رمان انرمال پارت ۷۵

4.2
(15)

 

 

 

توقف کرد.دستش از دستگیره جدا شد و سرش از روی شانه به سمتم چرخیده شد.وقتی لبخند روی صورتم رو دید خودش فهمید داستان چیه و خیلی زود پا تند کرد سمتم.

اونقدر با اشتیاق اومده بود که نتونستم خنثی و بی حرکت تو جام بمونم و عین اینکه بخوام به پیشوازش برم نیم خیز شدم و به محض اینکه روی تخت نشست ودستشو پشت گردنم گذاشت چشمهامو بستم و بوسه اش رو پاسخ دادم!

 

هیچوقت هیچ کس رو اینقدر مشتاقانه نبوسیده بودم.

هیچوقت!

وقتی بوسه مون عمیق و عمیقتر شد صدای عطسه ی بلند مجتبی همچی رو بهم زد.

آرمین فورا سرش رو عقب کشید و حتی با وجود اینکه من همچنان لبش رو بین لبهام‌گرفته بودم و ول نمیکردم هم حاضر نبود به اون موضوع اهمیت نده.

تسلیم شدم و لبش رو رها کردم و گفتم:

 

 

-مهم نیستااااا…

 

 

پچ پچ کنان گفت:

 

 

-مجی فضوله همین فضولیشم بی شعورش میکنه اصلا دلم نمیخواد وقتی تورو میبوسم یا میرم سراغ مرحله های بعد کله اش از لای در داخل باشه!

 

 

من که فکر نمیکردم اون همچیین کاری بکنه و واسه اینکه راضیش کنم بیخیال بشه گفتم:

 

 

-اون الان خوابه…

 

 

با اطمینان گفت:

 

 

-بیداره…محاله تو خواب عطسه کنه اونم اینقدر بلند.من رفیقمو میشناسم…! اون در واقع الان بین خواب و بیداریه…

زیرپتو داره مخ یکی رو میزنه…کافیه بفهمه من اینجام شاخکهاش فرتی میزنه بیرون و فعال میشن…قفل درهم خرابه من یادم رفت درستش کنم

 

 

نفس عمیقی کشیدم و یکم فکر کردم و بعد پتورو کنار زدم و گفتم:

 

 

-پس بیا هردو بریم این زیر…

*****

خیلی آروم چشمهام رو از هم وا کردم.

اینکار واسم اونقدر سخت بود که انگار با چسب دو قلو مژه هام رو بهم چسبونده بودن.

تا خواستم غلت بخورم و بچرخم خوردم به یه چیز سفت به سفتی یه درخت

البته درختی درکار نبود چون اونی که من بهش خوردم آرمین بود!

آرمینی که تا چرخید که مستقیم دراز بکشه و راحت تر به خوابیدنش ادامه بده بااعث شد یه جورایی جارو واسه من تنگ کنه و من بیفتم روی زمین!

حالا دیگه خوابم کاملا پریده بود.

بلند و با درد گفتم:

 

 

-آااااخ کمرم! کمرم…آی!آی ننه!

 

 

با آخ و ناله های من بیدار شد و سرش رو آویزون کرد.

یه نگاه به منی که پایین تخت ولو بودم انداخت وبعد با صدای خوابالود و دو رگه شده ای پرسید:

 

 

-عه افتادی!؟

 

 

با غیظ و البته کج و کوله کردن صورتم اداشو درآوردم و گفتم؛

 

 

-عه افتادی!؟؟ نخیر نیفتادم تو منو انداختی!

 

 

بیخیال و ریلکس دراز کشید و گفت:

 

 

-مهم اینه که زنده ای!

 

 

عجب دیوثی بوداااا…عین خیالشم نبود که منو انداخته رو زمین و خونسرد به خوابیدنش ادامه میداد.

به سختی نیم خیز شدم.

موهام رو با دو دیت بالای سرم جمع کردم و خمیازه کشون رو درو دیوار اتاق دنبال ساعت گشتم.

بالاخره پیدا کردم اما یه ساعت گوگولی صورتی با خالهای سفید کوچیک که زیر تخت افتاده بود‌

تا چشمم به عقربه ها افتاد عین برق گرفته ها از جا پریدم و گفتم:

 

 

“وااااای….دیرم شد !”

 

 

بلند شدم و با دست آرمین رو تکون دادم و گفتم:

 

 

-من دیرم شده…پاشو تا لباس میپوشم آماده شو منوکه ببری مدرسه…پاشو!

 

 

 

سر چرخوندم و نگاهی به مجی که پشت ماشین دراز بود و صدای خروپوفهاش تو ماشین پیجیده بود انداختم.

من نمیفهمم آخه مگه مجبور بود همراه آرمین بره که مثل جی خوابش میومد اما باز ول کن نبود!

سرمو برگردنم و مقنعه ام رو دادم بالا و خودمو تو آینه ماشین نگاه کردم.

چ چ چ!

 

مقنعه ام رو دادم پایین

سرمو برگردندم سمت آرمین و گفتم:

 

 

-وحشی! امروز ورزش داریم باید بریم سالن…من با اینکبود ی چه غلطی کنم!؟

 

 

 

تو گلو خندید و بعد خودش رو یکم کج کرد و کنار گوشم گفت:

 

 

-مقصر من نیستم مقصر خودتی!  یکم خوشمزه و یکم هاتی!

این مشکلاتو بر طرف کنی دیگه مجبور نیستی خودتو زنگ ورزش سانسور کنی!

 

 

حتی یک درصد هم بهش نمیومد اهل زبون بازی باشه.

اصلا این همونی بود که مجی بهش راهنمایی میداد ولی حالا ببین چه جوری با چرب زبونی هاش اخم منو تبدیل به لبخند میکرد.

زدم به بازوش و گفتم:

 

 

-مارمولک! امروز هم مسابقه داری!؟

 

 

سر جنبوند و دستشو روی رون پام گذاشت و انگار که فشار دادن رون پام واسش یه تفریح لذت بخش باشه جواب داد:

 

 

-اهوم! 10 شب…میتونی بیای ولی قبلش با مجی هماهمگ کن که راهت بدن!

هر کسی رو راه نمیدن

 

لبخند زدم و گفتم:

 

 

-حتما میام! یه شرط اینکه این پارو نچلونی و من بتونم باهاش راه بیام!

میشه ول کنی !؟

 

 

نیششو کج کرد و گفت:

 

 

-نوچ …نمیخوام حال میده.چلوندنش باحاله!

تا رسیدن به مدرسه ات باهاش کنار بیا!

 

 

سرم رو کج کردم و چپ چپ نگاهش کردم و عاجز از گله و شکایت گفتم:

 

 

-عحب! باوشه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…
رمان کامل

دانلود رمان چشم زخم

خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یه بیکار
2 سال قبل

جاااننن چیشد الان ؟
یکی‌بیا توضیح بده

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x