رمان نیمه گمشده پارت 4

4.8
(12)

🌵سارا🌵

بعد از اینکه خانوم ، فلور رو از کلاس بیرون انداخت …
شروع کرد به پرسیدن سوال ! … .
نوبت من رسیده بود ، از جام پا شدم و جدی به خانوم خیره شدم …
خانوم سرشو آهسته چند بار تکون داد و با کمی مکث ، شروع به سوال جواب کرد …
تمومه سوالا رو درست جواب دادم ، تنومه بچه های کلاس با بهت و حیرت بهم زل زده بودن … .
با غرور ابرویی بالا انداختم ، راستش واسه خودمم یکم عجیب بود …
چون من فقط یه بار کتاب رو خونده بودم ! … .
خانوم معلم لبخند مهربونی زد و اجازه داد بشینم سر جام … .
نشستم و بعد خانوم شروع به ادامه ی سوال جواباش از بچه ها کرد … .

💫💛💫💛💫💛💫💛💫💛💫💛💫💛💫

داشتم وسایلامو میزاشتم تو کیفم تا زودتر از کلاس بیرون بزنم که همون لحظه رها ، قدم زنان بهم نزدیک شد … .
صورتم در هم شد ، ایش ! … .
دختره ی چندش … ‌.
کنار میزم ایستاد و با زدن یه پوزخند ، گفت :

_هرکاری کنی ؛ به من نمیرسی ، لیاقت نداری ! … .

همونطور که زیپ کیفمو آروم میبستم ، سرد گفتم :

+‌معلومه که نمیرسم ! … .

مکثی کردم و زیر چشمی بهش زل زدم …
با ابروهایی بالا رفته بهم زل زده بود که کیفمو یه وری انداختم رو دوشم و خیره به چشماش ، با غرور ادامه دادم :

+ مرض که ندارم بخوام برگردم به عقب ! … .

بهت زده بهم خیره شد و گفت :

_ ت … تو چی ، چی گفتی الان؟! … .

خنده ی پر تمسخری کردم و به سمت در کلاس قدم برداشتم … .
از کلاس بیرون زدم که فلور رو دیدم …
به دیوار تکیه داده بود و تو خودش بود ، قدم زنان بهش نزدیک شدم …
دستمو گذاشتم رو شونش و مهربون گفتم :

+ چیشده عشخ من رفته تو خودش؟! … .

از تو فکر در اومد و نگاهشو بهم دوخت …
نفسشو محکم بیرون فرستاد و گفت :

_ هیچی بابا ، مهم نیس …
بریم پرورشگاه … .

اوهومی گفتم و دست تو دست هم از مدرسه بیرون زدیم … .
تا پرورشگاه فاصله ی زیادی نبود ، ساکت داشتیم قدم بر میداشتیم که همون لحظه باز سر و کله ی اون دو تا پسره … حامد و امیر پیدا شد ! … .
کلافه پوفی کشیدم و خسته سر جام ایستادم …
چرا دست بردارمون نمیشدن؟! … .
فلورم متوجهشون شده بود ، اخم غلیظی رو صورتش نشوند … .
دوتایی رو به رومون ایستادن ، حامد با زدن یه پوزخند گفت :

_ میدونستین شما دو تا وروجک ، بیش از حد زشتید؟! … .

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

+ از بس خودتو تو آینه میبینی ، چشمات همه جارو همونجوری میبینه ! … .

فلور دست به سینه ، پوزخندی زد …
حامد با دستایی مشت شده و دندونایی چفت شده ، غرید :

_ چرت نگو ! … .

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم :

+چرت گفتن که هنر توعه ، من فقط حرف حساب بلدم ! … .

نفسشو حرصی بیرون فرستاد و با چشمایی ریز شده ، عصبی لب زد :

_ تو کِی آدم میشی؟! … .

سرمو یخورده کج کردم و متفکر ، گفتم :

+ دلم نمیاد خب ، تنها میمونی ! … .

صدای سابیده شدن دندوناش ، خیلی لذت بخش بود …
با اون نگاه وحشیانش ، بهم خیره شده بود که امیر ، خطاب به فلور گفت :

_ چیه ساکتی؟! … .

فلور پوزخندی زد و با بالا انداختن شونش ، سرد گفت :

+ خب آخه کاربردی نداره که بخوام باهات حرف بزنم … .

خنده ی ریزی کردم ، حامد عصبی لب زد :

_ حیف فعلا نمیشه ، وگرنه همینجا با دستای خودم خفتون میکردم ! … .

پوزخندی زدم و سرد گفتم :

+ کاش اون شب … همون شب …
مامانت به بابات میگفت :
” امشب نه عزیزم ، یه شب دیگه ! …”

فلور خشن ، انگشت فاکشو بالا آورد و ادامه داد :

_ افتاد؟! … .

قیافه ی حامد خیلی دیدنی بود ، عینهو گوجه قرمز شده بود ! … .
بی توجه نسبت به اونا ، دست تو دست هم از کنارشون گذشتیم و چند قدم مونده به پرورشگاه رو طی کردیم … .

🌟🚀🌟🚀🌟🚀🌟🚀🌟🚀🌟🚀🌟🚀🌟

غر غر و زر زدنای زهرا خیلی رو مخم بود ! …

_ وایی خدااا ، چقدر این فصل علوم سخته …
من هیچی نمیفهمم اصلا ! … .

کلافه هوفی کشیدم که فلور کتاب علومو پرت کرد رو تخت و از رو تخت پرید پایین ‌…
به سمت زهرا قدم برداشت و کنارش نشست ؛ همونطور که خودکار و کتاب رو از دستش میکشید ، گفت :

_ شکلاتم مغز داره ، تو نداری بیب ! ..‌. .
کجای این فصل سخته ، عین آب خوردن آسونه که ‌… .

با زجر گفتم :

+ آخ فلور توروخدا براش توضیح بده تا خفه شه ! … .

فلور نیم نگاهی بهم انداخت ، سری به نشونه ی باشه تکون داد و شروع به توضیح دادن اون فصل برای زهرا کرد … .
کم کم تمومه بچه ها دورش جمع شدن و به توضیحاتش گوش دادن …
ریز لبخندی زدم ، آجی خودمه دیگه ! …
باهوش ترین فرد رو زمین ! … .
از دور بوسی واسش فرستادم و مشغول مطالعه ی کتابم شدم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا واحدی
2 سال قبل

اوه عالیییی…
اونقدر خسته بودم ک خستگی از تنم رفت مخصوصا کل کل ها با پسرا…😂😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مخلصیم حاج خانوم…

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

اولین کامنت من دست و هوراااااا😂😂😂😂😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عزیزم مدال افتخارام اونقدر زیاده ک جا نیست اگ میشه من ماشین میخام اونم از نوع جیپ ۴نفری هستن و سقف نداره 😂😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

حاجی براتو پررو نشم پس برا کی بشم؟

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

جون دلیییی…

n.b 1401
2 سال قبل

کامنت ۲ عالی بود خیلی خیلی خوب بود 🖤🖤🖤

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

منیم گیزیمین چفی؟

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

چوخ مرسیلر هش ساد فعلا

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🖤🤍🖤🤍🖤

Elena .
2 سال قبل

باحال بودواقعا😂
حاضر جوابی شون رو دوست کلا اخلاقشون رو دوست
یعنی خودتونو دوست😃❤

Zahra
Zahra
2 سال قبل

درجه یک عالی💞

sannaaa
sannaaa
2 سال قبل

باووو عالییی بودددد
دهن مهن هر چی زر مفت بود سرویس کردیننننننننن
درود بر زرمندگان اسلاممممممممممم 😂😂😂😂💙💙

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود خواهران❤❤❤❤❤🌹

Tina Galhe
2 سال قبل

کیف کردم♡

27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x