رمان پسر بد پارت 24

4.5
(13)

* * * *

روی تخت بیحال دراز کشیده بودم که چند تقه به در اتاق خورد و بلافاصله در باز شد …
خدمتکاری مرد داخل شد و با یه سینی غذا به طرفم اومد …
پتو رو تا روی گردنم بالا کشیدم و یکم خودمو جمع و جور کردم …
سینی رو گذاشت روی میز عسلی کنار تخت ، برگشت و از اتاق بیرون زد …
نفسمو لرزون بیرون فرستادم و به سینی خیره شدم …
یه ظرف برنم با یه ظرف قورمه …
به همراه یه نوشابه و ماست ! … .
اشک توی چشمام حلقه زده بود ، چشمامو مالوندم و درست روی تخت نشستم …
واقعا فکر کردن من به غذاهاشون که با پول حروم به دست آوردن ، لب میزنم؟! …
پوزخند تلخی زدم و به سختی خودمو روی تخت جلو کشیدم …
اروم از رو تت پایین اومدم ، نگاهم به خودم توی آینه قدیِ اتاق افتاد …
جای به جای بدنم ، قرمز و کبود شده بود … .
احساس حقارت بهم دست داد ، لبامو رو هم فشردم …
بعد از یکم گشتن تو اتاق ، تونستم حموم رو پیدا کنم …
خودمو انداختم تو حموم و در رو قفل کردم …
رفتم زیر دوش و آب سرد رو وا کردم ، برخورد قطرات آب سرد به بدنم هم نمی تونست آتیش درونمو خاموش کنه …
پس ویلیام کجا بود؟! …
قصد نداشت بیاد کمکم؟! ‌… .
آه غلیظ و دردناکی کشیدم و چشمامو بستم … .

&& ویلیام &&

مشتمو محکم کوبوندم رو میز و داد زدم :

+ من دارم بهتون دستور میدم خودتونو و افراد رو اماده کنین که میخوام حمله کنم بهشون ، شما هم فقط باید اطاعت کنین …
حالیتونه؟! … .

یکی از افراد جلو امد و مضطرب گفت :

_ اخه قربان ، ما الان امادگی نداریم …
سرهنگ گفته بودن نباید بدون برنامه ریزی پیش بریم ! …

دندونامو عصبی رو هم فشردم و داد زدم :

+ پس نافرمانی میکنین!؟ …
آرهههههه؟! … .

همشون سرشونو با ترس انداختن پایین …
نگاهمو به لوئیس دوختم …
حتی اونم با اونا موافق بود …
لبامو رو هم فشردم که همون موقع در اتاق با یه ضربه باز شد و فریاد سرهنگ تو اتاق پیچید :

_ چه خبره اینجا؟! …

سرمو بالا گرفتم و به سرهنگ زل زدم …
بیش از حد عصبانی بود ! …
سرهنگ عصبی توی اتاق قدم برداشت و خیره به من ، گفت :

_ صدای دادت تا اتاق من میاد سرگرد  … !

سرمو شرمنده پایین انداختم ، کنار میزم ایستاد و رو به بقیه گفت :

_ شماها برین سر پستاتون … .

با این حرفش همه ادای احترام و پایی کوبیدن ، بعد از چند لحظه اتاق خالی شد …
سرهنگ بهم زل زد و گفت :

_ چیشده ویلیام؟! …
چرا اینقدر آشوبی پسر؟! …

آب دهنمو به زحمت قورت دادم و با سری پایین افتاده ، لب زدم :

+ دیگه طاقتم تموم شده سرهنگ …
باید حمله کنیم ، باید به عمارت لعنتیشون نفوذ کنیم و کار رو یکسره کنیم ! … .

سرهنگ پوزخندی زد و آروم گفت :

_ بدون برنامه ریزی؟! …
به نظرت پیروز هم میشیم؟! … .

سرمو بالا گرفتم و خیره به چشماش ، محکم گفتم :

+ شما افراد رو بدین به من ، عهد می بندم که برنده برگردم ! …

ابرویی بالا انداخت و ساکت بهم زل زد …
قلبم خودشو محکم به سینم می کوبید … .
باید رضایتشو میگرفتم ، آوین من الان اسیر اونا بود ! …
وایی ، وایی اگه بلایی سرش بیارن من می میرم ! …
سرهنگ نزدیک اومد و دست راستشو گذاشت رو شونم …
فشردش و گفت :

_ به خودت بیا ویلیام …
تو عاقل تر از این حرفایی پسر …
ببین ، من همسن پدرت سن دارم و دارم این حرفو پدرانه بهت میزنم ! …
نباید بدون برنامه ریزی و از سر احساسات کاری رو انجام بدیم که باز بعدا پشیمونی به بار بیاره …
الان اصلا موقع خوبی واسه نفوذ به عمارت اونا نیس …
پس لطفا ، دست از این دیوونگی بردار و به احساساتت مسلط شو … !

نفسمو خسته بیرون فرستادم که منو کشید تو آغوشش …
اما آوین چی؟! …
من باید زودتر از وضع و اوضاعش خبر دار بشم …
باید بدونم در چه حاله وگرنه …
وگرنه باز خریَتم گل میکنه و کار دست همه میدم ! … .
شک ندارم … .

ویلیاممممم😢👀

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدیه
2 سال قبل

شخصیت ویلیام ایرانیه؟؟
میمیک شرقی چشم ابرو مشکی ایرانی هارو نداره ولی یکم شبیه.
اسم اصلیشو بگو عزیزم

‌
2 سال قبل

مثل همیشه عالی عرررررررررررررررررر🙂💔💋

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عه اسم ننوشتم ک از کجا فهمیدی😂💋
نشی❤🫂

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عا راس میگی هواسم نبود اون اسممه😂💋

👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

جووووووون ویلیامووووووووو

Helya
Helya
2 سال قبل

باز منو کاشتی رفتی
تنها گذاشتی رفتی
دروغ نگم ب جز من یکی دیگه داشتی رفتی
عااااااا

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂نگو ساری من سارویم هی حس میکنم داری شهرمو میگی😂😂
بگو سارایی
خیلی گشنگه💖✌

Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌
پارت بعدی کی میزاری؟

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x