با لکنت تکرار میکند:
– اتاقم؟
جهانگیر نامفهوم نگاهش میکند.
در ذهنش می گوید:
– یا خدا باز زد اون کانال… کاش جلو خانواده کاظمی آب روغن قاطی نکنه بفهمن یه تختش کمه.
و برخلاف افکار زنگ زدهاش لبخند ملیحی به روی سوگند میزند.
– آره دیگه بابا جان… با شهاب خان برید بالا صحبتاتون رو باهم بکنید.
وقتی نگاه منتظر همه را میبیند با استرس از جا بلند میشود.
مانتوی حریرش را در دست مشت میکند.
– چش… چشم… بفرمایید بالا آقا شهاب.
هر پلهای که بالا میرود یکبار دلش پایین میریزد.
قلبش یکی در میان ضربان میزند.
وسط راهرو با استرس میایستد.
نمیداند در اتاق خودش را باز کند یا سیاوش.
مطمئن است صدای در تراس سیاوش را شنیده است.
اما نمی داند سیاوش در کدام اتاق کمین کرده.
هرچه که تصور میکرد و نمیکرد از عسلی های جدی شدهی سیاوش برمیآمد!
طی تصمیم آنی سمت شهاب میچرخد.
– آقا شهاب من عذر میخوام اتاقم یکم بهم ریخته هست چند دقیقه میشه بیرون بایستید من وسایلمو مرتب کنم صداتون بزنم بیاید تو؟
با اینکه به آبرویش گند زد اما ارزشش را داشت.
جلوی فاجعهای عظیم را گرفت.
بدون اینکه فرصت حرف زدن به شهاب بدهد وارد اتاقش میشود.
در را باز نکرده سیاوش را میبیند که خونسرد روی تختش خوابیده و پا روی پایش انداخته.
در را میبندد و آرام میغرد:
– تو اینجا دقیقا چه غلطی میکنی سیاوش؟
روی تخت مینشیند و بیخیال به سوگند نگاه میکند.
– کو شهاب جون؟
سوگند سریع انگشت اشارهاش را روی بینیاش میگذارد.
پچ پچ کنان میگوید:
– هیس… یواش حرف بزن چه خبرته؟
سیاوش از روی تخت بلند میشود و با طمانینه سمتش میآید.
– چیه؟ نمیخوای بفهمه من تو اتاقتم؟
سوگند غد به عسلی های خمار سیاوش نگاه میکند.
تخس ابرو بالا میاندازد و جواب میدهد:
– نه! دلم نمیخواد بفهمه. دلم نمیخواد خواستگاریم بهم بخوره…
سیاوش حرصی قدم دیگری به سوگند نزدیک می شود و سینه به سینهاش می ایستد.
بوی عطر تلخ و شیرینش همراه با سیگار و الکل ترکیب شده بود.
سوگند بی حواس بینیاش را نزدیک میبرد و چندبار پی در پی بو میکشد.
ناگهان میپرسد:
– مشروب خوردی؟
سیاوش یک دستش را به در پشت سر سوگند تکیه میدهد و توی صورتش خم میشود.
با لحن حق به جانب مثل خودش میپرسد:
– دخلش به تو؟
سوگند لجباز سرش را بیشتر به سیاوش نزدیک میکند.
در حدی که فاصلهی لب هایشان میلیمتری میشود.
– همون دخلی که تو الان توی اتاق منی!
سیاوش نیشخند جذابی به رویش میزند.
معنا دار میگوید:
– آره؟
سوگند جدی نگاهش می کند.
– به چشم برادری آره.
“نچ” بلند بالایی میکشد.
– د نشد دیگه! وقتی وسط مجلس خواستگاریت پاشدم اومدم تو اتاقت؛ وقتی دلم میخواد فک این پسره رو بیارم پایین دیگه آبجی داداشی نداریم. مثلاً…
سوگند تای ابرویی بالا می اندازد.
– مثلا؟
سیاوش لبخند دندان نمایی می زند و خیره به رژ سرخ مخملی سوگند لب می زند:
– مثلا لبت و رژت و باهم خریداریم خانوم… خرابش کنم که باکی نیست؟
چشم سوگند گرد می شود و دلش هری پایین می ریزد.
سیاوش سرش را کج میکند و لب های سوگند را هدف میگیرد.
اما هنوز لب هایشان یکدیگر را لمس نکرده که ضربهای به در میخورد و پشت بندش صدای شهاب بلند میشود:
– سوگند خانوم؟
سوگند از ترس یک متر بالا میپرد و “هین” خفیفی میکشد.
سیاوش با حرص دندان قروچهای میرود.
– لعنت خدا بر شیطون. برم دهنشو آسفالت کنما... درد آقات و سوگند خانم.
سوگند دستش را تخت سینهی سیاوش می گذارد و به عقب هولش میدهد.
با استرس دور خودش می چرخد.
– یا خدا… چیکار کنم؟ کجا قایمت کنم؟ بی شرف شدیم!
سیاوش با نیش باز به زیر تختش اشاره میزند.
– من میرم این زیر… تو هم میشینی روی صندلی میز کامپیوترت که دید داشته باشم بهت.
سوگند دستش را به کمرش میزند.
– امر دیگه؟ همینمون مونده!
سیاوش اما بی توجه به سوگند زیر تخت میخزد.
دستش را مثل احترام نظامی کنار سرش میگذارد و میگوید:
– عزت زیاد. فقط بپا زیادی پسر خاله نشه که از این زیر پامو میکنم تو…
با چشم گرد شده حرفش را قطع میکند:
– سیاوش؟
وقتی از مخفی شدن سیاوش مطمئن میشود دستی به سر و وضع ضایعاش میکشد و در را برای شهاب باز میکند.
– بفرمایید داخل.
خودش جلو جلو از ترس سیاوش روی صندلی می نشیند و با دست به تختش اشاره میزند.
– بشینید راحت باشید.
شهاب با لبخند روی تخت مینشیند.
سوگند با استرس چشمش را مدام روی زیر تخت می چرخاند.
سیاوش خیره خیره نگاهش میکند و این حجم از دیوانگی برای سوگند قابل هضم نیست!
– خب از خودتون بگید سوگند خانم…
بی حواس به شهاب نگاه میکند.
– چی بگم؟
– انتظاراتتون از مرد آیندهتون….
سوگند کلافه چرخی به چشمانش می دهد و به رسم ادب جواب میدهد.
بدون فکر صادقانه ویژگی های مرد ایدهآلش را بیان میکند:
– من دلم میخواد همسر آیندهم سرش به تنش بیارزه. جسارت نباشه آقای کاظمی اما من یه پسر آروم و خوش مشرب که غیرتش به جا و شوخ طبعیش به جا تر باشه رو میپسندم. کسی که پیشش خودم باشم. کسی که منو بلد باشه…
و چقدر ویژگی های مرد ایدهآلش خواسته یا ناخواسته شبیه به سیاوش بود.
نمیری بعد چن روز ی پارت گذاشتی😐
😂😂ببخشید نشد دیگه
پارت گزاری خیلی کنده😔
باور کنید نویسنده خیلی کند پارت میده منم دوس ندارم شما منتظر بمونید🥺