رمان شاهزاده قلبم پارت 22

4.8
(4)

رومو کردم سمتش و آروم گفتم:

+هیچی …

مرسی که حقیقتو گفتی…!

ــ دلوین!

من .. من به خاطر مرگ هیلدا متاسفم

اینو گفت و قطره اشکی از چشماش چکید

ــ من نمیخواستم اینجوری بشه… سپردمتون به اهورا و نمیدونستم شاهین فکر کشتنتون به سرش بزنه!

چی میگفت؟! مگه هیلدا زنده نیست؟!مگه دیشب عروسیش نبود؟!

با تعجب گفتم:

+کاترین هیلدا زندس ! دیشب عروسیش بود.. مگه ندیدیش؟!

سرشو بالا گرفت و با چشمای اشکیش و با لکنت لب زد

ــ ا..اما اهورا آخرین بار بهم گفت هیلدا رو کشتن!

اخم ریزی کردمو گفتم:

+نه هیلدا زندس و دیشبم عروسیش بود

با شوق و ذوق گفت:

ــ را..راس میگی؟! پس..پس اهورا…

+حتما دلیلی داشته… باید از خودش بپرسی ..

میتونم خاله صدات کنم؟!

لبخند مهربونی زد و دستی تو موهام کشید

ــ آره … آره عزیزم

حس کردم مامان پیشمه…

تو آغوش گرمش فرو رفتم و بعد چند دیقه از هم جدا شدیم

+آرسام .. آرسام کجاس؟!

ــ میگردم دنبالش نگران نباش

میشه.. میشه هیلدا رو ببینم؟!

 

شونه ای بالا انداختم و گفتم:

+هیلدا و شوهرشو که یکی از بهترین فرمانده هام بود …

از گروه بیرون کردم… خطر داشت براشون

نفس عمیقی کشید و گفت:

ــ تلفنشو که میشه داشته باشم.!

لبخند مهربونی زدمو شماره هیلدا رو دادم بهش …

♡✓آرسام✓♡

دیگه آروم شده بودم …

دلوین چندین بار به گوشیم زنگ زده بود و من هر بار رد تماس میزدم …

صدای پیامک گوشیم اومد و اسمش رو صفحه گوشیم نمایان شد

پیام از طرف:”♥شاهزاده قلبم♥”

خواستم حذفش کنم ولی با دیدن متن پیام شعله کوچیکی تو دلم روشن شد …

“آرامش

می‌تونه برقِ تو نگاهش باشه وقتی در باز می‌شه و میاد تو …

آرامش

می‌تونه یک جور عَطرِ خاص باشه

که وقتی بغل دستت می‌شینه بوش می‌پیچه توی بینیت و سَر مَستِت می‌کنه …

آرامش

می‌تونه لبخند رو لباش باشه

وقتی بهش غر می‌زنی

یا لبایی که ” من کنارِتم ” رو توی گوشِت زمزمه می‌کنه …

آرامش

می‌تونه یک جُفت پا باشه

که وقت خستگیات سَرِت رو بزاری روشون

یا یک جُفت دست که بره بینِ خَرمَنِ موهاتُ گُم بشه …

ببین!

آدم به تنهایی هم می‌تونه آرامش داشته باشه، اما زندگی با عشق

یک طور غیر قابلِ وصفی شیرین می‌شه …

یک طور غیر قابل وصفی قشنگ تر به نظر میاد …

یک طور غیر قابل وصفی همه چیز بوی زندگی به خودش می‌گیره …

یک طور غیر قابل وصفی امید تو دلت خونه می‌کنه …

یک طور غیر قابل وصفی پر از نشاط و شادابی می‌شه …

می‌فهمی که چی می‌گم…

بذار آرامش داشته باشیم …

آرامش قلبم …

برگرد خونه! :)”

لبخند گشادی رو لبام شکل گرفت و دلم نیومد جوابشو ندم..

+”همه چیز رو فراموش می کنم؛

تو فقط دستمو بگیر،

اونقدر محکم که حس کنم

تمامِ تو سهمِ منه ♥️”

پیامو تحویل داد و من رفتم سمت یه جواهر فروشی و یه انگشتر نقره که خیلی دوس داشت با الماس مشکی که روش بود واسش گرفتم و این دفعه رفتم سمت گل فروشی …

یه دسته گل رز شاخه بلند فرانسوی و گل ملینا خریدم و حالا مونده بود یه بسته شکلات تلخ که عاشقش بود…

همه خریدامو کردمو رفتم سمت خونه و بعد چند دیقه رسیدم به آشپز خونه …

ساعت 11 شب بود و دلوین تنها تو سالن نشسته بود و داشت یه چیزی تایپ میکرد اینو از حرکت انگشتاش میشد فهمید

درست همون احظه لبخند رضایت بخشی زد و صدای گوشی من بلند شد

“تو فقد ازم ناراحت نباش…

هرچی بگی گوش میدم از این به بعد…

قول میدم عشقممممم♥🫂”

روشو برگردوند سمتم و با همون لبخند دلبرونش اومد نزدیکم و لباشو گذاشت رو لبام و آروم و با ملایمت مشغول شد …

همراهیش کردمو بعد نفس کم آوردن از هم جدا شدیم

دلوین خواست حرفی بزنه که انگشت فاکمو گذاشتم رو لباش و گفتم:

+هیششش!

با چشمای گرد شدش داشت نگام میکرد ولی بعد چند لحظه نگاهش شیطون شد و انگشتمو گرفت و بوسه ای روش زد …

سرمو چن بار به طرف چپ و راست تکون دادم و گفتم:

+لعنتی!

الان میخواستم خوشحالت کنم ناسلامتی …

با این کارات … هوفففف الان باید تو منو خوشحال کنی

تو گلو خندید و گفت:

ــ اوه اوه … بذار اول ببینم تو چحوری میخوای خوشحالم کنی بعدش در خدمتم!

یه لبخند از اونایی که انگار خیلی شوق و ذوق پشتشه به روم پاچید …

حیف بود این روز رو از دست بدیم

از فکر اومدم بیرون و رفتم سمت کادو ها

+چشاتو ببند عشقم!

ــ بستم … زود بیا دیگه!

بعد برداشتنشون رفتم سمت دلوین که رو کاناپه ها نشسته بود و دستشو رو چشماش گذاشته بود …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
2 سال قبل

فلور عاشق این پارتت شدم عشق رو خیلی عالییییی توصیف کردی ینی ادم عاشق بشه هیچی براش مهم نیس فقط مهم اینه ک کنار عشقش باشه:)

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

جونمییییییییییییییییی

atena
2 سال قبل

فقط تو شاد بهم پی ام ندین من نمیام شاد دست بابامه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x