز کردم و ناهارو خوردیم . بعد از ناهار زود رفتم اتاقم تا سریع حاضر شم برم شرکت . تو این فکر بودم چجوری با آریا رو به رو شم. ولی به من میگن هلما لجباز . با هزار تا کلک گوشیو ازش میگیرم . عمرا اگه جلوی این کوه یخ التماس کنم . حالا مونده تا منو بشناسی آقای به ظاهر مغرور . لباسامو پوشیدم . یه شلوار لی تنگ و یه مانتو مشکی و یه مقنعه دانشحویی. رژ نزدم عوضش خط چشممو پررنگ کردم. چون رنگ لبم خودش قرمز بود. کیفمو برداشتم و ظاهرمو حفظ کردم . از خونه زدم بیرون و تاکسی گرفتم . اگه الان گوشی داشتم زنگ میزدم به پونه بیاد دنبالم . لعنت بهت آریا . یه ربع بعد جلوی شرکت بودم . خداروشکر شلوغ بود و مجبور میشد گوشیمو بدون هیچ دعوا مرافه ای بده. رفتم پیش یلدا و باهاش سلام علیک کردم. اونم با لبخند جواب داد : سلام خانوم خانوما . روز اول کاریته یکم دیر اومدی ولی خداروشکر هنوز راد نیومده . برو تو اتاقت . خواستم برم تو اتاق که یهو گفت : راستی هلما گوشیتم بده . یکم ترسیدم چون نمیتونستم بگم گوشیمو یادم رفته چون امکان نداشت من گوشیمو یادم بره . خواستم یه چیز بگم که سریع گفت : بیخیال امروز زیرسبیلی رد میکنم واست . فقط جون هرکی دوس داری زیاد نرو تو گوشیت چون از تو دوربین اتاق چک میکنه . گونشو بوسیدم و تشکر کردم و رفتم اتاق. هووووف به خیر گذشت . یکم کارامو راست و ریس کردم و اتاقو تمیز کردم . خواستم پرونده رو از کشو بردارم که صدای راد اومد. مثل اینکه تازه اومد شرکت . یکم خودمو مشغول کردم تا از فکرش دربیام . ده دقیقه بعد یلدا اومد تو اتاق . حدسم درست بود : هلما راد گفت این پرونده هارو امضا کن ببر پیشش.
-حالا نمیشه تو ببری؟
-نه دیگه …تاکید کرد حتما تو. -خیلی خوب . به خودم انرژی دادم و یه جوری وانمود کردم که اصلا گوشی واسم مهم نیست. یه صلوات فرستادم و از اتاق رفتم بیرون

🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
samared
5 سال قبل

سلام پارت های داخل کانال تلگرام بیشترن یعنی الان پارت سی و خورده ای هستن تو سایت چرا الان ۷ هستش چطوریه میشه لطف کنید یه توضیح مختصر بدین ممنون میشم

ملکه
5 سال قبل

مگ هر پنج روز یکبار پارت نمیزارید پس چرا ۸رو نمیزارید

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x