رمان نیمه گمشده پارت 12

4
(10)

💜🖤… چند هفته بعد …🖤💜

سبزه رو گذاشتم کنار سفره ی هفت سین و کنار فلور نشستم …
نگاهمو به اطراف دوختم ، خاله سحر …
رها ؛ سنا …
همه ی بچه ها بودن ، رادیو شروع به شمردن کرد …
بعد از چند لحظه ، سال تحویل شد …
و ما رلتیم تو یه سال دیگه ! …
همگی شروع به روبوسی و تحویل سال تحویل کردن …
فلور منو کشید تو آغوشش و در گوشم گفت :

_ عیدت مبارک مغز فندقی من ! … .

خنده ی ریزی کرد که یکی زدم پس گردنش و گفتم :

+ همچنین عنتر برقی … .

خلاصه که بعد از تبریک سال جدید ، همه کنار هم نشستیم که سنا لب زد :

_ آقا بریم جرئت حقیقت ! … .

همه ی بچه ها قبول کردن ، دایره ای نشستیم و سنا یه بطری گذاشت وسط …
چرخوندش ، سرش به طرف رها و تهش به طرف فلور …
رها لبخند پلیدی زد و خیره به چشمای فلور ، گفت :

_ جرئت یا حقیقت؟! … ‌.

رها عادی شونه ای بالا انداخت و سرد گفت :

_ حقیقت … .

رها متفکر سری به نشونه اوکی تکون داد و بعد کمی مکث ، لب زد :

_ تا حالا سیگار کشیدی؟! … .

جمع توی سکوت فرو رفت ، اخم غلیظی کردم …
این چه سوال مزخرفی بود؟! …
نگاه کنجکاو همه روی فلور ثابت شده بود ، آب دهنشو به سختی قورت داد و سرشو انداخت پایین …
چرا چیزی نمیگفت؟! …
چرا سکوت کرده بود؟! … .

🔮فلور🔮

شروع به جوییدن لبم کردم ، توی بد شرایطی قرار گرفته بودم …
نفسمو با استرس بیرون فرستادم ، بمیری تو رها ! …
میدونم از قصد این سوالو پرسیده بود ! … .
اون روز ، اون بار …
منو درحال کشیدن سیگار دیده بود ! …
دندونامو رو هم سابیدم ، اهل دروغگویی نبودم …
نه من نه سارا …
هیچکدوممون اصلا نمیتونستیم دروغ بگیم ! …
یه جورایی سخت بود واسه هردومون …
زیر چشمی به جمع زل زدم …
نگاه خاله سحر و سارا اخمالو بود ! …
دستی به صورتم کشیدم و بی هوا لب زدم :

+ آره ، آره … .

خاله با بهت اسممو صدا زد …
چشمامو با زجر رو هم فشردم ، سارا حیرت زده بهم زل زده بود …
نفسمو عصبی بیرون فرستادم و با یه ببخشید ، جمع رو ترک کردم … .

🚶🏿‍♀️سارا🚶🏿‍♀️

از توی بهت در اومدم ، فلور رفته بود …
خاله با حیرت لب زد :

_ این ، این الان چی گفت؟! …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و از جام پا شدم …
از جمع فاصله گرفتم و به طرف در پرورشگاه حرکت کردم …
از پرورشگاه بیرون زدم ، نگاهمو به حیاط دوختم …
نبود ، اینجام نبود ! ‌…
پس این یعنی از پرورشگاه زده بیرون ! … .
زبونی رو لبام کشیدم و به طرف در خروجی پرورشگاه پا تند کردم …
با نفس نفس به در بزرگ پرورشگاه تکیه دادم که دیدمش …
توی پیاده رو ، عصبی داشت قدم بر میداشت … .
دست به سینه ، با تحکم صداش زدم :

+ فلور ! … .

ایستاد ، رو پاشنه ی پا چرخید سمتم …
بعد از چند لحظه سرشو انداخت پایین …
لبامو رو هم فشردم و به طرفش پا تند کردم ، رو به روش با فاصله ی کمی ایستادم …
به زمین زل زده بود و با سنگ ریزه های جلوی پاش ور میرفت … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، دستمو بالا بردم و سیلی محکمی به یه ور صورتش زدم …
سرش خم شد به طرف راست …
با کمی مکث ، دستشو گذاشت رو گونه ی سرخ شدش …
آروم سرشو بالا گرف و هنگیده بهم خیره شد که با عصبانیت و دندونایی چفت شده ، لب زدم :

+ اینو واسه این زدم که …
که از این به بعد چیزیو از من مخفی نکنی ! …

با لکنت ، لب زد :

_ آجی به خدا فقط …
فقط یه دفعه بود ! … .

جدی لب زدم :

+ من به سیگار کشیدنت کاری ندارم ، مشکلم این پنهون کاریته ! … .

با بهت ، دستشو پایین انداخت و گفت :

_ چی؟! … .

دو تا پاکت سیگار رو که همین دو روز پیش گرفته بودم ، از تو جیب سویشرتم در آوردم …
بالا گرفتمشون و لب زدم :

+ من خودم بدتر از توعم فلور …
من ، من خودم اهلشم …

خنده ی ناباوری کرد …
دو تا پاکت رو به طرفش گرفتم که با ذوق گرفتش و هیجان زده ، همونطور که بررسیشون میکرد گفت :

_ بابا دمت گرم ساراااا …
اینا از اون مارک خوباس ، از اون گروناااا … .

پوزخندی زدم و گفتم :

+ اگه قول بدی دیگه مخفی کاری ازم نکنی …
این دو تا پاکت هدیه به تو … .

با بهت ، لب زد :

_ چی؟! …
جدی؟! …

اوهوم تو گلویی گفتم که ذوق زده گفت :

_ قول میدم عشخ ، قول میدم … .

لبخند ریزی زدم که یدونه از پاکتا رو وا کرد و یه سیگار در آورد ….
پاکتا رو گذاشت تو جیب هودیش و بعد با کمی مکث ، لب زد :

_ خودت چی پس؟! … .

فندکمو در آوردم و به طرف سیگارش که بین لباش بود ، بردم …
سیگارش که روشن شد ، دستمو عقب کشیدم و فندکو گذاشتم تو جیبم …
لبامو رو هم فشردم و با بالا انداختن شونم ، خونسرد گفتم :

+ به کارم نمیان … .

ابرویی بالا انداخت ، دود سیگار رو بیرون فرستاد و متعجب گفت :

_ چی؟! …
چرا؟! … .

زبونی رو لبام کشیدم و گفتم :

+ خب اخه من …

مکثی کردم و با در آوردن پیپم از تو جیب هودیم ،

مقابل چشمای بهت زدش ادامه دادم :

+ من از اینا میکشم …
از سیگار بهترن ! … .

خنده ای بهت زده کرد و گفت :

_ بابا سارااااا ، دمت گرم …
عشخ خودمی … .

چشمکی زدم ؛ پیپ رو گذاشتم تو جیبم و ایندفعه با در آوردن یه بسته قرص و به طرف فلور گرفتن ، لب زدم :

+ بیا ، سیگارت که تموم شد یدونه از این قرصا رو بِندا بالا …

بسته قرص رو گرفت و همونطور که نگاهش میکرد ، متعجب گفت :

_ اینا که …

سرشو بالا گرفت و ادامه داد :

_ اینا که ادامسه … .

لبخند ریزی زدم و گفتم :

+ خب فقط بستش شبیه ادامسه ، واسه گول زدن بقیه وگرنه یه جور خوش بو کننده ی دهانه …
که مخصوص سیگار و پیپ و قلیون و اینجور چیزاس ! … .

اوکی ای گفت و اون بسته رو هم گذاشت تو جیبش …
ناراحت بهم خیره شد و لب زد :

_ حالا خاله سحر رو چیکار کنیم؟! …
فهمید من سیگار میکشم ، میکُشتم … .

بیخیال لب زدم :

+ خودم باهاش حرف میزنم و میگم دفعه ی اول و آخرت بوده همچون غلطی کردی …
خالا رو من خیلی اعتماد و اطمینان داره ! … .

خنده ی خوشحالی کرد و بعد دو نفره شروع به قدم زدن تو پیاده رو کردیم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا واحدی
2 سال قبل

دمت گرم اوستاااا…

n.b 1401
2 سال قبل

کامنت ۳ عالیییی 🖤🖤🖤🖤🖤

*ترشی سیر *
2 سال قبل

کام ۴ هله دان دان دان هله یدانه یدانه یار نامهربون مال آبادانه یدانه بقیشو یادم نمیاد آخ نمیاد

*ترشی سیر *
پاسخ به  *ترشی سیر *
2 سال قبل

آره خوب میشینم آهنگو تا آخر گوش میدم یه دفه یادمیره

Varesh .
2 سال قبل

عالییی بودسارایی❤🙂
اسم مامان منم سحره اگه اخلاق خاله سحرمثل مامان من بشه دیگه هیچی😂

🇩🇪ټک‌سِټآړھ🇩🇪 🇩🇪
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

مامانتو با خاله سحر آشنا کن🤦🏻‍♀️😂😂

Asal
Asal
2 سال قبل

اوووه عاللیی بود سارا کشیدی سیگار !!؟

اتنا واحدی
پاسخ به  Asal
2 سال قبل

اگ نکشیدی یبار تجربش کن خیلیییی حال میده…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

میخاستم از زبونت حرف بکشم موفق هم شدم…
منم کشیدم ولی چون اسم دارم خفه میشم موقع کشیدن…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

خر شماییم دیگ…

n.b 1401
2 سال قبل

بچه ها یه دختر داره وارد رمان میشه می خواد کدومتون‌ باشید فقط اون سه نفر که گفته منو بیارید ها 😁😁

Elena .
پاسخ به 
2 سال قبل

اخلاق دختره چطوره؟

n.b 1401
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

می خوای تو باشی یا نه

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

منی جتی سفح زاد اولماسین هااا

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

اوکی سنی جتی جام سفح دیر سن شوخ طبع مهربان رفیق و شفیق مهربان و زیرح هنر های رزمی د بلد سن سنه رمان دا آتی دیه جام

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

اوه ولی من عصبی ادامام😂
گیتار دا باشارام رمان دا جتی سیزع چالیرام😂😂

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

اوکی یاخچی

🇩🇪ټک‌سِټآړھ🇩🇪 🇩🇪
2 سال قبل

سکوتتون رو شکوندم😂هیچکس نمیزد چتتون بجز من جام ملت های اروپا رو برنده شدم😂😂😎🤦🏻‍♀️

اتنا واحدی
2 سال قبل

سارااا

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

شب تو شاد ان میشی؟

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

دقیق نمیدونم ولی من هر موقع فیلم یا عکس گرفتم برات میفرستم.

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

سارا چشم نزنی منو یه وخ از بس جیگرم😂😂
من به این چیزا اعتقاد ندارماا شوخی کردم😂

sannaaa
sannaaa
2 سال قبل

عرررررررررر
باعث و بانی دعوا شدممممم
وای منم سیگار میقاممممم
سیگار فقط ی بار بکشم
بیشتر نه جرررر😂😂😂👍🏻
مرسی سااراااا عالی بودددد

اتنا واحدی
2 سال قبل

راستی دخترا کسی اینجا هس ک نواختن گیتار بلد باشه؟

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

اوه پس یارم پیدا شد ولی من عالی مینوازم…

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

من نه من پیانو می نوازم

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

اوههههه پس یه گروه ارکستر تشکیل میدیم😂😂
میریم عروسی ها پولشم عالی…درکنار این پسر هارو هم تور میکنیم😂😂

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

😂😂 باش باش

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

😐😐 وا چی میگی تو فلور میگم پیانو بلدم من

Tina Galhe
2 سال قبل

مرسی💔

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x