+ خب … .
بریم
راه افتادیم به سمت اولین اتاقی که بیرون عمارت بود و من و تونی واردش شدیم
یه زن خوشگل اونجا بود که… که قیافش آشنا میزد
تونی رفت سمتش و با شوق و ذوقی که هیچوخت ازش ندیده بودم گفت:
ــ مامااااان!
ه..ها؟!
مامان!
همدیگه رو بغل کردن و اشک ریختن
همون خانومه جلو اومد و گفت:
ــ ت..تو .. تو دلوینی؟!
+آره.. دلوینم
اومد بغلم و آروم گفت:
ــ دلوین عزیزم…
خوشحالم که اومدی
مامانت عاشقت بود …
بوسه ای رو گونم کاشت
و لبخند گرمی تحویلش دادم که آرسام اومد تو
ــ بدوئین الان وخت این کارا نیست
تونی ــ مامان بمون همینجا از جات تکون نخور
باشه؟!
منتظر جوابش نموندیم و رفتیم بیرون
هرچی جلو تر میرفتیم بیشتر حضور کساییو حس میکردم
دست آرسامو گرفتم و کشوندمش کنار خودم
محکم دستشو فشار دادم و نگاه پر از عشقی بهش انداختم
نمیدونستم امشب آخرین شبیه که میبینمش یا نه…
داشتیم میرفتیم که شاهین و چند نفر از پسرا کنارش بودن …
بعد چندین سال قیافه نحسشو میدیدم
کثافت آشغال
شاهین ــ ملکه!
چه خوب شد که بلخره دیدمت!…
خنده پر حرصی کردم و اسلحمو رو شونم انداختم
+ای کثافت!
خوشحالم که برای آخرین بار قیافه پر از حماقتتو میبینم!
پسری که کنارش بود اسکارفشو کشید پایین و چهره آرژان ، یا بهتره بگم برایان نمایان شد و اخم آرسام رفت تو هم و خواست بره جلو که دستشو گرفتم
آرژان ــ از دست من فرار میکنی ارع؟!
+او لع لع!
برایان!
اسلحمو برداشتم و بدون معطلی گلوله ای شلیک کردم به طرفش که خورد به بازوش
و این شد که تیر اندازی بین ما شروع شد …
بعد 15 دیقه تعداد افراد شاهین کمتر و کمتر میشد …
طوری که فقد شاهین و دو نفر دیگه مونده بودن …
دست و پاشونو بستم و اسکارفمو کشیدم پایین
رو به روی شاهین وایستادم و عصبی داد زدم
+میشناسیم؟
میشناسیم کسافت؟!
هااان؟!
پوزخندی زد و گفت:
ــ خفه شو دختره خیره سر!
از کدوم گوری باید بشناسمت هااا؟!
سیلی محکمی بهش زدم که دهنش پر از خون شد و تفش کرد بیرون
ــ تقاص کارتو پس میدی …
خنده عصبی کردم و به چشمام اجازه باریدن دادم
+آخه آشغال اون زنت بود
من بچت بودم عوضی چتور دلت اومد
چتووووووور
با بهت نگام کرد که ادامه حرفمو زدم
+آره!
فهمیدی کیم؟!
دلوینم آشغال ، دلوینم!
ــ ن..نه
ا..امکان..امکان نداره
با اسلحم شونشو فشار دادم و با گریه و عصبانی گفتم:
+خفه شووو
حالا تو باید تقاص پس بدی
فهمیدی!؟ این تو بودی که مامان منو ، زن خودتو انداختی جلو گلوله های یه مشت لجن!
تفنگمو گرفتم سمتش و خواستم کارمو تموم کنم که صدای یه شلیک تو عمارت پیچید…
برگانم ماند
خودم ریختم
🥲فلور اگه به آرژان ی عشق و ی زندگی خوب ندی پارات میکنم😂😂💖
😂هیمممم
من فکر می کنم که آرژان که بازوش زخمی شده بود تیر رو به سمت آرسام نشونه رفت