به نام خدایی که عشق را آفرید …
رمان ” نیمه گمشده ”
نویسندگان :
#سارا_نوروزی
#فلور_سپهر
مقدمه :
از وقتی که گمت کردم ، شب و روزم زمستون شده …
موقعی که برف میباره ، همه جا ساکت میشه …
چون دونه های برف امواج صورتی رو جذب خودشون میکنن..!
دقیقا مثل وختی که تورو میبینم و سکوت کل دنیامو میگیره ، فقد من میمونم و تو و صدای ضربان قلبامون که از هر وختی به همدیگه نزدیک تر ان…:)
میدونی اون لحظه که بهت نزدیک میشم دلم میخواد چی بهت بگم..؟!
فقد میتونم بگم ، “اگه میتونستم یه بار دیگه زندگی کنم ، زود تر پیدات میکردم تا بیشتر عاشقت باشم …”
💔رْٰآوْیْْْْْْ💔
و بالاخره مهر طلاق رو شناسنامه ی هر دو نفر ، زده شد …
بالاخره کار خودشونو کردن ، بالاخره طلاق گرفتن … .
تو نگاه هر دو ، نفرت موج میزد …
طبق حکم صادر شده ، یکی از بچه ها رو مادر ، برداشت و یکی دیگه رو ، پدر … !
دختر خم شد و یکی از بچه ها رو بغل کرد …
پسر هم اون بچه ی دیگه رو ، از روی صندلی برداشت … .
دختر با نفرتی که تو صداش موج میزد گفت :
_ دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت ! … .
پسر هم پوزخند زنان ، با طعنه لب زد :
_ همچنین ! … .
چقدر تلخ بود ، تلخ و اشک آور …
بچه ها انگار این دوری رو حس کرده بودن که هر دو داشتن گریه میکردن …
اشک از چشماشون روون شده بود …
اما دختر و پسر هیچ توجهی به بچه هاشون نداشتن …
دختر برگشت و از اتاق بیرون زد …
همونطور که بچه رو ؛ رو دستاش تکون میداد ، از دادگاه بیرون زد …
با دیدن ماشین داداشش ، به سمتش پا تند کرد …
در عقب رو باز کرد و سوار شد …
صدای گریه ی بچه هر لحظه داشت بلند و بلند تر میشد …
ماشین به سرعت از جا کنده شد …
پسر با شونه هایی افتاده ، از دادگاه بیرون زد …
نگاشو به بچش دوخت …
داشت گریه میکرد ! …
آهی کشید و بوسه ای رو پیشونی بچش نشوند …
ــ آروم باش ، آروم باش عزیزم … !
نگاهشو به آسمون دوخت و لبشو به دندون گرفت …
حالا سرنوشت بچه ها چی میشد؟! …
فقط اون بالا سری میدونست ، فقط اون ! … .
🤍13 سال بعد🤍
🌛سارا🌜
خسته از اتاقم بیرون اومدم و خواستم برم تو آشپزخونه که چیزی بخورم ، ولی لامصب حسش نبود..!
آروم با خودم گفتم
“هووووفففف لعنتی!
چقد خستم!”
دراز کشیدم و به ثانیه نکشید خوابم برد …
🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡🌙🧡
خانوم نصیری یا همون خاله سحر ، مدیر پرورشگاه با غر غر ، همونطور که پتوی رو مبلو برمیداشت گفت
ــ چرا دیشب تا صب نخوابیدی؟
من که میدونم تو رو مبل خوابت نمیبره بچه!
بگو ببینم ، باز چیشده؟!
همونطور که لقمه کره و خامه رو تو دهنم میچپوندم ، به دروغ گفتم:
+سحر جون به حدی از تنهایی رسیدم که دیشب به خودم اس دادم “عزیزم رسیدی خونه یادت نره خبر بدی”
دست به کمر جلوم وایستاد و تکیه شو به یخچال داد
ــ خب؟!
بعدش چیشد؟!
اهی کشیدم و غگین لب زدم
+هیچی دیگه ، یادم رفت خبر بدم تا صب از نگرانی خوابم نبرد!
دنبال چیزی میگشت تا بزنه تو سرم ، همینکه دستش به کفگیر رسید دستامو به نشدنه تسلیم بالا اوردم …
+غلط خوردم!
لبخند مهربونی زد و زبونی رو لباش کشید ، نشست رو صندلی رو به روم و لقمه کوجیکی واسه خودش گرفت
ــ خب!
پس اول بهم بگو ببینم ، چرا رو مبل خوابت برد؟!
+درس سحر جون ، درسسسسس
دلم میخواد عینهو قارچ خور از رو سوالا بپرم پایین و برگه امتحانیمو بکوبم تو صورت مراقب!
تازه هیبت اولین نفر از سر جلسه امتحان رفتن بماااند!
تو گلو خندید و تا خواست چیزی بگه سر و کله فلور با تاپ صورتی و شلوار مشکی ، با اون موهای به هم ریختش نشست رو صندلی کناریم و گفت
ــ سلااام سلااام!
امرور به این دلیل که من و ایشون
به من اشاره کرد و ادامه داد
ــ امتحان معارف داریم ، میخوام براتون نعمت رو توضیح بدم…
نعمت چیست؟!
نعمت منم که خدا به شما عطا کرده
خوشبخت کیست؟!
شما که من تو جمعتون حضور دائم دارم
بدبخت کیست؟!
اونایی که تو اتاقشون کپه مرگشونو گذاشتن و من تو جمعشون نیستم …
حالاااا خاله ، حسووود کیست؟!
با گوشه چشم به من اشاره کرد و با لبخند شیطونی گفت
ــ اونایی که با این حرف مخالفت دارن!
زهر ماری نثارش کردم و آروم زدم تو سرش …
ــ آاااخ دستت بشکنه از زانو!
چشمام گشاد شد و خواستم چیزی بگم که خاله دوتا لقمه بزرگ داد دستمون
ــ پاشین برین دیگه ، عه
دیوونه ها!
اونم تو راه بخورین ضعف نکنین
دست فلور و گرفتم و کشوندمش طبقه بالا تو اتاقمون …
ــ ساراااا عشقم آرومتر بابا دستم از زانو شکست!
ریز خندیدم و تند تر بردمش …
درو باز کردم و فوری رفتم سمت کمد …
+بدو فلور ، بدو دیر بیدار شدیم …
همونطور که دنبال لباس تو کمد خودش میگشت استرسی لب زد :
ــ بابا ما که عین خروس ساعت 5 بیدار شدیم!
نمیدونم چرا دیر شد
مقنعه ش که تو کمدم افتاده بود رو پرت کردم تو سرش
+مرگ نگیری تو دختر لباسات تو کمد منه …
🍃♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥🍃
بدون استرس داشتم سوالا رو جواب میدادم تا وختی که رسیدم به سوال اخر…!
تکون ریزی به پای فلور دادم که آروم برگه خودشو سر داد طرفم ، برگه منم خودش برداشت …
بعد اینکه جوابو برای من نوشت بلند شدیم و برگه مونو با غرور تحویل دادیم …
عالییییی♥️
سارایی فلورجون با آرزوی بهترین ها💋🌹
بووس بت … سوپرایز خوبی بود ، نه؟😂💔
نه🥲
دقم دادی🥲🥺
😂😂😂بمیرممم …
شرمندتم خداییش ، میخواستیم سوپرایز شین وگرنه زودتر میگفتیم 😂💔🚶♀️
خدانکنه🥺
😅
اوه مای گاد سوپرایز شدم بدجور…
دستتون طلا.بی صبرانه منتظر بقیه پارت ها هستم.
😂😂قصدمون همین بود ، سوپرایز همتون ! …
پروف رمانتون خیلی باحاله…
😂😂مگ روزگار چیکار کرده؟!
اهان اوکی 🖤🖤
منم هستم تو رمان چه اصلی چه فرعی
عزییزم ، قرار نیس کسی از شماها رو بیاریم تو رمان …
اون رمانی که من گفته بودم با این رمان فرق میکنح …
تصمیم گرفتماونو ننویسم و به جاش با فلور بنویسم ، حالا بازم اگ شد شماهارم میاریم ط رمان …🙂💐
باش 😪
وای سارااااااااااااا مردم از خنده همین.
😂😂💐خدا رو شکر ..
تو رو خدا منم بیار مرسی بوس
بله ؟؟؟ چی میگی کسی نیس
قربونت بشم من الی جونممم😂🍃
وایییی
مثل چی ذوق کردمممم
عالیی💕
هردوتون موفق باشینن😘😘
بوس بت 🙂🍃
وای فلور سارا مرسییییییی
باورتون نمیشه دپرس داشتم تو سایت میگشتم ببینم سارا پارت گذاشته یا ن
من همه رمانای سایتو نمیخونم فقط رمان شمارو مبخونم با رمان مهرناز تو رمان دونی دستم خورد بش اومد روش دیدمش زوقیدم😂❤
مررررررررسییییییی🥺🐣💋
مشتاق بقیه پارت هااااام❤💋😂
سارا پارت میزاری یا بیام بوقولمت😈🐣😂💋
بعد از اینم ادامه بدیناااااااااااااااااااااااااااااااااااااا نزاربن برین ن دق کونم😢💔💋
😂😂فدای ط بشم مح …
باشح گلی ، چشمم:)
داش ریدم ✨😍
😂😂😂😂الهی
به به فلور و سارا باهم رمان نوشتن مطمئن هستم معرکه میشه
بوووس بت 🌸🍃
فقط اینکه من یکم گیج شدم الان فلور و سارا بچه اون زن و مردی هستن که طلاق گرفتن یا نه کسای دیگه ایی هستن
یکم رمان گنگ
فعلن هیچی معلوم نی …😉🍃
پارت اولش عالی بود منتظر پارت های بعدهم هستم 😉
بمونی واسمون عشخ 😊💜
فدات ❤
فقط یه چیزی عکسی که واسه رمان گذشتین یکم واسه من واضح نیست
تو عکس ۳ دختر بغل ۳ پسر بودن درست؟
پس دختر ۳ کجاس
😂😂😂اینقدر عجول نباشین ، میفهمین دیگه …
Ok
سوپرایز قشنگی بود😍❤
با تجربیات جدید این رمان از رمان های دیگه تون که عالی بودن ایشالله عالی تر و فوق العاده تر باشه و موفق تر از قبل باشین
دیگه با آرزوهای بهترین ها براتون💞💖
💞💞
مرس گلیح 🙂🍃💐
فدات💞
بچه ها یکی رمان بزاره بابا مردم از بی حوصله گی
مح الان میزارم..
مغسی عیزم 🖤🖤🖤
راستی بچه ها اگه بخوایم بریم به اقا قادر پیام بدیم برای گذاشتن رمان باید چی بهش بگیم و چند پارت باید نوشته بشه و قبول می کنه ؟؟؟؟
خدت باید باهاش بحرفی ، تل داریح؟!…
اره
@romanman_ir
این کانالشه ، برو تو چت روم و بش پیام بده …
اوکی مرسی از کمکتون هم از تو هم فلور 🖤🖤🖤🖤
بوس بت ، کاری نکردیم ک …😉🙂🌸
خیلییییی قشنگ بود 💕
عاشقش شدم💖
مرسیح عشخی 💐🌸
وای ساراااا
وایایایاایی
وای الانه که گریه کنممممم😭😭😭😭😭
وایییی
شروع شدددد
سوپرایز عالی بودددد
وایی خیلی دوست دارمممم
خودتم میدونی عاشقتمممم😭😭😭😭😭😭💛💛💛💛
بوس بهت فدات شم 😅🍃
عشق خودمیی😭💛
هممممچنین😅💜
یک سوال خیلی مهم
الان کی داره پارت گذاری میکنه؟
فلور. یا سارا
من قاطی کردم
جرررر
هر کدومتون که هستین عاشقتونممممم😭😭😭😭😭💛💛💛
ایهیم متوجه شدم لاو😭💛
عه
کلا داستان منتفیه
جررررر
پس هیچی دیه اصلا😂🤣🤣🤣
ذوق الکی بید
ولی بازم دوستون دارممم جرررر😭😭😭💛💛
😂😂😂چیو داستان منتفیه؟
نمیدونمممم
اصکل شدممممم
دارم کصخل میشممممم😭😭😭😭😭😭💛💛💛💛
از شدت عشق به تو و فلور😭😭😭😭😭😭😭
وای پارهههه🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂فلور نیگا چقدر خاطر خواه داریم 😌😂
عاشختم اصن ، بمونی برامون🌸
شما دوتاعم بمونین برام عشقا😭💛🤣
سلام عالی بود عزیزم ..
عزیزدلم این رمان ربطی به قبلیه داره؟
نه گلی … اون رمان فق دو جلد داشت که تموم شد 🤗🙃