+آرژان شرط تو چیه؟
ــ شاهینو زنده میخوام
وختی اینو گفت همه با اخم نگاش کردن و ..
+معلوم هست چی بلغور میکنی؟ ما داریم متحد میشیم اونو بکشیم اون وخت تو.. تو میخوای زنده بگیریش؟
آرسام :خل شدی تو پسر؟ اینهمه درد سر بکشیم که اون زنده بمونه؟
همه همچین حرفایی بهش زدن و اون با حالت عالی در حالی که سیگارشو میکشید نگامون میکرد
وختی حرفای همه تموم شد سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت:
ــ تموم شد؟!
نمیخواین که شاهین به این راحتیا بمیره؟!
میخواین؟…
نمیخواستم فرصت کشتنشو از دس بدم و از طرفی کمک آرژان لازم بود …
مجبور شدم قول الکی بهش بدم
+قبوله ..
جواب چشمای متعجب تونی و کاترین و آرشیدا و آرسام و با یه پوزخند دادم و دستمو دور بازوی آرسام حلقه کردم
+ما دیگه میریم … یه آدرس بهتون میدم پس فردا ساعت 6 همه اونجا باشن
منتظر حرف دیگه ای نموندم و با آرسام رفتیم یه گوشه ای از سالن نشستیم …
بعد چند لحظه دستی تو موهاش کشید و اون سوالی که منتظرش بودمو ازم پرسید :
ــ چرا قبول کردی؟
چرا شرط آرژانو قبول کردی هااان؟
به نیم رخ صورتش زل زدم و خودمو ازش جدا کردم
+چون بدون اون نمیتونیم کاری بکنیم
صورتمو چرخوندم سمت هیلدا و کیارش و لبخند محوی زدم
ــ ما بدون اون و کاترینم میتونیم کارمونو انجام بدیم …
+آرسام بیا قبول کنیم ما اونا رو میخوایم …
کاترینم یه کاری کرده تو ام جوابشو دادی بس نیس دیگه؟
اها راستی …! یادته وختی گفتم همسر تو و رئیس گروه سایه هام کاترین چجوری نگام کرد؟
دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو برگردوند سمت خودش .. کنجکاوانه نگام کرد و پرسید
ــ چجوری نگات کرد؟
دستشو با تعجب از زیر چونم برداشتم و گفتم:
+ لبخند زد و به نظرم خوشحال شد
دیگه هیچی نگفت و منم ادامه ندادم …
چن دیقه بعد یادم افتاد آخرین بار که تنها با آرسام حرف زدم میخواستم شماره آرتا رو ازش بگیرم ولی وخت نشد …
+آرسام .. آرسااااام.. هی آرسااااااااااام !
بلخره به خودش اومد و لب زد:
ــ چی.. چیشده؟!
پوکر فیس نگاش کردم و گفتم:
+ تو چی شده؟!… تو فکری!
لبخند ساختگی زد و گفت:
ــ هیچی خب جونم چی میخواستی؟!
شونه ای بالا انداختم و جواب دادم:
+ خب از دیشب تا الان آرتا و شایلی نیستن… هرچی به شایلی زنگ میزنم یا رد تماس میزنه یا جواب نمیده یا در دسترس نیست…! گفتم شماره آرتا رو بگیرم شاید پیش هم بودن …
ــ اوم اره نبودن هیچ کدومشون تو مراسم ..
منم به آرتا زنگ زدم در دسترس نبود !
حالا اگه میخوای بیا شمارشو بدم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برای بار پنجم شمارشو گرفتم و دیگه نا امید شده بودم که صدای خسته و کلافش یا شایدم عصبیش تو گوشم پیچید…
ــ چیه بگو؟!
اخم کردمو گفتم:
+اولن درست زر بزن دومن از دیشب کدوم گوری بودی؟! نه تو هستی نه شایلی… پیش همین؟!
خوبه گفتم مراسم عقد هیلدا و کیارشه!
ــ هوففففف دلوین ولم کن از طرف من بگو مبارکشون باشه فسیل شن به پا هم…
+ینی چی ول کـ….
خواستم بقیه حرفمو بزنم که تلفنو قطع کرد …
ــ چیشد دلوین؟!
دستی تو موهام کشیدم و کلافه گفتم:
+ هیچی! گفت از طرف من به هیلدا و کیارش تبریک بگو بد قطع کرد…
سری تکون داد و دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
✓♡آرسام♡✓
ساعت 11 بود و دیگه هیچ کدوم از مهمونا اینجا نبودن و فقد آبتین و اهورا و بارمان و رادمان با عروس و دوماد خوشگلمون تو سالن بودن …
دست دلوین که امشب خوشگل تر از هر شب دیگه شده بود رو گرفتمو با همدیگه رفتیم سمت بقیه …
کیارش ــ داداش ایشالا قسمت شمام بشه..!
تو گلو خندید و به منو و دلوین اشاره کرد
+ کیا خدا از دهنت بشنوه… انقد ناز داره!
همه خندیدن ولی دلوین بازومو محکم فشار داد
+عاییییی چته وحشی دستم شکست!
اخم ریزی رو پیشونیش نشوند و در گوشم لب زد:
ــ من با تو کار دارم
لبخند مصنوعی زد و دستشو رو اون قسمت از بازوم که لهش کرده بود بالا و پایین کرد تا دردش کمتر بشه…
چقدم دستش سنگین بود لامصب!
بارمان ــ ملکه !
راس میگه خب بله رو بهش بده تو خماری نذارش گناه داره!
نمیدونستن دیشب … با صدا خندیدم و گفتم:
+بارمان اونو که ….
خواستم بقیه حرفمو بزنم که دلوین پرید وسط حرفمو گفت:
ــ بارمان … بسه لطفا ! نوبت ما ام میرسه به وختش …
رادمان ــ انشالا 😁
+خب دیگه بچه ها شما برین استراحت کنین فردا ساعت 7 اماده شین تمرین کنیم …
چشمی گفتن و بعد تبریک گفتن به هیلدا و کیارش رفتن …
رومو کردم سمت آبتین و اهورا
+استادای گرانقدر و عزیز دل من !
شمام برین استراحت …
اونا ام بعد تبریک گفتن رفتن و حالا 4 نفری مونده بودیم
….
عالییییی فلوری
فلور تو شاد نمای؟
پیام دادم جواب بده