&& کلارا &&
توی اتاق استراحت دکترا بودم و داشتم چاییمو میخوردم که در باز شد و دکتر اسکات داخل اومد …
با دیدنش ، اخم ریزی کردم …
دختره ی حال بهم زن ! …. ایییش … .
پوفی کشیدم که در رو بست و سرشو بالا گرفت …
با دیدنم ؛ لبخند خسته ای زد و همونطور که به طرفم قدم برمی داشت ، گفت :
_ چطوری دکتر آلبرت؟! … .
با اخمی که لحظه به لحظه داشت غلیظ و غلیظ تر میشد و نمیتونستم پسش بزنم ، گفتم :
+ خوبم ، خودت چطوری؟! … .
خودشو پرت کرد روی مبل و بیحال لب زد :
_ من اصلا خوب نیستم ، چند تا عمل خیلی مهم پیش رو دارم …
استرس تمومه وجودمو گرفته ! … .
بیخیال لب زدم :
+ آهان ، موفق باشی … .
همون موقع بود که در باز شد و ارسلان و یه تعداد دکتر دیگه داخل شدن …
مشغول گپ زدن بودن و بحثشونم درمورد بیماری جدیدی بود که شیوع پیدا کرده بود ! …
به ارسلان زل زده بودم که در کمال ناباوری دیدم کنار اون دختره ی چندش و لوس نشست …
با دیدن این صحنه ، فاصله ی بین ابروهام لحظه به لحظه کوچیک و کوچیک تر شد …
دستام مشت شدن و دندونام روی هم سابیده ! … .
اون گرم حرف زدن بود و من مشغول نگاه کردن به اون ! …
نمیدونستم اصلا میدونس منم اینجام و کنار اون نشست یا اصلا میدونس کنار اون نشسته یا نه !
چون مشغول حرف زدن بود …
ولی …
ولی در هر صورت خیلی دلم گرفت ...
خیلی زیاد ، انگار یکی قلبمو گرفته باشه تو مشتش و مچالش کرده باشه ! … .
نفسمو لرزون و حرصی بیرون فرستادم …
رابرت که این موقعیت رو طلایی دیده بود ، خوب سو استفاده کرد و کنارم با فاصله ی خیلی کمی نشست …
چقدر احساس حقارت میکردم ! …
بغض به گلوم چنگ انداخته بود و سعی داشت خفم کنه …
کاش لااقل پارلا اینجا بود ، حداقل حواسمو با اون پرت می کردم … اون خوب میدونس چیکار کنه تا از این رو به اون رو شم ! … .
ولی حیف ، اونم نبود ! … .
رابرت که دید همه غرق حرف زدنن و هیچکی حواسش به ما نیس ؛ دستشو گذاشت روی رون پای راستم و با فشردنش ، با شهوت لب زد :
_ میگم دکتر آلبرت ، کم پیدایی …
دستمو گذاشتم روی دستش و همونطور که سعی داشتم جداش کنم از پام ، به سختی لب زدم :
+ از من فاصله بگیر رابرت ، میخوای ارسلان ببینه جنجال به پا کنه؟! … .
خنده ی کوتاهی کرد …
دستشو به طرف وسط پاهام متمایل کرد و گفت :
_ اون که فعلا به تنها کسی که توی جمع اهمیت نمیده ، تویی …
کلا حواسش اینجا نیس ، فکر کنم دکتر اسکات گزینه ی بهتری براش بوده که الان کنار اونه … نه؟! … .
نگاه غمگینمو به ارسلان دوختم …
شاید حق با رابرت بود ، اون اصلا بهم توجه نمیکرد …
ولی این دلیل نمی شد رابرت بخواد از این موقعیت بهترین بهره رو ببره و هرکاری دلش میخواد سرم در بیاره ! …
اخم ریزی کردم … .
به سختی بغضمو قورت دادم و با گرفتن مچ دستش ، لب زدم :
+ ازم دور شو رابرت ، فقط دور شو ! … .
ساکت بهم خیره شده بود که با سوال یکی از دکترا ، زودی دستشو پس کشید و خودشو عقب کشید …
_ دکتر اسکات به نظر مضطرب میاین؟! … .
به ارسلان و اون دختر زل زدم …
این سوالو یکی از دکترای جَوون جمع ازش پرسیده بود …
با لوندی موهاشو زد پشت گوشش و با لحن لوس و مظلومانه ای گفت :
_ خب آره ، چون چند تا عمل دارم و واقعا خیلی استرس دارم … .
ارسلان جدی لب زد :
_ نباید بترسی ، هر چقدر بترسی … بدتره … .
رو کرد به ارسلان و با لب و لوچی آویزون ، دلبرونه گفت :
_ خب چیکار کنم؟! … .
تو یه راهکار بهم بده … .
ارسلان در جواب با صدای بم و محکمش گفت :
_ اعتماد به نفستو ببر بالا ، همین و بس … .
با لوندی زبونی روی لبای تزریقیش و خیره به ارسلان ؛ در حالی که نگاه همه ی افراد جمع روش زوم بود ، گفت :
_ خب راستش نمیتونم …
حس میکنم همش قراره یه گندی بزنم ، واسه همین اضطراب میگیرم … .
یکی از دکترا ، با خنده گفت :
_ بسه نخ دادن ، فهمیدیم قراره رل بزنید …
برید اتاق خلوت ، تا ما هم انقدر دلمون نخواد و شما هم راحت تر باشید … .
همه زدن زیر خنده حتی خود دکتر اسکات ، رابرت با نیشخند بهم خیره شده بود …
با نگاه بی حس و روحم بهشون زل زده بودم که ارسلان با اخم ریزی لب زد :
_ هیچ رل زدنی در کار نیس ، من فقط میخواستم یه کمکی به خانوم دکتر کرده باشم … که خب فکر کنم سو تفاهم شده ! … .
با این حرفش همه سکوت کردن و دل من براش ضعف رفت …
لامصب عاشق همین اخلاقش بودم …
سکوت میکنه ، سکوت میکنه و در آخر یهویی میزنه تو برجک طرف ! … .
لبخند پیروزی زدم و پوزخندی به صورت پوکر رابرت زدم …
با عشق به ارسلان خیره شده بودم که اونم بهم زل زد …
لبخند دلگرمی به روم پاشید و چشماشو آروم باز و بسته کرد …
چقدر خوب بود این پسر ، چقدرررر … !
می بینی ارسلان چقدر خفنههههه🤤😋😋😋😌😂
😂😂😂گاد
دیوونه😂😂😂😂
بیشعور عبضی
بید اعتیماد بینیفسیتو بیلا بیبری
😑😑😑
😂😂😂راست گفته خو
😑یا راهی خواهم ساخت یا ساخی راهم آخ
😐😂😂😂
به خدا این اگه قلب دخترمو بشکونه خودم پارش میکنم😂😑
😂😂تامی چی پس؟! …
عشق من هنوز مونده هاااا 🙃😓😂
نه تامی نه😂اون بچه گوگولیه
😂😂😂تامی خوده عشقِ ، خوده عششقققق😍😍😍😂
🥲عچگه عچق
👌👌😌😍