رمان جادوی سیاه پارت 17

4.2
(23)

&& کلارا &&

همونطور که داشت کمربندشو می بست ، از گوشه ی چشم خیرم شد و لب زد :

_ جای نگاه کردن به من …
بلند شو ، زود باش که باید بریم بیمارستان … .

دستامو زیر سرم گذاشتم و همونطور که با چشمای هیزم داشتم قورتش میدادم ، گفتم :

+ تو برو ، من امروز نمیام ‌… .

ابرویی بالا انداخت …
یکم ساکت بهم زل زد ؛ در آخر کنار تخت ایستاد و همونطور که دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برده بود ، با اخم ریزی لب زد :

_ میشه بگی چرا اونوَقت؟! … .

زبونی روی لبام کشیدم و ریلکس گفتم :

+ چون چ چسبیده به را ! … .

کلافه هوفی کشید و بی حوصله گفت :

_ من الان اصلا حوصله ندارم …
بلند شو که همین الانم کلی دیر کردیم …
زود باش کلارا … .

اخم غلیظی کردم و عصبی لب زدم :

+ ععععع ، یعنی چی ارسلاااان؟! …
من درد دارم … .

ابرویی بالا انداخت و با چشمایی ریز شده ، لب زد :

_ درد داری؟! … .

حق به جانب سری تکون دادم و مظلومانه گفتم :

+ اوهووووم …
دیشب دو بار با هم رابطه از عقب داشتیم ! …
یادت که نرفته؟! …
همین الانم که یه بار دیگه رابطه داشتیم … .
عقبم بدجور درد میکنه ، نمیتونم راه برم که خب … .

یکم ساکت بهم خیره شد ، در آخر عصبی دستشو به طرفم دراز کرد و بی اعصاب گفت :

_ بلند شو من این چیزا حالیم نمیشه ! …
زود باش … .

اخم غلیظی کردم و گفتم :

+ ای بابااااا ، ارسلاااان …
دارم میگم درد دارم ، چرا باور نمیکنی؟! … .

پوفی کشید و بدون عقب کشیدن دستش ، گفت :

_ کلارا ، من الان اعصاب ندارم …
یهو زدم اینجا با خاک یکسانت کردم ناراحت نشی ! …
بلند شو ، زووود … .

با لجبازی لب زدم :

+ نمیخوااام … .

عصبی دندوناشو روی هم سابید و با فکی قفل شده ، غرید :

_ داری وادارم میکنی خودم بیام رو تخت ، یه بار دیگه بکنمت و بعد مجبورت کنم اماده شی تا بریم ! … .

چون میشناختمش چقدر وحشی تشریف داره ، زودی از روی تخت پریدم پایین و اونوَرِ تخت ، مقابلش ایستادم … .
نگاهش روی بدنم به چرخش در اومد و طور خاصی آب دهنشو قورت داد …
ابرویی بالا انداختم و با کمی مکث ، سرمو خم کردم و به خودم نگاهی انداختم تا ببینم چیه که توجهشو اینقدر جلب کرده؟! … .
با دیدن وضع افتضاح خودم ، جیغ خفیفی کشیدم …
یه دستمو گذاشتم روی سینه هام و با دست دیگم اونجامو پوشوندم … .
با جیغِ من به خودش اومد ، زودی نگاهشو ازم گرفت و به اطراف دوخت ‌… .
همونطور که اطرافو نگاه میکرد ، با پوزخند لب زد :

_ دقیقا چیو داری پنهون میکنی؟! …
بدنی رو که خودم دیشب به شخصه همه چیزشو دیدم؟! …
هوووومممم؟! … .

درست میگف …
اون کُلِ  بدنمو ، جاهای شخصیمو دیده بود …
چندین بار هم دیده بود ! …
دیگه این وسط نمیدونم فازم از پنهون کردن سینه ها و پایین تنم چی بود ! … .
نفسمو خسته بیرون فرستادم …
دستام شل شدن و افتادن پایین …
بدونِ اینکه بهم نگاهی بندازه ، به طرف در قدم برداشت …
دستشو روی دستگیره ی در گذاشت اما قبل از بیرون رفتن ، لب زد :

_ لباساتو بپوش ، پایین منتظرتم … .

باشه ی ارومی گفتم که بی وقفه ، از اتاق بیرون زد و رفت …
تازه داشتم به یه چیزی پی میبردم …
اونم این بود که ، که …
که من عاشق شدم ، آره …
عاشقِ ارسلان … دوستش دارم ، حتی بیشتر از خودم ! …
و این خود بدبختی بود ‌…
خیلی سخت بود واسم ببینم دکترای دیگه باهاش حرف میزنن ، سخت بود ببینم پرستارا حتی بهش نزدیک میشن ! …
اما نمی تونستم به روش بیارم …
نمیخواستم متوجه شه دوستش دارم ! …
تا وقتی نمیدونس ، باهام خوب رفتار میکرد و روزگار بهم یه چیزی رو یاد داد … اونم اینکه نباید اعتراف کنی …
نباید بگی ، وگرنه از دستش میدی ! …
به همین آسونی ، به همین دردناکی … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

سارا؟😑
الان از نظر روحی نیاز دارم چاقو بگیرم بالشتا رو چاقو بزنم
😂

atena
2 سال قبل

سارا عشق دوم کلارا تامی باشه کشتمت چون عشق کشک نیستا زرتی پرتی دل ببازی😐

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اره یکم جذابترش کن اخرش هم کلارا رو ندیا به تامی😂😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

فقط افشین وسلام😂😂

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😐سارا
عه
من هنوز جوونم آرزو دارم
منو سکته ندین با ارسلانننتنکیمزتزنبنرحنبنبحلتر

Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چقد بدم میاد از این جمله😐

atena
2 سال قبل

افشین یدونس قرار نیس چون قدیمی شده از یاد بره😒
اونموقع تو باید بهم بگی قدیمی چون دوستان تازه ای هم میان😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بله ما اینیم

atena
2 سال قبل

فلور چرا نیس دلتنگشممم

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مگ کلاس نهمی؟
و اینک چه رشته ای رو دوس داری؟

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

فدات شم خانومییی

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

نشی ک حیفی

جوجه‌اردک‌:]
2 سال قبل

وسط امتحان پونصد بار واسه پارت اومدم چیزی نبود
بزار ترکیدم بخدا😐😔

جوجه‌اردک‌:]
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه بابا راحت باش🙂🍁

لیدی غم
2 سال قبل

من پارت قبلی رو ۱۸ باز خوندم و هم کیفشو میکردم هم از ازدواج و رل اینا ترسیدم دیگه غر به دوستام رو کنار گذاشتم عین بچه آدم گفتم من گوه بخورم که بخوام ازدواج کنم اگه کردم باید خاک گلدون بخورم و این بود داستان من که تکلیفم با خودم مشخص نیست

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x