با مکث گفت :
-اگه باهاش قهری اون طرف پارک یه آقایی گل میفروشه.
هَویرات سمتش خم شد و اون رو روی پاهاش نشوند.
-گُل پسر اسمت چیه؟
پسر بچه متعجب خیره شد به هَویرات و پرسید :
-گُل پسر یعنی چی؟
هَویرات ابرویی بالا انداخت و گفت :
-اووم، یه صفت خوبه مثل عزیزم، گلم، عشقم.
نیش پسر بچه باز شد.
-آهان فهمیدم. اسمم نویانه.
خندیدم و گفتم :
-نویان جون به عمو گفتی برام گُل بخره؟
نویان سری تکون داد، هَویرات سرد اما آروم گفت :
-بچه یه چیزی گفت کیه که برات بخره؟ به دلت صابون نزن.
خندهام محو شد و اخمی کردم.
هَویرات رو به نوسان کرد و گفت :
-آقا نویان با کی اومدی پارک؟ نگرانت نشن؟
نویان با شنیدن این حرف اخمی کرد و گفت :
-نخیر نگرانم نمیشن. تازه من بزرگ شدم راه رو بلدم.
هَویرات با لبخند گفت :
-اخماشو نگاه، بله شما بزرگی راهم بلدی.
همون موقع خانومی از دور نویان رو صدا کرد.
نویان از آغوش هَویرات بیرون اومد.
رو به رومون ایستاد و گفت :
-من میرم. عمو براش گل بخر.
و سریع سمت اون خانوم دوید.
-پاشو بریم.
با لب های آویزون گفتم :
-اما…
بلند شد و رفت.
بغ کرده بلند شدم و همراهش رفتم.
هَویرات آدم بیپروا رو دوست داشت. چرا من بیپروا نباشم؟
-برام گل نمیخری؟
سنگ ریزهی زیر پاش رو شوت کرد.
-گل بخرم که چی بشه؟
با آرامش گفتم :
-خب…
پرید توی حرفم و گفت :
-اون بچه بود، رو حرف هاش زیاد حساب باز نکن. کسی توی نبود من زنگ نزد؟
اخمی کردم و سرسنگین گفتم :
-نه کسی زنگ نزد.
سری تکون داد.
سوار ماشین شدیم و بعد از کمی دور زدن توی خیابون ها مسیر خونه رو در پیش گرفتیم.
سر کوچه همزمان با ما همسایه پایینیمون هم تو کوچه پیچید.
بوقی زد و اشاره کرد ما اول رد بشیم.
هَویرات اخمی کرد و پاش روی پدال گاز فشرد.
ماشین رو پارک کرد و هر دو پیاده شدیم.
-از پله ها میریم.
متعجب گفتم :
-یعنی چی؟
دستم رو گرفت و سمت پله ها کشید.
در خونه رو باز کرد و به جلو هلم داد.
سوئچ و کلید خونه رو روی اپن گذاشت و گفت :
-فردا که کلاس نداری؟
شالم رو روی دستهی مبل گذاشتم.
-نه کلاس ندارم.
سری تکون داد و سمت اتاق رفت.
بعد از تعویض لباس هاش بیرون اومد و گفت :
-قهوه درست میکنی؟
سری تکون دادم و گفتم :
-آره لباس عوض کنم برات قهوه درست میکنم.
شالم رو برداشتم و سمت اتاق رفتم.
همون طور گفتم :
-چی برای شام میخوری ؟
صداش با تاخیر اومد.
-فرق نداره هر چی درست کردی، انتخاب با خودت.
لباس هام رو عوض کردم و موهام رو گوجهای بستم و از اتاق بیرون اومدم.
هَویرات روی کاناپه سه نفره دراز کشیده بود.
-اگه خوابت میاد برو توی اتاق بخواب، شام که آماده شد صدات میکنم.
بیتوجه به حرفم گفت :
-قهوه بدون شکر میخورم.
شونهای بالا انداختم و سمت آشپزخونه رفتم.
قهوه ساز رو روشن کردم و کتاب آشپزی رو برداشتم.
صدام رو بلند کردم و گفتم :
-ته چین درست کنم؟
وارد آشپز خونه شد و گفت :
-تو رو خدا یه چیزی درست کن که بلدی.
با اخم نگاهش کردم و گفتم :
-بلدم که.
یکی از صندلی ها رو عقب کشید و نشست.
دستش روی میز ضرب گرفت.
-اووم، سالاد الویه درست کن.
بلند شدم و براش فنجون قهوهای ریختم.
روی میز گذاشتم و گفتم :
-خیار شور و سس نداریم.
کمی فکر کرد و گفت :
-فسنجون. هوم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
-کتلت خوبه؟
دستش رو دور فنجون حلقه کرد و گفت :
-پس کتلت درست کن.
سری تکون دادم و مشغول درست کردن کتلت شدم.
مایع کتلت رو توی ماهیتابه انداختم.
حواسم سمت هَویرات پرت شد دستم به ماهیتابه خورد.
جیغی کشیدم و دستم رو توی هوا تکون و
دادم.
-دست پا چلفتی، بگیر زیر شیر آب تا بیام.
بلند شد و بیرون رفت.
دستم رو زیر شیر آب گرفتم.
با جعبه کمک های اولیه اومد.
خواستم آب رو ببندم که گفت :
-نه، 10 الی 15 دقیقه زیر آب سرد بگیر.
گاز رو خاموش کردم تا کتلت ها نسوزه.
با پماد و گاز استریل کنارم ایستاد،کمی بعد آب رو بست و دستم رو گرفت پماد رو روی محل سوختگی زد و با گاز استریل بست.
-همیشه انقدر بیدست و پایی؟
از سوزش دستم چهرهام توی هم رفت و گفتم :
-نه یه لحظه حواسم پرت شد.
کنجکاو نگاهم کرد و گفت :
-حواست به کجا پرت شد؟
لب گزیدم و گفتم :
-به تو، توی فکر بودی.
سری تکون داد و اشاره کرد به کتلت هام.
-بقیهاش رو اگه نمیتونی ولش کن، زنگ میزنم از بیرون غذا بیارن.
مخالفت کردم و گفتم :
-نه بابا، الان درستش میکنم.
زیر ماهیتابه رو باز روشن کردم و با احتیاط بیشتر مشغول شدم.
بعد از درست کردنشون هَویرات رو صدا کردم.
وقتی تموم شد گفت :
-بعد از شستن ظرف ها بیا کارت دارم.
باشهای گفتم و سریع میز رو جمع کردم.
ظرف ها رو شستم و بیرون رفتم.
کنارش ایستادم و گفتم :
-چیکارم داشتی؟
نگاهم کرد و گفت :
-ولش، مهم نیست.
کنار هَویرات نشستم.
فیلم خارجی با زبان اصل داشت نگاه میکرد.
-چیزی از این فیلم میفهمی؟
دستش رو پشتم روی دستهی کاناپه گذاشت و خیره شد بهم.
-همه که مثل تو باهوش نیستن.
چشم هام رو ریز کردم و گفتم :
-غیر مستقیم داری طعنه میزنی؟
با انگشت اشارهی اون دستش بین دو ابروم کوبید و گفت :
-اجاره دادی یا کلا هیچی توش نیست؟ باهوش این طعنهی مستقیم بود.
باید فرق مستقیم و غیر مستقیم هم یادت بدم؟
خاک بر سر مروا که این قدر راحت اجازه میدهد هویرات بهش بی احترامی کنه