&& کلارا &&
همونطور که داشت کمربندشو می بست ، از گوشه ی چشم خیرم شد و لب زد :
_ جای نگاه کردن به من …
بلند شو ، زود باش که باید بریم بیمارستان … .
دستامو زیر سرم گذاشتم و همونطور که با چشمای هیزم داشتم قورتش میدادم ، گفتم :
+ تو برو ، من امروز نمیام … .
ابرویی بالا انداخت …
یکم ساکت بهم زل زد ؛ در آخر کنار تخت ایستاد و همونطور که دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برده بود ، با اخم ریزی لب زد :
_ میشه بگی چرا اونوَقت؟! … .
زبونی روی لبام کشیدم و ریلکس گفتم :
+ چون چ چسبیده به را ! … .
کلافه هوفی کشید و بی حوصله گفت :
_ من الان اصلا حوصله ندارم …
بلند شو که همین الانم کلی دیر کردیم …
زود باش کلارا … .
اخم غلیظی کردم و عصبی لب زدم :
+ ععععع ، یعنی چی ارسلاااان؟! …
من درد دارم … .
ابرویی بالا انداخت و با چشمایی ریز شده ، لب زد :
_ درد داری؟! … .
حق به جانب سری تکون دادم و مظلومانه گفتم :
+ اوهووووم …
دیشب دو بار با هم رابطه از عقب داشتیم ! …
یادت که نرفته؟! …
همین الانم که یه بار دیگه رابطه داشتیم … .
عقبم بدجور درد میکنه ، نمیتونم راه برم که خب … .
یکم ساکت بهم خیره شد ، در آخر عصبی دستشو به طرفم دراز کرد و بی اعصاب گفت :
_ بلند شو من این چیزا حالیم نمیشه ! …
زود باش … .
اخم غلیظی کردم و گفتم :
+ ای بابااااا ، ارسلاااان …
دارم میگم درد دارم ، چرا باور نمیکنی؟! … .
پوفی کشید و بدون عقب کشیدن دستش ، گفت :
_ کلارا ، من الان اعصاب ندارم …
یهو زدم اینجا با خاک یکسانت کردم ناراحت نشی ! …
بلند شو ، زووود … .
با لجبازی لب زدم :
+ نمیخوااام … .
عصبی دندوناشو روی هم سابید و با فکی قفل شده ، غرید :
_ داری وادارم میکنی خودم بیام رو تخت ، یه بار دیگه بکنمت و بعد مجبورت کنم اماده شی تا بریم ! … .
چون میشناختمش چقدر وحشی تشریف داره ، زودی از روی تخت پریدم پایین و اونوَرِ تخت ، مقابلش ایستادم … .
نگاهش روی بدنم به چرخش در اومد و طور خاصی آب دهنشو قورت داد …
ابرویی بالا انداختم و با کمی مکث ، سرمو خم کردم و به خودم نگاهی انداختم تا ببینم چیه که توجهشو اینقدر جلب کرده؟! … .
با دیدن وضع افتضاح خودم ، جیغ خفیفی کشیدم …
یه دستمو گذاشتم روی سینه هام و با دست دیگم اونجامو پوشوندم … .
با جیغِ من به خودش اومد ، زودی نگاهشو ازم گرفت و به اطراف دوخت … .
همونطور که اطرافو نگاه میکرد ، با پوزخند لب زد :
_ دقیقا چیو داری پنهون میکنی؟! …
بدنی رو که خودم دیشب به شخصه همه چیزشو دیدم؟! …
هوووومممم؟! … .
درست میگف …
اون کُلِ بدنمو ، جاهای شخصیمو دیده بود …
چندین بار هم دیده بود ! …
دیگه این وسط نمیدونم فازم از پنهون کردن سینه ها و پایین تنم چی بود ! … .
نفسمو خسته بیرون فرستادم …
دستام شل شدن و افتادن پایین …
بدونِ اینکه بهم نگاهی بندازه ، به طرف در قدم برداشت …
دستشو روی دستگیره ی در گذاشت اما قبل از بیرون رفتن ، لب زد :
_ لباساتو بپوش ، پایین منتظرتم … .
باشه ی ارومی گفتم که بی وقفه ، از اتاق بیرون زد و رفت …
تازه داشتم به یه چیزی پی میبردم …
اونم این بود که ، که …
که من عاشق شدم ، آره …
عاشقِ ارسلان … دوستش دارم ، حتی بیشتر از خودم ! …
و این خود بدبختی بود …
خیلی سخت بود واسم ببینم دکترای دیگه باهاش حرف میزنن ، سخت بود ببینم پرستارا حتی بهش نزدیک میشن ! …
اما نمی تونستم به روش بیارم …
نمیخواستم متوجه شه دوستش دارم ! …
تا وقتی نمیدونس ، باهام خوب رفتار میکرد و روزگار بهم یه چیزی رو یاد داد … اونم اینکه نباید اعتراف کنی …
نباید بگی ، وگرنه از دستش میدی ! …
به همین آسونی ، به همین دردناکی … .
سارا؟😑
الان از نظر روحی نیاز دارم چاقو بگیرم بالشتا رو چاقو بزنم
😂
آرامش خود را حفظ کنید عزیزانم 🙂😂
سارا عشق دوم کلارا تامی باشه کشتمت چون عشق کشک نیستا زرتی پرتی دل ببازی😐
😂😂😂نه …
کلارا عاشق ارسلانه و تمااام …😎
اره یکم جذابترش کن اخرش هم کلارا رو ندیا به تامی😂😂
میخوام هیمنکار رو کنم 😍😂
تامی کیلو چنده اصلا؟!😏😂
ارسلانو عشقههه🤗😍😍😍
فقط افشین وسلام😂😂
دیوونه 😂😂😂
من که نویسندشم عاشق ایلیادم باز تو هی میگی افشین؟!🙄
افشین قدیمی شده دیگههه😒😓😂
😐سارا
عه
من هنوز جوونم آرزو دارم
منو سکته ندین با ارسلانننتنکیمزتزنبنرحنبنبحلتر
😂😂😂😂
😂چون چ چسبیده به راااااا
چقد بدم میاد از این جمله😐
😂😂😂😂
افشین یدونس قرار نیس چون قدیمی شده از یاد بره😒
اونموقع تو باید بهم بگی قدیمی چون دوستان تازه ای هم میان😂
😂😂😂😂
تو چه باوفااااییی باباااا🙄😂
بله ما اینیم
فلور چرا نیس دلتنگشممم
واقعا هم …
فلوووور کجایی؟!؟😑😐
انتخاب رشتهههه؟! از الاااان واسه سال بعددد؟!😑😑
🙄🙄🙄🙄هنگیدم😂
😂😂😂همینو بگووووو …
من اصلا ریاضیو نمیفهمم بعد باز میخوام ریاضیو بردارم!؟😑😏
مگ کلاس نهمی؟
و اینک چه رشته ای رو دوس داری؟
از کلاس هفتممممم؟!😐
پس ما رو باش که اصلا توی مدرسه حرفشو نمیزنن چه برسه به اینکه جلسه بزارن 😂
خوشبحالت من مجبورم برم ریاضی😓 .. .
نه توی مدرسه ی ما اصلا حرفی درمورد هیچی نمیزنن😑😑😑😑 شانس نداریم که … شانسمون گوهه … گوه …:/
فدات شم خانومییی
نشی ک حیفی
وسط امتحان پونصد بار واسه پارت اومدم چیزی نبود
بزار ترکیدم بخدا😐😔
شرمندتونم بخدا عشقا 😓
داشتم pdf جلد یک رو درست میکردم وقت نشد بنویسم الان دست به کار میشم تا قبل شیش اگه بشه یه پارت میزارم 😘😊
نه بابا راحت باش🙂🍁
😂😂😂والا
من پارت قبلی رو ۱۸ باز خوندم و هم کیفشو میکردم هم از ازدواج و رل اینا ترسیدم دیگه غر به دوستام رو کنار گذاشتم عین بچه آدم گفتم من گوه بخورم که بخوام ازدواج کنم اگه کردم باید خاک گلدون بخورم و این بود داستان من که تکلیفم با خودم مشخص نیست