شاهزاده قلبم پارت 2

3.9
(12)

زل زدم تو چشاش و با عصبانیت گفتم:
+فورا خودت و سیاوش و 20 تااز بچه هارو آماده کن زود باید بریم 5 دیقه دیگه همه پایین باشن
ــ چشم ملکه
بدو بدو پایین رفت و رومو کردم سمت آبتین که میخواست چیزی بگه:
ــ دلوییین ! … شاید الان گروه ستاره سیاه اونجا باشن برات بد میشه میفهمی؟

هع گروه ستاره سیاه+

میدونی کیه؟ میدونی چقد خطرناکه؟ میدونی به زن و بچش رحم نکرد؟

تو همه اینا رو میدونی و بازم میخوای نرم دنبال خواهرم؟
سری به نشانه ی تاسف تکون داد و خواست حرفی بزنه که دستمو به نشانه “کافیه” بالا آوردم و بلافاصله گفتم:

لطفا برید بیرون باید آماده بشم+
هر دوتاشون هوفییی کشیدن و بیرون رفتن
به سرعت لباسای سیاهمو برداشتم و پوتینامو پام کردم
یه اسکارف مشکی برای پوشوندن صورتم بستمو ر
سراغ اسلحه و …
یه کلت و خشاب و چنتا دارت سمی کافی بود
جاسازی کردم و به سرعت برق رفتم پایین … افرادم اونجا بودن …
جلوشون وایستادم و گفتم:
جون فرمانده هاتون در خطره و از هر مقدار توانی+

که دارین تو این ماموریت باید استفاده کنین
مفهومه؟
همه یکصدا جوابمو دادن..
ــ بله ملکه
خوبه…+
به سمت ماشینا پا تند کردیم و فورا رفتیم سر قرار
از ماشینا پیاده شدیم و سعی کردیم آروم تراز هر وخت دیگه ای راه بریم ….
هیلدا زخمی افتاده بود رو زمین و داشت از دستش خون میومد .. کسایی که موادو واسمون آورده بودن همه کشته شده بودن چنتا از افرادمم همینطور…
خشمم باعث شد زود برم جلو و اسلحه رو در بیارم
یه نفر .. دونفر .. سه نفر.. پنج نفرو کشتم و بقیه ام درگیر بودن …
رفتم بالا سر هیلدا
خیلی نگرانش بودم
+هیلداا خواهر تحمل کن الان میبرمت فقد یکم دیگه
باشه؟
ــ د..دلویین.. خ…خعلی دو..دوست دارم
بعد این حرفش لبخندی زد که با چشمای اشکیم بهش زل زدم و گفتم
+منم دوست دارم خواهر تورو خدا به خاطر من یکم تحمل کن فقد یکم
سرشو گذاشتم رو زمین و رفتم سمت کیارش

کیا بدو باید هیلدا رو برسونی بیمارستان+
فقد بدوووو
متعجب نگاهم کرد و بعد چند لحظه تازه یادش افتاد هیلدا گلوگله خورده بود
بدون جواب دادن بهم فوری دویید سمت هیلدا و بغلش کرد و سوار ماشیت من کردشو برد بیرون از این خراب شده…
دیگه صدای گلوله نمیومد
انگار کارا تموم شده بود
رفتم و موادارو برداشتم و صدامو بالا بردم

همه جمع بشین+ …
کارتون خوب بود این موادا رو میتونین تا 24 ساعت دیگه ردش کنین بره؟
مانی یکی از محافظام اومد جلو و گفت :
ــ بله ملکه من میتونم
+ عالیه ممنونم
اومد جلو و موادو ازم گرفت و دوباره رفت سر جاش
رومو کردم سمت سیاوش یکی از فرماندها
+کسی زنده موند سیاوش؟
ــ اووووممم آره خب سه نفرشون زنده موندن سوار ماشین شدن و از اینجا رفتن …
+هع بزدلا..
باید میدونستن با فرار چیزی درست نمیشه
انتقام افرادمو میگیرم به وختش …
کارتون عالی بود سوار شین برین سمت عمارت تا موضوع مهمیو بهتون بگم …
همه به حرفم گوش دادن و بعد نیم ساعت رسیدیم به عمارت و افرادم جمع شده بودن تو حیاط …
+ببینین …
ما باید از ایران بریم
ده نفر ده نفر میفرستمتون یه کشور دیگه …
و اینم بگم که اگه افرادی از گروه ستاره سیاه اینجا هستن
که حتمنم اینجان… بهتره به رئیسشون بگن …
من هم هویتشو میدونم هم میدونم تو گذشته چه گوهایی خورده..!
پس اونی که باید فکر انتقام به سرش بخوره منم نه اون کسافت!…
اگه حرکتی ازش ببینم خودش و گروهشو به باد میدم گروهی که سی ساله داره تلاش میکنه برای بهتر شدنش یه شبه نابود میشه
مفهومه؟
حوصله حرف زدن نداشتم و فقد مثل اکثر اوقات دستمو بالا میاوردم که بهشون بگم مرخصن و میتونن برن
این رفتار خیلی عادی بود و اونا از حرکت دستم میفهمیدن دقیقا چی میگم …
رفتم تو اتاقم و بعد در اوردن لباسام زنگی به کیارش زدم…
+کیا چیشد هیلدا خوبه؟
ــ میتونم باهات راحت باشم؟
کلافه شده بودم و دستی تو موهام کشیدم
+آره زود باش حرفتو بزن
ــ را…راستش دلوین هیلدا هنوز بیهوشه گلوله رو از دستش در آوردن ولی … ولی هوففف
با عصبانیتی که هر لحظه داشت بیشتر میشد داد زدم
+ولی چییی زود بگو دیگه اه
ــ ولی یه گلوله تو شکمش خورده و برای همونه که بیهوشه
اگه تا یه ساعت دیگه به هوش نیاد میره تو ک…کما
خشکم زد ..تک خواهرم کسی که عاشقش بودم و جونمو براش میدادم الان رو تخت بیمارستان بود و احتمال داشت بره تو کما ….! گوشیو قطع کردم و لباسای بیرونمو پوشیدم و فورا حرکت کردم سمت بیمارستان شخصیم
از نگهبان گرفته تا دکتر و پرستار همه احتراممو نگهمیداشتن ولی چه اهمیتی داشت؟
رفتم تو اتاق هیلدا و کیارش کنارش با چشمای قرمز که نشون از گریه کردنش میداد نشسته بود …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان آمال

  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x