رومو کردم سمتش و آروم گفتم:
+هیچی …
مرسی که حقیقتو گفتی…!
ــ دلوین!
من .. من به خاطر مرگ هیلدا متاسفم
اینو گفت و قطره اشکی از چشماش چکید
ــ من نمیخواستم اینجوری بشه… سپردمتون به اهورا و نمیدونستم شاهین فکر کشتنتون به سرش بزنه!
چی میگفت؟! مگه هیلدا زنده نیست؟!مگه دیشب عروسیش نبود؟!
با تعجب گفتم:
+کاترین هیلدا زندس ! دیشب عروسیش بود.. مگه ندیدیش؟!
سرشو بالا گرفت و با چشمای اشکیش و با لکنت لب زد
ــ ا..اما اهورا آخرین بار بهم گفت هیلدا رو کشتن!
اخم ریزی کردمو گفتم:
+نه هیلدا زندس و دیشبم عروسیش بود
با شوق و ذوق گفت:
ــ را..راس میگی؟! پس..پس اهورا…
+حتما دلیلی داشته… باید از خودش بپرسی ..
میتونم خاله صدات کنم؟!
لبخند مهربونی زد و دستی تو موهام کشید
ــ آره … آره عزیزم
حس کردم مامان پیشمه…
تو آغوش گرمش فرو رفتم و بعد چند دیقه از هم جدا شدیم
+آرسام .. آرسام کجاس؟!
ــ میگردم دنبالش نگران نباش
میشه.. میشه هیلدا رو ببینم؟!
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
+هیلدا و شوهرشو که یکی از بهترین فرمانده هام بود …
از گروه بیرون کردم… خطر داشت براشون
نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ تلفنشو که میشه داشته باشم.!
لبخند مهربونی زدمو شماره هیلدا رو دادم بهش …
♡✓آرسام✓♡
دیگه آروم شده بودم …
دلوین چندین بار به گوشیم زنگ زده بود و من هر بار رد تماس میزدم …
صدای پیامک گوشیم اومد و اسمش رو صفحه گوشیم نمایان شد
پیام از طرف:”♥شاهزاده قلبم♥”
خواستم حذفش کنم ولی با دیدن متن پیام شعله کوچیکی تو دلم روشن شد …
“آرامش
میتونه برقِ تو نگاهش باشه وقتی در باز میشه و میاد تو …
آرامش
میتونه یک جور عَطرِ خاص باشه
که وقتی بغل دستت میشینه بوش میپیچه توی بینیت و سَر مَستِت میکنه …
آرامش
میتونه لبخند رو لباش باشه
وقتی بهش غر میزنی
یا لبایی که ” من کنارِتم ” رو توی گوشِت زمزمه میکنه …
آرامش
میتونه یک جُفت پا باشه
که وقت خستگیات سَرِت رو بزاری روشون
یا یک جُفت دست که بره بینِ خَرمَنِ موهاتُ گُم بشه …
ببین!
آدم به تنهایی هم میتونه آرامش داشته باشه، اما زندگی با عشق
یک طور غیر قابلِ وصفی شیرین میشه …
یک طور غیر قابل وصفی قشنگ تر به نظر میاد …
یک طور غیر قابل وصفی همه چیز بوی زندگی به خودش میگیره …
یک طور غیر قابل وصفی امید تو دلت خونه میکنه …
یک طور غیر قابل وصفی پر از نشاط و شادابی میشه …
میفهمی که چی میگم…
بذار آرامش داشته باشیم …
آرامش قلبم …
برگرد خونه! :)”
لبخند گشادی رو لبام شکل گرفت و دلم نیومد جوابشو ندم..
+”همه چیز رو فراموش می کنم؛
تو فقط دستمو بگیر،
اونقدر محکم که حس کنم
تمامِ تو سهمِ منه ♥️”
پیامو تحویل داد و من رفتم سمت یه جواهر فروشی و یه انگشتر نقره که خیلی دوس داشت با الماس مشکی که روش بود واسش گرفتم و این دفعه رفتم سمت گل فروشی …
یه دسته گل رز شاخه بلند فرانسوی و گل ملینا خریدم و حالا مونده بود یه بسته شکلات تلخ که عاشقش بود…
همه خریدامو کردمو رفتم سمت خونه و بعد چند دیقه رسیدم به آشپز خونه …
ساعت 11 شب بود و دلوین تنها تو سالن نشسته بود و داشت یه چیزی تایپ میکرد اینو از حرکت انگشتاش میشد فهمید
درست همون احظه لبخند رضایت بخشی زد و صدای گوشی من بلند شد
“تو فقد ازم ناراحت نباش…
هرچی بگی گوش میدم از این به بعد…
قول میدم عشقممممم♥🫂”
روشو برگردوند سمتم و با همون لبخند دلبرونش اومد نزدیکم و لباشو گذاشت رو لبام و آروم و با ملایمت مشغول شد …
همراهیش کردمو بعد نفس کم آوردن از هم جدا شدیم
دلوین خواست حرفی بزنه که انگشت فاکمو گذاشتم رو لباش و گفتم:
+هیششش!
با چشمای گرد شدش داشت نگام میکرد ولی بعد چند لحظه نگاهش شیطون شد و انگشتمو گرفت و بوسه ای روش زد …
سرمو چن بار به طرف چپ و راست تکون دادم و گفتم:
+لعنتی!
الان میخواستم خوشحالت کنم ناسلامتی …
با این کارات … هوفففف الان باید تو منو خوشحال کنی
تو گلو خندید و گفت:
ــ اوه اوه … بذار اول ببینم تو چحوری میخوای خوشحالم کنی بعدش در خدمتم!
یه لبخند از اونایی که انگار خیلی شوق و ذوق پشتشه به روم پاچید …
حیف بود این روز رو از دست بدیم
از فکر اومدم بیرون و رفتم سمت کادو ها
+چشاتو ببند عشقم!
ــ بستم … زود بیا دیگه!
بعد برداشتنشون رفتم سمت دلوین که رو کاناپه ها نشسته بود و دستشو رو چشماش گذاشته بود …
فلور عاشق این پارتت شدم عشق رو خیلی عالییییی توصیف کردی ینی ادم عاشق بشه هیچی براش مهم نیس فقط مهم اینه ک کنار عشقش باشه:)
جونمییییییییییییییییی
فقط تو شاد بهم پی ام ندین من نمیام شاد دست بابامه