– و این دقیقا چیزی که هیچ وقت تو خونهی ما نبود. تازه من بیچاره همیشه باید بی صدا درد میکشیدم. از همون اول مامانم گفت دختر باید حیا داشته باشه و زمان پریودیش رو هیچ کس مخصوصا پدرش نفهمه. منم که همیشه از درد به خودم میپیچیدم. نباید به روی خودم میاوردم که مبادا بابام بویی ببره.
نفسی گرفتم و ادامه دادم:
– یادمه یه بار نصفه شب حالم این قدر بد بود که فقط ناله میکردم. هر چه قدر به مامانم التماس کردم من رو درمانگاه ببره؛ گفت نمیشه و تا صبحش من رو نبرد.
مهشید دستش رو دور گردنم انداخت و سرش رو به سرم چسبوند و گفت:
-غصه نخور قربونت بشم. خب بعضی از عقاید قدیمی هنوز تو شهرستانهای کوچیک پا برجاست و بساطشون برچیده نشده. بعضیها مثل مامان تو این قدر افراط میکنن. بعضیها هم هیچی براشون مهم نیست. مثل اون همکلاسی من که وسط کلاس بلند شد راست راست تو صورت استاد نگاه کرد و گفت: پریود شدم برم بیرون؟ والا من به جای اون پیش استاد و پسرها خجالت کشیدم. اینها هم فکر میکنن روشنفکرن. به قول مامانم؛ مشکل ماها اینه که هیچ وقت راه اعتدال رو بلد نیستیم. خب حالا بگذریم. میبینم که این پسره حسابی قاپت رو دزدیده و با اون هیکلش تو دلت جا باز کرده!
با آرنجم سیخونکی بهش زدم و گفتم:
-خفه شو بابا! کدوم دل؟ کدوم جا؟ اصلا به قیافهی من میخوره یه دل به اون گنجایش داشته باشم؟! فقط خیلی با مزهاست؛ قیافهاش رو هر بار که میبینم ناخودآگاه نیشم باز میشه. میترسم این پسره هم مثل تو تَوهم بزنه و خیال بافی بکنه.
~•~~~~~
با صدای پری بانو از فکر و خیال خاطرات دانشگاه بیرون اومدم و سر بلند کردم.
-شیدا جون چقدر اون چایی رو همش میزنی؟! سنگ هم اگه توش بود الان آب شده بود. سرد شد دیگه بده اکرم برات عوضش کنه.
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
-نه خوبه ممنونم. همین جوری سرد دوست دارم.
چند لقمه به زور خوردم و سریع قبل از اومدن کیاوش از جام بلند شدم و گفتم:
-ممنونم پری جون؛ من میرم بالا آماده بشم. شما هم هر وقت آماده بودید خبرم کنید بیام پایین.
پری بانو نگاه حسرت باری بهم انداخت و گفت:
-باشه عزیزم هر جور راحتی. قبلش میگم اکرم صدات بزنه.
تشکری کردم و سریع به سوئیت بالا رفتم. دلم گرفته بود و یادآوری گذشته اعصابم رو بهم ریخته بود. روی تخت ولو شدم و برای دقایقی چشمهام رو بستم و سعی کردم گذشتهی لعنتی رو از ذهنم پاک کنم.
بی حوصله حاضر شدم و آرایش ملایمی روی صورتم نشوندم و شالم رو سرم انداختم. منتظر روی مبل نشستم تا این که اکرم خانم با آیفون صدام زد.
کل مسیر، مدام چشمم ناخودآگاه به سمت آینهی جلوی ماشین میرفت و قیافهی جدی کیاوش رو نگاه میکردم. باورم نمیشد پشت اون چهرهی جدی و اخلاق گندش یه آدم با قلبی مهربون و عاشق وجود داشته باشه که این قدر با لطافت با همسرش رفتار کنه.
یهو به خودم اومدم و تازه فهمیدم که چند دقیقهاست توی آینه بهش زل زدم و اونم متوجه شده و داره با ابروهای توی هم کشیدهاش من رو نگاه میکنه. خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم.
یه سری از آزمایشات رو انجام دادیم و خدا رو شکر مشکلی برای این کار نداشتیم. پیش دو تا دکتر متخصص هم رفتیم و تاییدیه سلامت گرفتیم. خیلی خسته شده بودم.
به خاطر کمبود وقت؛ حتی برای ناهار هم خونه برنگشتیم و بیرون توی رستوران ناهارمون رو خوردیم.
گرچه کیاوش اصلا راضی نبود و همش به اصرار پری بانو مجبور شد قبول بکنه. دلش مونده بود پیش سارا و همش این پا و اون پا میکرد. بالای صد بار بهش زنگ زد و حالش رو پرسید. جوری که ما نشنویم توی گوشی پچ پچ میکرد و قربون صدقهی سارا میرفت. توی سکوت غذامون رو خوردیم و باز رفتیم سراغ بقیه کارها.
تو ماشین پری بانو رو کرد سمتم و گفت:
-خب شیدا جون اون مبلغی رو با هم توافق کردیم یه مقداریش رو الان میزنیم به کارتت. یه شمارهی کارت بده تا کیاوش برات واریز کنه.
قبل از این که من بخوام جوابی بدم. کیاوش با تعجب سریع سر برگردوند سمت مادرش و گفت:
-آخه مامان جان هنوز نه به باره نه به داره شما اجازه بده همهی کارها تموم بشه اون یه ذره بچه بره بشینه سر جاش. بعد اگه مشکلی نبود پول این خانم رو هم میدیم. فرار که نکردیم! اصلا شما چرا هیچ چیز رو قبلش با من هماهنگ نمیکنی؟!
ترجیح دادم سکوت کنم و حرفی نزنم. چون مطمئن بودم آدمهایی نیستن که بخوان پول من رو بخورن. از طرفی هم قرارداد محضری داشتیم و قرار بود یک سوم مبلغ رو توی سه ماهگی من واریز کنن. پری بانو با حرص نگاهی به کیاوش کرد و گفت:
-وقتی قراره دو سوم این مبلغ رو خودم پرداخت کنم، پس دیگه قرار نیست با تو هماهنگ کنم. پول خودمه و اجازهاش فعلا دست جنابعالی نیست. هر وقت سرم رو گذاشتم زمین و مردم اون موقع برای اموال من تصمیم بگیر و باید و نباید بکن.
حسابی عصبانی شده بود. رنگ صورتش به سرخی میزد. نگران حالش شدم. کیاوش سریع ماشین رو کنار خیابون نگه داشت و رو به پری بانو گفت:
-مامان چرا عصبی میشی؟ این حرفها چیه؟ خدا نکنه. انشاالله صد و بیست سال سایهتون بالا سرمون باشه. ببخشید؛ من که منظوری نداشتم. اختیار منم دست شماست. برم برات آبمیوه بگیرم فکر کنم فشارت بالا رفته.
پری بانو آهی کشید و از کیاوش رو برگردوند و سرش رو به شیشهی ماشین تکیه داد و گفت:
-شیدا جون از توی جیب بغل کیفم یه زیر زبونی بهم بده. تپش قلبم هم بالا رفته به جز فشارم.
چشمی گفتم و عجلهای توی کیفش، دنبال قرص گشتم. کیاوش هم عصبی پوفی کشید و از ماشین پیاده شد. قرص رو دادم دست پری بانو و خودم هم پیاده شدم و کنارش ایستادم و دستش رو توی دستم گرفتم و گفتم:
-تو رو خدا این قدر حرص و جوش نخورید. من که فعلا نه پول لازم دارم نه اصلا الان وقتشه. آقا کیاوش راست میگن. بهتره همه چیز طبق قرارداد و قانونی پیش بره تا مشکلی پیش نیاد. منم اینجوری راحتترم.
آخر رمان از همین الان مشخصه🧐☺️