رمان نیمه گمشده پارت 7

3.8
(8)

🍁 سارا 🍁

روی تاب ، توی حیاط پرورشگاه نشستم و آروم شروع به تکون دادن خودمو تاب کردم …
ناخودآگاه فکرم میرفت پی اون پسره ! …
آرتا ، آره اسمش همین بود … .
کسی که حامد با دیدنش مثل یه موش در مقابل گربه ، ترسید .‌..
پسری که راه رفتنشم قلدرانه بود ، بهش نمی خورد سن زیادی داشته باشه ولی …
ولی حرفا و حرکاتش ، همشون مثل یه آدم بزرگ بود ! … .
بی حواس ، پرت شدم تو اتفاقات دیشب … .

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

حامد هلم داد سمت دیوار و چسبید بهم …
بین اون و دیوار حبس شده بودم ! … .
نگاهم کشیده شد سمت فلور ، اونم اسیر امیر بود ! … .
لب باز کردم تا صداش بزنم که با گذاشته شدن لبای حامد رو لبام ، نتونستم چیزی بگم … .
وحشیانه شروع به مکیدن و گاز گرفتن لبام ، کرد … .
مچ دستامو گرفته بود تا نتونم کاری انجام بدم …
هر چقدر سرمو به طرفین تکون میدادم ، بازم کار خودشو انجام میداد …
چقدر از دهنش بوی گندی میومد ، چقدر بد مزه بود لباش ! … .
صورتم با چندش جمع شد که همون لحظه با صدای داد یه پسر …
حامد ترسیده ازم فاصله گرفت :

_ هوی ، یارو … .

با نفس نفس به پسری که به سمتمون میومد ، خیره شدم … .
پسری با چشم ابرویی مشکی ! … .
آب دهنمو به زحمت قورت دادم که همون لحظه پسره بهمون رسید …
یقه ی حامد رو گرفت تو مشتاش و تو صورتش ، داد زد :

_ چه غلطی داشتی میکردی؟! …
هااااااا؟! … .

حامد با وحشت ، لب زد :

_ هی … هیچی آرتا خان …
ب ، ببخشید ! …
گوه خوردم … .

اون پسره که حالا متوجه شده بودم اسمش ، آرتاس بی توجه به حرفای حامد ، سیلی ای به یه ور صورتش زد … .ًضربش اونقدر محکم بود که حامد پخش زمین شد …
هینی کشیدم و آب دهنمو با حیرت قورت دادم …
آرتا افتاد روش و شروع به مشت زدن به سر و صورتش کرد … .

_ کثافت لاشی ، دلت هوس مُردن کرده؟! … هااااا؟! … .

از سر و صورت حامد خون سرازیر شده بود …
اشک تو چشام حلقه زده بود ، نگاهم کشیده شد سمت فلور … .
یه پسر دیگه هم جای اون بود که با امیر سر جنگ ور داشته بود ، اینا کی بودن؟! …
کی بودن؟! … .

✈💯✈💯✈💯✈💯✈💯✈💯✈💯✈

با تکون خوردنای تاب ، از تو فکر در اومدم …
نگاهمو به فلور دوختم …
لبخند گرمی به روم پاشید و با حلقه کردن دستش دورم ، مهربون گفت :

_ چیشده آجی من رفته تو خودش؟! … .

غمگین آهی کشیدم و لب زدم :

+ هیچی ، فکرم درگیر دیشب شده بود ! … .

متعجب گفت :

_ دیشب؟! …

اوهوم تو گلویی گفتم که گفت :

_ خب … بتعریف ! … .

متفکر لب زدم :

+ اون پسره ، آرتا ! …
رو … رو دستش تتو های خیلی عجیبی داشت ! … .

اخم ریزی کرد و گفت :

_ چه تتو هایی مثلا؟! … .

شونه ای بالا انداختم و گفتم :

+ امممم ، خب مثلا تتوی عقاب …
یه عقاب زخمی ! … .

ذوق زده ؛ حلقه ی دستشو از دورم وا کرد و خیره بهم ، گفت :

_ دقیقا رو دست آرکا هم همچین تتو هایی که میگی ، بود ! … .

ابروهامو متعجب بالا انداختم و گفتم :

+ جدی؟! … .

چشماشو به نشونه ی آره باز و بسته کرد و گفت :

_ آره ولی …
ولی اون تتوی یه شیر بود ! …
یه شیر زخمی ! … .

تکونی خوردم و با ترس ، لب زدم :

+ یعنی ، یعنی اونا کی ان؟! … .

فلور شونه ای بالا انداخت و متفکر گفت :

_ نمیدونم ولی …
ولی هرکی هستن ؛ مطمعنن خیلی افراد شاخی ان که حامد و امیر اونطور ازشون ، مثل دو تا موش در مقابل دو تا گربه ترسیدن ! … .

لبامو رو هم فشردم و با کمی مکث ، لب زدم :

+ هیچ حس خوبی نسبت بهشون ندارم … .

فلور لبخند ریزی زد و با کاشتن یه بوسه رو گونم ، لب زد :

_ ولشون کن باو …
اصلا کیرم تو کیرشون ! … .

همونطور که سعی داشتن خندمو پس بزنم و اخم روی صورتم بنشونم ، گفتم :

+ فلووور ، چند بار باید بگم این حرفو تکرار نکن ! … .

خنده ی بلندی کرد و گفت :

_ باشه ، دیگه نمیگم یه موقع خز نشه ! … .

سری به نشونه ی تاسف براش تکون دادم و زیر لب کصخلی خطاب بهش گفتم …
با خنده از رو تاب بلند شد و همونطور که دستشو به سمتم گرفته بود ، گفت :

_ بیخیال دیگه ، بیا بریم … .

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

+ کجا؟! … .

چشمکی زد و گفت :

_ بهت نگفته بودم آتنا اومده ! … .

هینی کشیدم ، با خوشحالی از رو تاب پایین اومدم و هیجان زده گفتم :

+ نههه نگفته بودییی ! …
واقعا اومده؟! … .

اوهومی گفت که کف دستامو محکم بهم کوبیدم و ذوق زده گفتم :

+ آخ جوووون ، بریم پس … .

فلور با خنده گفت :

_ تا در پرورشگاه مسابقه ! … .

باشه ای گفتم و بعد دو نفری ، شروع به دوییدن به سمت پرورشگاه کردیم …
آتنا رفیق فابمونه ، دختری که چند ماهی میشه بخاطر اینکه ۱۸ سالش کامل شده از پرورشگاه رفته …
من یکی که عاشقم ، عاشقشم ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
66 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Parisa
Parisa
2 سال قبل

اولین پیام😂

Elena .
2 سال قبل

دومین کامنت😂💞

n.b 1401
2 سال قبل

کامنت ۳ برم بخونم

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

آخه کسای دیگه بعد کامنت میزارن😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

آخه اول و دوم و سوم اسکار میدن😂

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂 جونی جونم بیا دردت بجونم شب مهاتب لب دریا واسی تو آواز میخونم… اینجاش اهنگ بی کلام بود دیگه

n.b 1401
2 سال قبل

عالی بود آفرین آفرین 🖤🖤🖤🖤

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🖤🖤🖤🖤

Sannaaa
Sannaaa
2 سال قبل

وای عر
من تتو میقام
تتو خیلی خوبه
تتو بسیار دوسسسسستت😭😭
مرسی عالی بوددد🌚💛👍🏻

Zahra
Zahra
2 سال قبل

خیلی خوب بود عزیزم💞

اتنا واحدی
2 سال قبل

حالا اتنا به کجا رفته بود توروخدا زود شوهرم بدین ترشیدم…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اوهوم…

Sni
Sni
2 سال قبل

جرر بابا بیاید آیدی بدید چقد بیشورین😭😂

n.b 1401
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

میدم ولی هی پی ام نده

Sni
Sni
پاسخ به 
2 سال قبل

خاک تو سرت 😂 هر روز پی میدم

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

یکی اینو بپاکه

اتنا واحدی
2 سال قبل

فلور یه سوال؟!
پرفکت ینی چی؟

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

مرسی.

اتنا واحدی
2 سال قبل

اخه جوری نوشتی من فک کردم به کل رفتیییی

Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

اتنا واحدی
2 سال قبل

ضایعمون نکن دیگ…

Hedi
Hedi
2 سال قبل

عالییی بود سارا و فلور دستتون طلا حال کردم😍😍😍🤗فقط منم بزارین توی رمانتون منم گناه دارم بوخوداااا🙈😪🤗🤗🌸🌺⁦🖐️⁩

n.b 1401
2 سال قبل

سارا آیدی بده شاد

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

میدونم یادم تو گوشی دومم بهم پی ام بده همونی که آیدیش رو دادم

n.b 1401
2 سال قبل

بچه به خدا بیاید پیویم‌ رو زیاد اشغال کنید بلک میشید دیگه خود دانید

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

ویرمیردین دا نینیخ هاهاهاها

n.b 1401
پاسخ به 
2 سال قبل

من سننیدم اخی منظوروم الارین دانی دی کی مزاحم الور لار

اتنا واحدی
2 سال قبل

ساری پارت نمیدین؟

اتنا واحدی
2 سال قبل

و یه سوال؟!
اقا قادر مدیر سایت رمان وان هم هس؟

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

اشتباه گفتم رمان دونی باید میگفتم…

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

فقط هر سایتی کهبخوای بزنی باید یه پولی بدی بعد این همه سایت یه ۶ میلیون پول قک کنم نیاز داشت😂

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

منم سایت میزنم البته الان نه بعد کنکور…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بابا یه معشوقه دارم ک خودش سایت درس میکنه برا ما مجانی هستش…
البته عشق من نیستااا قراره منو بزور بدن بهش بعد کنکور.

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اره چون پسر دایی بابامه و باباش گفته اتنا برا ماست هچین هم بد نیستااا پسره خوشگل پولدار جیگره جیگرررر…
من معتقدم ک با کسی ک عاشقشی نباید ازدواج کنی همین.

Elena .
پاسخ به 
2 سال قبل

بده به من😂💔

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

کیو بدم بهت؟

Elena .
پاسخ به 
2 سال قبل

پسردایی باباتو😂

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خدا نکنه جون دل…
به منم میگن اتنا حرف زور حالیم نمیشه اگ بشه قید خانوادمو میزنم همه چیز پول نیس ک باید یه حسی هم باشه بینمون یا نه نه من اونو میخام نه اون منو…
ولی باهم خیلی صمیمی هستم دلیل نمیشه ک چون صمیمی هستم شوهرم بشه…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

درسته پولدارن ولی خسیسنااااا…
البته برا بقیه ها وگرنه هرکدوم ماشالاه دوتا ماشین دارن…

Elena .
پاسخ به 
2 سال قبل

اینارو حال میده بری دزدی😂
اصن استرسشو بعد چیزایی که گیرت میاد یه حال دیگه ای داره
😂🤦‍♀️
دیوانه شدم رفت

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا اره من مظلومم خیلی مظلومممم…
دیگ عادت کردم همین.ولی جاش برسه زندگیشونو بهم میریزم و اینکارو هم کردم…

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عاقت کردم یعنی چی؟ 🤔
اگه ناراحتت میکنه نگو🙂❤

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

آهان
بهش فکر نکن ازین حرفا زیاد میزنن(نه که خودم چیزی میشه گریه نمیگیره اصن😂💔البته بعدا به فراموشی بسپار)

66
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x