رمان مادیان وحشی پارت 46

3.6
(10)

💙مهراب💙

بیهوش بود ؛ رو تخت گذاشتمش و گفتم

+جرمی مطمئنی این مادیانِ وحشیه؟

ــ بله قربان ، خودشه

مشکوک نگاهمو بین اون و جرمی رد و بدل کردم

+اوکی ، برو بیرون

گوشیمو در آوردم و به عکسا خیره شدم
پس … پس چرا با من عکس داشت؟

ناله ای کرد و خواست دستشو ببره سمت سرش
دستاشو بسته بودم و تازه فهمیده بود

ــ چه غلطی داری میکنی
باز کن منو

پوزخندی زدم و نوچی کردم

+نه دیگه خانوم کوچولو!
نشد!..
تلافی اون گلوله ای خورد به دستمو کی سرت در بیارم؟

خندید ، صدای خنده هاش آشنا بود
گوشیمو سمتش گرفتم و به عکس اشاره کردم

+تو کی هستی؟
چرا باید باهات عکس داشته باشم؟

یه لحظه حس کردم خون تو رگاش یخ بست …

ــ من..
یعنی تو .. یه پارتی گرفته بودی ، همه توش بودن
منم دعوت کرده بودی و اومدم
بازم کن آشغال

اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم و سیلی به صورتش زدم …

ــ باید همون موقع میکشتمت

باید حقیقت رو میفهمیدم و فعلا نمیتونستم بکشمش
دستاشو باز کردم و لب زدم

+تو جراتشو نداری جوجه
حالا ام هررری!
نمیخوام نا عادلانه بکشمت

مچ دستشو ماساژ داد و از رو تخت پایین اومد

ــ ولی اگه حقیقتو بخوای …
ما یه روزی عاشق همدیگه بودیم

سیخ سر جام وایستادم ، رو پاشنه پا چرخیدم و کنجکاو نگاهش کردم

+خب.. خب چرا از همدیگه جدا شدیم؟

شونه ای بالا انداخت و اسکارفشو بالا کشید

ــ نمیدونم ، تو سرد شدی
من برات معرفت گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
قلبمو وسط گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
روح و روانمو گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
جسممو گذاشتم …
چیزی که اصلا لایقش نبودی!
اون عکسم پارتی تولد بیست و چهار سالگیت بود

🤍بنیتا🤍

فکر نمیکردم انقد آدم عوضی شده باشه …
انقد که دست رو من بلند کنه ..!
باید یه جوری همه چیو یادش میاوردم …

+ من بخاطر تو عوض شدم و شبیه کسی شدم که تو میخواستی
وقتی تو رفتی من شبیه کسی شدم که دوست داشتنیه هیچکس نیست

از زیر اسکارف لبخند تلخی زدم و از اتاق نکبتیش ، جلوی چشمای مبهوتش بیرون زدم …

قایمکی رفتم تو خونه ، چقدر امنیتش ضعیف بود و چقدر به این موضوع فکر نکرده بودم!

به خاطر رایکا و بچمم که شده باید چند تا نگهبان جلوی در بذارم …!

سوئیچ موتورمو برداشتم و زدم بیرون

*******

ــ شب شده ، ساعت دوازدهه
الان وقت اومدنته؟

چاقوی مشکیمو رو میز گذاشتم و بسته رو باهاش باز کردم

+انقد به من گیر نده ساشا
سرت تو لاک خودت باشه وگرنه بد میبینی

خیلی بهش مشکوک شده بودم ، اصرارش برای زود اومدنم سر قرار باعث شد برم تو اتاقم و تهش دزدیده بشم و سر از عمارت کینگ در بیارم

عکسا رو دونه دونه نگاه کردم و اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم

+همین سی نفر؟!
قیافشونم که چنگی به دل نمیزنه
برای اینا من هشتاد هزار دلار پول دادم؟

پوفی کشید و عکسا رو ازم گرفت

ــ اینجوری نگاهشون نکن ، بدن ورزیده ای دارن همه دست نخوردن

دستمو رو میز کوبیدم و بلند شدم

+به درک که دست نخوردن!
به خاطر هرزه نبودنشون من باید اینهمه پول مفت بدم؟

یقشو گرفتم و خمش کردم طرف خودم

+ببین بچه …
میری پنجاه نفر از دخترای سفید پوستُ واسم میاری ، بدون آرایش عکس میگیری میفرستی واسم
همین هشتاد هزار تا از سر تو و اون رئیس خپلیت زیادیه
حالیت شد ؟

آب دهنشو قورت و سرشو تکون داد ، تکون ریزی به یقش دادم و ولش کردم
همونطور که داشتم میرفتم گفتم

+دفعه بعدی که کارشو خوب انجام نده ؛ یه W بزرگ رو صورتش هک میشه

هرکی ندونه ، ساشا خوب میدونست از این علامت وقتی استفاده میکنم که مرگ طرف قطعی باشه …

“Wild” …
اولین حرف این کلمه رو انتخاب کرده بودم

*******
8 صبح

خسته بودم ، موتورمو گوشه حیاط بزرگ عمارتم گذاشتم و رفتم تو حیاط مخفی …
همه دخترا خواب بودن به جز نیکا …
اومد طرفم و سرشو یکم خم کرد

+چرا نخوابیدی تو؟

دستی بین موهای لختش کشید و گفت

ــ داشتم تمرین میکردم ، خیلی خوش اومدین

سری تکون دادم و نشستم رو یکی از تختا

+پنج تا از دخترا رو بذار نگهبانی بدن
همه جای عمارت رو میگردین اگه دوربین مخفی شنود
یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای داخلش بود میارین تحویل خودم میدین
مفهومه؟

بله ای گفت و مشغول بیدار کردن بقیه شد
بالا رفتم و نشستم رو مبل
ساعد دستمو رو چشمام گذاشتم و سعی کردم بخوابم ، همون لحظه صدای گریه های مهراب به گوشم رسید

به سرعت برق رفتم تو اتاقش و بغلش کردم
مامان و رایکا تو همین اتاق بودن ، احتمالا مهراب اذیت کرده و نذاشته بخوابن که الان انقدر سنگین خوابیدن …

+گریه نکن پسرم …
مامان اینجاس ، باشه عزیزم ؟ گریه نکن …

سرشو به قفسه سینم فشار دادم ، دستاشو دورم حلقه کرد

ــ دیگه تنهام نذار مامان

نمیتونستم ، اگه تنهاش نمیذاشتم نمیرسیدم به هدفم …
با این حال برای آروم کردنش گفتم:

+چشم ، دیگه تنهات نمیذارم
بریم صبحانه بخوریم الان ضعف میکنی

دستمو زیر پاهاش و گردنش انداختم و بلندش کردم
رفتم تو آشپزخونه و یکم چای دم کردم

+بیا دست و صورتتو بشورم مهراب

جلو اومد و دستاشو سمتم باز کرد ، مرتبش که کردم رفتم سمت یخچال و خامه عسل به همراه مربا بیرون آوردم

ــ نوتلا میخوام

اخم ریزی کردم و وسایل رو گذاشتم روی میز

+نه خیر نمیشه
نوتلا واست خوب نیست دندونات خراب میشه

مثل خودم اخم کرد ، جوجه کوچولوی شیطون!

ــ خراب نمیشه
من که همیشه مسواک میزنم

پوفی کشیدم و یخچال رو برانداز کردم

+خب جغله نوتلا نداریم الان
چیکار کنیم؟

بغض کرد ، وا رفته نگاهش کردم که مامان اومد پایین

ــ چیشده بنیتا؟

سرمو بین دستام گرفتم و ارنجمو رو میز گذاشتم

+مامان مهراب گیر داده میگه نوتلا میخوام
الان من از کجا واسش نوتلا بیارم؟

دستشو رو شونم گذاشت و موهامو کا حالا بلند شده بود ، پشت گوشم فرستاد

ــ خب زود تر میگفتی!
من یه شیشه دارم الان میرم میارم

میدونستم عاشق نوتلاس … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*RAHA *
2 سال قبل

فلور نمیخوای پارت بزاری 🥺

*RAHA *
2 سال قبل

مرسی🙏🏻

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x