رمان مادیان وحشی پارت 5

4.3
(17)

🤍بنیتا🤍

لحظه ای بود که تمام عمرم انتظارشو میکشیدم …
از همون بچگی خودمو تو آغوشش فرض میکردم

جلوم زانو زد و جعبه مخملی قرمز رنگی که تو دستش بود رو گرفت سمتم

ــ مادمازل افتخار ازدواج با عشق بچگیتو بهم میدی؟

ریز خندیدم و دستمو گرفتم جلوی دهنم …
اعتمادش به سقف بود

تا اومدم جواب بله رو بدم در باز شد و آرمین اومد داخل …
لبام مثل یه خط صاف شد و نگاه مهراب رنگ خشم به خودش گرفت …
همه بهش خوش امد گفتن و جواب تک تکشونو داد … .

؞؞؞؞؞؞؞؞

ــ چه خبر بنیتا خانوم؟
خوش گذشت؟!

دست مهرابو تو دستام گرفتم و آروم فشردم …

+بد نبود

💜آسنات💜

خسته از این جمع کسل کننده که فقد چند نفرشونو میشناختم ، سرمو به مبل تکیه دادم
با بوی عطر تلخی که زیر بینیم پیچید ، چشمامو باز کردم و با یه جفت تیله مشکی مواجه شدم

+ترسوندیم!

ــ کیفش به همینه که بترسی

دستشو گرفتم و دنبال خودم بیرون کشوندمش

+میشه اسمتو بپرسم؟
اخه تو اون جمعیت من ته سیگار صدات کنم… یکم ضایع نیست؟

اخمی کرد و گفت

ــ یکم نه ، خیلی ضایس!
کشورای خارجی منو نمیشناسن ، اسمم با تحدید تاحالا لو نرفته …

دو دل نگاهی بهم انداخت و در نهایت خودشو معرفی کرد

ــ امیر ارسلان ، امیر ارسلان اتاش

+اسم قشنگی داری

ــ اوهوم
صبر کن الان میام

پا تند کرد سمت خونه و من همونجا تو حیاط ، اسمشو زمزمه میکردم …

🖤امیر ارسلان🖤

+آقایون ، خانوما!
من و آسنات باید بریم جایی ، کار واجب پیش اومده شرمنده

مامان ــ مواظب خودتون باشین

سری تکون دادم و بیرون اومدم … .

دستمو گذاشتم پشت کمرش و هدایتش کردم سمت ماشین خودم

ــ کجا میریم؟

+به تو چه؟

به چهره بهت زدش فقد یه پوزخند ساده زدم …
★★★★
ــ واو!
چقد شرکتت قشنگه

+خودم میدونم

ــ ※Wild mare※
اسمشم قشنگه ، لقب بنیتاس

+اینم میدونم

خودشو بهم رسوند و شونه به شونم حرکت کرد

ــ ببینم تو چرا انقد اعتمادت به سقفه؟

دکمه آسانسور رو زدم و دست آسناتو گرفتم
بردمش داخل و سرمو نزدیکش بردم

+من فقد حقیقتو میگم ، مگه نه؟

نفساش کوتاه و سریع شد …
چشماشو بست و سرشو جلو آورد برای بوسیدن
اخمی کردم و خودمو عقب کشیدم دستمو به قفسه سینش چسبوندم و اروم حولش دادم

+حد خودتو نگهدار

سرشو پایین انداخت و خجالت زده گفت

ــ ببخشید …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x