&& توماس &&
پوک عمیقی از سیگارم کشیدم و دودشو توی هوا فوت کردم …
نگاهمو به اطراف دوختم و دنبال اون جاسوس گشتم …
توی پارتی بودم و ساعتم دور و وَرای ۷ شب بود …
مطمعن بودم کلارا توی این پارتی هست …
اصلا مگه میشد نباشه؟! …
اون مطمعنن این پارتی رو اومده بود تا اطلاعات بیشتری جمع کنه ! …
پوک دیگه ای از سیگار کشیدم ، همون لحظه بود که دیدمش …
کنار یه پسر ایستاده بود و داشت اطرافو دید میزد … .
چشمامو ریز کردم و روی پسره زوم کردم …
ناخودآگاه اخم ریزی روی پیشونیم به وجود اومد …
باید میسپردم به افرادم تا ته و توی این پسره رو در می آوردن …
اونطور که من اطلاع داشتم ، کسی که باید باهاش مقابله میکردم کلارا آلبرت بود …
پس این وسط این پسره چی میگه؟! … .
پوفی کشیدم و سری تکون دادم …
باید به طور نامحسوسی نزدیکش میشدم ولی آخه چطور؟! … .
_ به اینجا رو ببین ! …
کی اینجاست ! … .
با شنیدن صدای کسی ، سرمو چرخوندم سمتی که اون صدا اومده بود …
جَک بود ، کسی که این پارتی رو بر پا کرده بود ! … .
با نگاه سردم ، خیره بهش لب زدم :
+ چطوری جک؟! … .
خنده ی بلندی کرد ، دستشو گذاشت روی شونم و صمیمی لب زد :
_ تو رو که دیدم عالی ام ! …
خودت چطوری؟! … خوبی؟! …
کار و بار چطوره؟! … اوضاع رو به راس؟! …
چپ چپ به دستش که روی شونم بود خیره شدم که با خنده دستشو پس کشید ، برعکس اون با لحنی جدی لب زدم :
+ خوبم ، همه چی خوبه … .
لبخند دندون نمایی زد و دستی پشت گردنش کشید که با صدای پسری ، هر دو سرمونو چرخوندیم طرفش …
_ سلام …
برگردوندن سرم همانا و دیدن کلارا همانا …
بهم زل زده بود ولی وقتی متوجه نگاهم شد ، اخمی کرد و زودی سرشو انداخت پایین …
نگاهمو ازش گرفتم و به اون پسر زل زدم …
همونی بود که چند روز اخیر همش با کلارا می دیدمش …
من با اخم ریزی که نمیتونستم پسش بزنم ، بهش زل زده بودم و اون با نگاه سرد و یخیش …
با صدای جک نگاهمونو از هم گرفتیم :
_ اوه ارسلان …
چطوری پسر؟! …
پس اسمش ارسلان بود ! …
چه اسم مزخرف و گَندی …
با هم دست دادن که ارسلان دست به جیب لب زد :
_ مرسی جک ، خوبم …
خودت چطوری؟! …
جک چشمکی زد و با لبخند گفت:
_ منم خوبم …
نگاهشو بین من و ارسلان رد و بدل کرد و خوشحال تر از قبل گفت:
_ در واقع شما دوتا رو که دیدم عالی تر شدم ! … .
با اخم لب زدم:
+ جک ، آقا رو معرفی میکنی؟! … .
جک دستی پشت گردنش کشید و با خنده گفت:
_ عع راست میگیاااا …
شما دو تا که همو نمی شناسین ! …
یادم رفت معرفیتون کنم به همدیگه … .
مکثی کرد و با نشون دادن ارسلان ادامه داد:
_ ایشون ارسلانِ تاد هستن ! …
دکتر تشریف دارن ولی خب …
کم و بیش میاد بار و توی پارتی های ما هم شرکت میکنه … .
سرمو آروم به نشونه ی فهمیدن تکون دادم که رو به ارسلان ، اشاره ای به من کرد و گفت:
_ و ایشونم که جنابِ تامی شلبی ان …
اسمشون سر زبون همه ی مردم پاریس هس و خب فکر نکنم دیگه نیازی به توضیح دادن شخصیتش باشه ! … .
ارسلان سری تکون داد و با جلو آوردن دستش لب زد:
_ بله ، خوب می شناسمشون …
خوشبختم آقای شلبی … .
نفسمو بیرون فرستادم …
دستمو جلو بردم و با گرفتن دستش ، لب زدم:
+ همچنین جناب تاد ! … .
فشار آرومی به دستم وارد کرد و دستشو پس کشید ...
نمیدونم چرا ولی اصلا حس خوبی نسبت بهش نداشتم …
یه جورایی بوی دردسر ازش میومد ! … .
نگاهمو به کلارا دوختم …
کلارایی که از اول توی فکر بود و اصلا انگار اینجا نبود ! …
غمگین به نظر میرسید یا شایدم من اینطور فکر میکردم ! …
ولی در هر صورت حالت چهره ای که به خودش گرفته بود رو نمی پسندیدم …
دلم میخواس با نگاه پر قدرت و شیطونش مثه همیشه بهم زل بزنه و از اون تهدیدای باحالش بکنه ! … .
عجیب بود ولی خیلی دوست داشتم روی مخش راه برم یا یکم اذیتش کنم …
از اون دسته دخترایی بود که دلت میخواد بگیریشون تو بغلت و محکم بچلونیش ! …
پررو و زبون درازِ ولی در عین حال شیطون ، گستاخ و سر به هوا …
من با چند تا دیدار ساده و کوچیک تونستم کمی از شخصیتشو شناسایی کنم ! … .
هرطور بود ، به نظر من باحال بود … !
چطوری بگم … خب یه جورایی اخلاق و رفتارشو نه اینکه تایید کنماااا ، نه ...
فقط دوست داشتم …
دوست داشتم اخلاقشو چون با جنبه بود و هرگز اهل دروغ نبود …
و دروغ خط قرمز من بود ، واسه همین میگم اخلاقشو دوست داشتم …
من مطمعن بودم اون حتی اگه حرفش به ضررش باشه ، بازم دروغ نمیگه … .
تقریبا تفاهم خیلی زیادی باهم داشتیم ! … .
و میشه گفت تنها فرقمون این بود که اون یخورده شوخ طبع بود ولی من هرگز ! … .
من … هع ، من خیلی وقت بود یه لبخند از ته دل نزده بودم …
یه قهقهه ی واقعی نکرده بودم … !
و به قول افشین :
” در حسرت یه لبخند واقعی ! … “
بیا اینم کم کم عاشق کلارا میشه هردو وارد تیمارستان میشن اونجا کلارا عاشق شلبی😂😂😂
سارا این شلبی دهنم افتاده تو خونه میرم اونور میگم شلبی میام اینور شلبی اخه دخترکم شهرت قحط بود:/😂😂😂😂
دیوونه😂😂😂
نه هنوز که عاشقش نشده 😐🙄😂