💙مهراب💙
بیهوش بود ؛ رو تخت گذاشتمش و گفتم
+جرمی مطمئنی این مادیانِ وحشیه؟
ــ بله قربان ، خودشه
مشکوک نگاهمو بین اون و جرمی رد و بدل کردم
+اوکی ، برو بیرون
گوشیمو در آوردم و به عکسا خیره شدم
پس … پس چرا با من عکس داشت؟
ناله ای کرد و خواست دستشو ببره سمت سرش
دستاشو بسته بودم و تازه فهمیده بود
ــ چه غلطی داری میکنی
باز کن منو
پوزخندی زدم و نوچی کردم
+نه دیگه خانوم کوچولو!
نشد!..
تلافی اون گلوله ای خورد به دستمو کی سرت در بیارم؟
خندید ، صدای خنده هاش آشنا بود
گوشیمو سمتش گرفتم و به عکس اشاره کردم
+تو کی هستی؟
چرا باید باهات عکس داشته باشم؟
یه لحظه حس کردم خون تو رگاش یخ بست …
ــ من..
یعنی تو .. یه پارتی گرفته بودی ، همه توش بودن
منم دعوت کرده بودی و اومدم
بازم کن آشغال
اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم و سیلی به صورتش زدم …
ــ باید همون موقع میکشتمت
باید حقیقت رو میفهمیدم و فعلا نمیتونستم بکشمش
دستاشو باز کردم و لب زدم
+تو جراتشو نداری جوجه
حالا ام هررری!
نمیخوام نا عادلانه بکشمت
مچ دستشو ماساژ داد و از رو تخت پایین اومد
ــ ولی اگه حقیقتو بخوای …
ما یه روزی عاشق همدیگه بودیم
سیخ سر جام وایستادم ، رو پاشنه پا چرخیدم و کنجکاو نگاهش کردم
+خب.. خب چرا از همدیگه جدا شدیم؟
شونه ای بالا انداخت و اسکارفشو بالا کشید
ــ نمیدونم ، تو سرد شدی
من برات معرفت گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
قلبمو وسط گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
روح و روانمو گذاشتم ، چیزی که اصلا لایقش نبودی
جسممو گذاشتم …
چیزی که اصلا لایقش نبودی!
اون عکسم پارتی تولد بیست و چهار سالگیت بود
🤍بنیتا🤍
فکر نمیکردم انقد آدم عوضی شده باشه …
انقد که دست رو من بلند کنه ..!
باید یه جوری همه چیو یادش میاوردم …
+ من بخاطر تو عوض شدم و شبیه کسی شدم که تو میخواستی
وقتی تو رفتی من شبیه کسی شدم که دوست داشتنیه هیچکس نیست
از زیر اسکارف لبخند تلخی زدم و از اتاق نکبتیش ، جلوی چشمای مبهوتش بیرون زدم …
قایمکی رفتم تو خونه ، چقدر امنیتش ضعیف بود و چقدر به این موضوع فکر نکرده بودم!
به خاطر رایکا و بچمم که شده باید چند تا نگهبان جلوی در بذارم …!
سوئیچ موتورمو برداشتم و زدم بیرون
*******
ــ شب شده ، ساعت دوازدهه
الان وقت اومدنته؟
چاقوی مشکیمو رو میز گذاشتم و بسته رو باهاش باز کردم
+انقد به من گیر نده ساشا
سرت تو لاک خودت باشه وگرنه بد میبینی
خیلی بهش مشکوک شده بودم ، اصرارش برای زود اومدنم سر قرار باعث شد برم تو اتاقم و تهش دزدیده بشم و سر از عمارت کینگ در بیارم
عکسا رو دونه دونه نگاه کردم و اخم غلیظی رو پیشونیم نشوندم
+همین سی نفر؟!
قیافشونم که چنگی به دل نمیزنه
برای اینا من هشتاد هزار دلار پول دادم؟
پوفی کشید و عکسا رو ازم گرفت
ــ اینجوری نگاهشون نکن ، بدن ورزیده ای دارن همه دست نخوردن
دستمو رو میز کوبیدم و بلند شدم
+به درک که دست نخوردن!
به خاطر هرزه نبودنشون من باید اینهمه پول مفت بدم؟
یقشو گرفتم و خمش کردم طرف خودم
+ببین بچه …
میری پنجاه نفر از دخترای سفید پوستُ واسم میاری ، بدون آرایش عکس میگیری میفرستی واسم
همین هشتاد هزار تا از سر تو و اون رئیس خپلیت زیادیه
حالیت شد ؟
آب دهنشو قورت و سرشو تکون داد ، تکون ریزی به یقش دادم و ولش کردم
همونطور که داشتم میرفتم گفتم
+دفعه بعدی که کارشو خوب انجام نده ؛ یه W بزرگ رو صورتش هک میشه
هرکی ندونه ، ساشا خوب میدونست از این علامت وقتی استفاده میکنم که مرگ طرف قطعی باشه …
“Wild” …
اولین حرف این کلمه رو انتخاب کرده بودم
*******
8 صبح
خسته بودم ، موتورمو گوشه حیاط بزرگ عمارتم گذاشتم و رفتم تو حیاط مخفی …
همه دخترا خواب بودن به جز نیکا …
اومد طرفم و سرشو یکم خم کرد
+چرا نخوابیدی تو؟
دستی بین موهای لختش کشید و گفت
ــ داشتم تمرین میکردم ، خیلی خوش اومدین
سری تکون دادم و نشستم رو یکی از تختا
+پنج تا از دخترا رو بذار نگهبانی بدن
همه جای عمارت رو میگردین اگه دوربین مخفی شنود
یا هر کوفت و زهر مار دیگه ای داخلش بود میارین تحویل خودم میدین
مفهومه؟
بله ای گفت و مشغول بیدار کردن بقیه شد
بالا رفتم و نشستم رو مبل
ساعد دستمو رو چشمام گذاشتم و سعی کردم بخوابم ، همون لحظه صدای گریه های مهراب به گوشم رسید
به سرعت برق رفتم تو اتاقش و بغلش کردم
مامان و رایکا تو همین اتاق بودن ، احتمالا مهراب اذیت کرده و نذاشته بخوابن که الان انقدر سنگین خوابیدن …
+گریه نکن پسرم …
مامان اینجاس ، باشه عزیزم ؟ گریه نکن …
سرشو به قفسه سینم فشار دادم ، دستاشو دورم حلقه کرد
ــ دیگه تنهام نذار مامان
نمیتونستم ، اگه تنهاش نمیذاشتم نمیرسیدم به هدفم …
با این حال برای آروم کردنش گفتم:
+چشم ، دیگه تنهات نمیذارم
بریم صبحانه بخوریم الان ضعف میکنی
دستمو زیر پاهاش و گردنش انداختم و بلندش کردم
رفتم تو آشپزخونه و یکم چای دم کردم
+بیا دست و صورتتو بشورم مهراب
جلو اومد و دستاشو سمتم باز کرد ، مرتبش که کردم رفتم سمت یخچال و خامه عسل به همراه مربا بیرون آوردم
ــ نوتلا میخوام
اخم ریزی کردم و وسایل رو گذاشتم روی میز
+نه خیر نمیشه
نوتلا واست خوب نیست دندونات خراب میشه
مثل خودم اخم کرد ، جوجه کوچولوی شیطون!
ــ خراب نمیشه
من که همیشه مسواک میزنم
پوفی کشیدم و یخچال رو برانداز کردم
+خب جغله نوتلا نداریم الان
چیکار کنیم؟
بغض کرد ، وا رفته نگاهش کردم که مامان اومد پایین
ــ چیشده بنیتا؟
سرمو بین دستام گرفتم و ارنجمو رو میز گذاشتم
+مامان مهراب گیر داده میگه نوتلا میخوام
الان من از کجا واسش نوتلا بیارم؟
دستشو رو شونم گذاشت و موهامو کا حالا بلند شده بود ، پشت گوشم فرستاد
ــ خب زود تر میگفتی!
من یه شیشه دارم الان میرم میارم
میدونستم عاشق نوتلاس … .
فلور نمیخوای پارت بزاری 🥺
مرسی🙏🏻