+ازت متشکرم همسر عزیزم!
جیغ خفیفی کشید که همزمان شد با خنده ی سردار…
ــ الان؟ الان تشکر میکنی؟
میدونی من چند ساله آشپزی نکردم و بهونه میگیری؟
پوفی کشیدم و بغلش کردم
+باشه ببخشید
در کمال ناباوری سرشو تو گودی گردنم فرو برد و آروم بوسید
ــ فقط همین یه بار میبخشمت
میدونی که مادیان وحشی هیچکسُ نمیبخشه
سردار که خوابید رفتیم تو اتاق خودمون …
🤍بنیتا🤍
بخشیده بودمش ، ففط میخواستم یکم اذیتش کنم…
شامم که ندادم بهش بخوره
بیچاره!…
در اتاق رو بست و دراز کشید رو تخت ، ساعدشو روی چشماش گذاشت و گفت
ــ نمیای بغلم؟
میدونستم بعد اونهمه سال دوری با یه بوسه داغ میکنه …
+هوم؟
چیزی شده؟
چشماشو باز کرد و چند ثانیه به سقف زل زد ، برگشت سمتم و دستشو زیر سرش گذاشت
ــ بیا بخواب ، دیر وقته
رژ لب قرمزمو برداشتم و رو لبام کشیدم
نگاه خیرشو که رو خودم حس کردم برگشتم سمتش
+چیه خب؟
ترک ورداشتن
بلند شد و پشتم وایستاد
لباسمو در آوردم و حالا فقط با یه سوتین و شورت جلوش بودم
سمت کمد رفتم و لباس حریر قرمز ، که همرنگ لباس زیرام بود رو پوشیدم
ــ چرا اینجوری میکنی بنیتا؟
ابرویی بالا انداختم و با نهایت پررویی گفتم
+چیکار کردم جناب؟
بگیر بخواب یا برو بیرون یا برو حموم !…
لامپ رو خاموش کردم و دراز کشیدم
تکیه داد به در و همونجا نشست …
یه لحظه دلم واسش قنج رفت!
خوشگلِ جذاب
+بیا بخواب خب ، الان میرم لباس درست درمون میپوشم اذیت نشی
ته کلامم تلخ بود و اذیت میکرد ، کاش میتونستم باهاش مهربون باشم …
میدونستم تحمل نمیاره و عصبانی میشه
ــ میشه بس کنی؟
این چه زندگییه؟
من عاشقتم ، میفهمی؟دوسِت دارم!
شونه ای بالا انداختم و رفتم طرفش
+منم دوسِت دارم ، بیا بریم بخوابیم
ــ تو شیش سال پیش اینجوری نبودی!
وقتی دیدم میخواد اداما بده منم کم نیاوردم
+بچه بودم ، بزرگ شدم …
نگاه عاقل اند سفیهی بهم انداخت و گفت
ــ بله بزرگ شدی ولی فقط به بزرگ شدن اکتفا نکردی
منتظر نگاهش کردم
ــ زبونتم بزرگ شده ، خار دار شده …
برو بابایی نثارش کردم و دستشو گرفتم
+پاشو بریم بخوابیم مهراب خستم کردی
بلند شد و جلوی چشمام لباسشو عوض کرد
نمیدونم به چه دلیلی این حرف از دهنم در اومد …
+مهراب چیکار میکنی؟
ــ تو با اون لباسات بخوابی منم با این لباسای مجلسی ؟ اره؟
همونطور کا سعی داشتم صدامو کنترل کنم گفتم:
+جلوم داری چیکار میکنی؟
ــ یعنی چی داری چیکار میکنی!
سکوت کردم ، کنارم اومد و دراز کشید …
+من و تو ، تو کارمون خیلی خوب بودیم
لبخندی زد و گفت
ــ میدونی …
یه چیز دیگه ام هست که توش خوب بودیم!
سرمو به نشونه چی تکون دادم که نگاهش شیطون شد …
تازه منظورش رو فهمیدم ..!
آروم به بازوی عضله ای و سفتش زدم …
ــ چیه بابا!
+تو خیلی بی تربیتی
واقعا باورم نمیشه تو چت شده!
چرا این حرفا رو میزنی؟
برگشتم و پشت بهش خوابیدم
دستشو رو شونم گذاشت و دوباره برگردوندم سمت خودش
با حرس لب زد:
ــ چیه چرا نگم اینو ، ما متاهلیم
بنیتا ما متاهلیم ، بچه داریم ، سردار هست !
ما باهم بچه درست کردیم
انگشتامونو بهم نزدیک کرد و به حلقه هایی که تازه خریده بودیم اشاره کرد
ــ نگا ، انگشتر هست!
متقاعد شدم
خودم همین الان جلوش لخت وایستاده بودم و حالا به اون بدبخت گیر میدادم!
+ب..باشه
خزیدم تو بغلش و دوباه سعی کردم کرم بریزم
چه مرضی گرفته بودم نصف شبی…
دستشو رو سینم گذاشت و فشار داد ، نگاهمو بهش دوختم و بهش فهموندم که فعلا امادگیشو ندارم ولی اهمیت نداد
ــ لج نکن
منم میخواستمش ، شاید میخواستمش …
لباس خوابمو جر داد و خیمه زد رو تنم ، پوست گردنمو مکید و سوتینمو در آورد
آروم سینمو خورد و مکید
آه غلیظی کشیدم و سرشو بیشتر به خودم فشردم …
بعد یکم معاشقه سالارشو واردم کرد و کمی مکث کرد که عادت کنم
نفس حبس شدم رو آزاد کردم و با ناله گفتم
+راحتم …
خودشو داخلم عقب و جلو کرد و مشغول تلمبه زدن شد …
******
روز بعد …
🖤امیر ارسلان🖤
با بهت لب زدم
+چی..؟
لباشو رو هم فشرد و دوباره تکرار کرد
ــ گفتم دیگه باید ازدواج کنی
اخمامو تو هم کشیدم و از رو مبل بلند شدم
+چی داری میگی بابا؟
من اهل خانواده نیستم از مجردیم دارم نهایت استفاده رو میبرم
مثل خودم بلند شد و دستشو رو شونم گذاشت
ــ همون کاری که من گفتمو میکنی ، با اون دختری که من انتخاب کردم
به معنای واقعی ، مثل بستنی بودم که روی آتیش گرفتنش…
+من مجبور نیستم با هیچ دختر احمقی ازدواج کنم
اینو تو گوشتون فرو کنین
بازوم رو اسیر دستاش کرد ، اونقدر محکم فشار داد که دردم گرفت …
صدای سابیده شدن دندوناش رو همدیگه نشون میداد چقد عصبیه و هیچوقت اینجوری ندیده بودمش …
ــ مجبوری ازدواج کنی وگرنه گند میزنی به زندگی من و خودت
ابرویی بالا انداختم و صاف وایستادم
+منظورت چیه؟
دستی میون موهاش کشید و گفت
ــ اینش دیگه به تو مربوط نمیشه ، باید با آسنات ازدواج کنی
با شنیدن اسم آسنات زدم زیر خنده…
+ی..ینی .. ینی تو میگی
قهقهه ای زدم و نشستم رو زمین
+مجبورم با اون دیوونه ازدواج کنم؟!
ااااا سکانس عشق منطق انتقامههههه که اخرش