رمان شاهزاده قلبم پارت 5

3.5
(8)

تیغمو از رو زمین برداشتم و خواستم دوباره بکشمش رو دستم که با صدای آشنایی برگشتم و پشت سرمو نگا کردم:
+اینجا چه خبره؟!
آرسام بود … بعد 5 سال اومده عمارت من که چی؟
نگاه سردمو به چشماش که ترکیبی از سبز و خاکستری بود دوختم
+ خوش اومدی جناب آرسام خان
پوزخندی زدم و برگشتم سمت آبتین
+استاد شما آدرسو بهش دادی؟
چه خوب! بعد 5 سال یه خبری ع من گرفت ! حتمن به اجبار تو بوده استاد
خنده عصبی کردم و تیغمو انداتم جلوی آبتین
+واسه امشب کافیه!
سر مزار مادرم بودم استاد.. اگه اشکالی نداره!
فردا باید بریم …! همه برین استراحت کنین لبخندی به روشون زدم و یکی یکی نفری دو ثانیه بغلشون کردم و همه رفتن جز آبتین و آرسام و اهورا
آرسام دوباره تکرار کرد …
ــ گفتم اینجا چه خبره؟!
رو پاشنه پام چرخیدم طرفش و رومو کردم بهش
+منم گفتم وقت خوابه ما فردا مسافریم
بهت زده گفت:
ــ دلوین عزیزم… چته؟
عصبی لب زدم :
+به من نگو عزیزم
من اگه عزیز تو بودم ولم نمیکردی .. فهمیدی؟
رفتم تو آشپز خونه و خواستم یکم قهوه واسه خودمو آبتین و آرسام و اهورا درست کنم
آرسام اومد تو آشپز خونه و دستشو گذاشت دور کمرم
نگاه سردی به دستش انداختم و یکم رفتم اون طرف تر
ــ دلوین من مجبور بودم برم
داشتم قهوه هارو میریختم تو فنجونا و دوباره نگاهی بهش انداختم و گفتم:
+برام اصلا مهم نی
فنجونا رو بردم سمت میزی که استادام اونجا بودن
+خب حرفی دارین باهام بزنین؟
این دفعه اهورا همونطور که داشت دست آبتینو باند پیچی میکرد لب زد :
ــ دلوین ما همه دوست داریم و نمیخوایم اتفاقی واست بیوفته الانم پدرت هویت تورو نمیدونه و به خونت تشنست
+فک کردی واسم مهمه؟
منم که هویتشو میدونم به خونش تشنم
باندی رو به طرف آرسام پرت کرد که تو هوا گرفتش و گفت :
ــ پسر تو ام یه کاری بکن خب !
بشین دستشو باند پیچی کن نگا نگا چیکا کردن با خودشون…
آرسام لبخندی زد و کنارم نشست و شروع کرد به باند پیچی کردن دستم
ــ دیوونن دیگه البته با ارز پوذش از آبتین خان
زدن زیر خنده و من بودم که اخم رو صورتم بود
+کافیه..
من فردا مسافرم شما ام باهام میاین
بلیطا رو کی گرفته؟
اهورا دستشو بالا برد و گفت :
ــ من گرفتم همه درگیر بودن وخت نکردن
ده تا بلیط گرفتم واسه ی
“تو شایلی هیلدا شایان کیا سیا و آرسام و من و آبتین و مانی”
خوبه؟
مانی محافظم بود
+عاره عالیه همه اونایی که میخواستم باهام هستن
چشمکی زدم و قهومو سر کشیدم
باند دستم تازه کارش تموم شد و لبخندی به معنی تشکر زدم و دستمو آوردم بالا و نگاش کردم
خیلی قشنگ باند پیچی شده بود
+آرسام وختی رفتیم پاریس بعد دوماه من و گروهم کارمونو شروع میکنیم !
اگه کاری داشتی بهم بگو …همه بلند شین و بیاین جلو من ..
گوش دادن و منم با ابخند نگاهشون کردم و اول اهورا و آبتین و بغل کردم و رسیدم به آرسام ….خواستم ازش جدا بشم که نگهم داشت و بدون اینکه ازم جدا بشه بوسه ی کوتاهی روی لبم زد
دستمو گذاشتم رو لبم و ازش جدا شدم
+ش…شبتون ب..بخیر
رفتم تو اتاقم و درو بستم
کاش ادامه داشت … چند سال بود که طعم لباشو نچشیده بودم
لبخند گشادی زدم و برای اولین بار تو عمر 23 سالم ذوق کردم….
داشتم خودمو آماده میکردم واسه رفتن به زیر زمین کنار بقیه افرادم که بهشون تمرین بدم
رژ سیاهمو رو لبام کشیدم و موهامو دم اسبی و محکم از بالا بستم و ریمل و خط چشم کشیدم و یه سایه مشکی واسه چشام انتخاب کردم و نگاه آخرو تو آینه به خودم انداختم … با جذبه و خوب شده بودم یه آرایش که قطعا هیچ دختری خوشش نمیومد… یه تیپ مشکی با آرایش مشکی چیزی بود که تو تموم این سالا از خودم میخواستم و همیشه همراهم بود
سیگارمو با فندک مشکیم روشن کردم و گذاشتم لای لبام که در اتاقم آروم باز شد
برق خاموش بود و فقد نور ماه تو اتاقم میتابید … فضای خوبی بود
تو اون تاریکی چهره کسی که اومده بود داخل معلوم نبود …
اخم ریزی کردم و جدی گفتم:
+نصف شب اینجا بدون در زدن چه غلطی میکنی؟
ــ هیشش منم منم!
هوففف آرسام بود ولی بازم کار اشتباهی کرده بود که بدون در زدن اومده بود تو اتاقم
+باید در میزدی
رومو برگردوندم سمت پنجره و دوباره سیگارمو گذاشتم بین لبام و کام عمیقی ازش گرفتم …
درو بست و اومد کنارم وایستاد و سیگارشو گرفت سمتم
ــ روشنش کن برام
رومو کردم سمتش و نگاهی بهش انداختم ولی زود برگشتم به حالت اولم
+نکش.. ضرر داره
ــ تو چرا داری میکشی؟ فقد واسه من ضرر داره؟
هوفف اینم گیر داده بود آخر شبی…
+من ازت خبر دارم … میدونم وختی رفتی پاریس تا یه سال خوراکت سیگار بود ولی بد ترک کردی
من ترک نکردم پس برام فرقی نداره
تو خیلی وخته نکشیدی…
ــ اهووووم! خبرچین فرستادی دنبالم نه؟
خیلی رک و راست و با لحن و نگاه سردی جوابشو دادم
+آره دوسِت داشتم … میخواستم ببینم چیکار میکنی
به یه سال نکشید یادت مرا فراموش مگه نه؟
پوزخندی زدم …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x