رمان سرمست پارت ۱۱

4.8
(10)

به اطراف نگاه کرد.

– بابای خودت! علیرضا …چه می دونم برو از یه جایی جورش کن تا دیر نشده.

 

چرا یک نفر توی دنیا نبود‌ که بفهمه توی این دنیا حتی برادر به برادر خودش رحم نمی کنه.

– هیچ کدومشون حاضر نشدن بهم بدن … یکم طلا دارم فکر کنم با فروشش بتونم پول اینجا رو‌ بدم؛ میگم تو آشنایی چیزی نداری یکم تخفیف بگیرن؟

پوزخندی زد.

– مگه بقالیه که میخوای تخفیف بگیری؟

من خیلی حالم خراب تر از این حرف ها بود که بتونم به شوخیش بخندم.

– حالا یه فکری به حالش می کنم، نمیشه زود تر عملش کنن؟

 

سری به طرفین تکون داد.

– حداقل باید یک‌ سومش واریز بشه.

 

قند خونم افتاد.

جونم بی حس و حال شد و روی صندلی وا رفتم.

– میشه …میشه تلفنت رو بدی من زنگ بزنم؟ شارژم تموم شده.

گوشیش رو از جیبش در اورد و دستم داد.

– مرسی.

 

شماره مامان رو گرفتم.

با کامل تعجب سیو شده بود‌که اصلا ذهنمم خطور نمی کرد که چرا و فقط به محض جواب دادن لب زدم:

– الو مامان؟

از پشت تلفن با شنیدن صدای من متعجب شد.

– این شماره خودته سایه؟

 

دستی به موهام کشیدم.

– نه واسه همسایه‌مونه …اینارو فراموش کن مامان؛ گوش کن به من.

مکث کرد.

– داری منو سکته میدی سایه! د حرف بزن دختر.

 

شقیقه‌م رو فشار دادم و لب زدم:

– مامان …آیدا باید عمل بشه، پول …پول ندارم توی دست و بالم؛ می تونی از بابا برام یه مقدار بگیری؟

 

مامان که فکر کردم اون دیگه تنها کسیه که دست رد به سینه‌م نمی زنه با حرفش آب پاکی روی دستم ریخت.

– تو که می دونی سایه ما جونمون رو برای دخترت و خودت میدیم ولی دیگه الان توی این شرایط دست و بال بابات یکم تنگه …می دونی چی میگم دیگه؟

 

نفسم رو فوت کردم.

– هوم اره …مرسی از کمکتون، روز خوش.

 

اینطور لحن حرف زدن من شاید باعث می شد بهشون بر بخوره ولی به هر حال منم توی این شرایط لازم می دونستم که با وجود مشکلاتم حداقل خانواده‌م بتونن بهم کمک کنم.

 

گوشی ماهد رو کف دستش گذاشتم.

– ممنون! من یه جایی کار دارم؛ خیلی زود بر می گردم هوای دخترمو داشته باش لطفا‌.

 

مچم رو گرفت.

– کجا می خوای بری تو این اوضاع؟ وقت گیر اوردی؟ باباش کو این بچه؟

 

شونه بالا انداختم.

– رفیق توعه! پی الواتی های خودش …کاش حداقل می رفت الواتی دل من‌ خوش می شد، از صبح تا شب تو فکر اینه‌ که پول در بیاره، حالا واسه نود میلیون که واسه عمل دخترشه نمی خواد یک قرون هم از حسابش کسر بشه.

 

اخم توی هم کشید و مردونه گوشیش رو توی دستش فشار داد.

– مرتیکه بی ناموس!

 

کیفم رو برداشتم که دوباره پرسید.

– کجا میری؟

 

دندون هامو به هم ساییدم و به النگو های دستم اشاره کردم.

 

– چهار تومنی می تونم از فروش طلاهام جور کنم، جز اینا یه گردنبند هم دارم که یادگار مادربزرگمه اونم احتمالا سه تومنی بشه اما بازم کمه.

 

کیفم رو از دستم گرفت.

– طلا های یک زن همه دل خوشی هاشه، می خوای بری بفروشی؟

 

پوزخندی زدم.

– دل خوشی آیداعه که حتی نمی تونم نود میلیون پول برای عملش جور کنم

 

ذره ای مکث کرد.

– تو هنوز هم می تونی خیلی از خود گذشتگی ها برای دخترت کنی بدون این‌ که دست به اون طلا های توی دستت بزنی.

 

برای لحظه ای دل خوش شدم.

کاش واقعا می تونستم کاری کنم.

– فقط از خودم بگذرم؟ من حاضرم براش جونمم بدم.

مشکوک شد.

– مطمعنی؟

سری تکون دادم که دستم رو گرفت و توی راه رو کشید.

– آخ درد گرفت ماهد، چیکار می‌کنی؟

 

دست روی بینی‌ش گذاشت و بی توجه به نگاه متعجب پرستار ها منو داخل اتاقی کشید که مشخص بود برای خودشه و درب رو هم قفل کرد.

 

– دیوونه شدی؟ این چه کاری بود؟ من باید برم کریم خان …دیرم میشه.

 

پشت میزش رفت و کرکره های پنجره رو پایین داد تا جایی که نور به اتاق نرسه.

کولر گازی رو با کنترل روشن کرد و جلو اومد.

– حاضری در ازای سلامتی دخترت به پیشنهاد من فکر کنی؟

 

بغض بدی به گلوم رسوخ کرد.

پوزخندی زدم.

– از قدیم الکی نبوده که میگن سلام گرگ بی طمع نیست، داری از نقطه ضعفم علیه خودم استفاده میکنی؟

 

شونه بالا انداخت.

– این فقط یک پیشنهاد بود، همچین هم برات بد نمیشه؛ فقط نه ماه قراره بچه من رو توی شکمت نگه داری در عوضش هم آیدا به زندگی بر می گرده و هم زیر بار منت کسی نمیری …ضمن این که هنوز روی تصمیم به نام کردن سه دنگ خونه هستم.

 

سرم داشت کم کم گیج می رفت.

من توی دو راهی عظیمی بودم.

از طرفی آیدا و از طرفی آبروم …

داشتن آبرو بدون آیدا هم هیچ سودی برای من نداشت و همه دنیا بر علیه من بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x