رمان پسر بد پارت چهارم

4.7
(20)

شروع کردم توی اتاق قدم برداشتن …
دست راستمو حین حرکت ، روی دیوارای اتاق میکشیدم …
دیوارایی که پوش های طلایی رنگی داشتن …
مقابل یکی از عکسای دیواریش ایستادم و بهش خیره شدم …
توی این عکس ، لباسای اسپرت و شیکی تنش بود …
سوار یه دوچرخه بود و توی یه باغ ! …
آخ ، ویلیام اگه اینجا بودی …
اگه اینجا بودی یه لبِ عمیییق و طولانی ، بی رودروایسی ازش میگرفتم … .
آهی کشیدم و به طرف تختش قدم برداشتم …
خودمو پرت کردم روی تخت نرم و یک نفرش … .
به پهلو چرخیدم که حس کردم دستم زیر بالش ، خورد به یه چیزی …
با کمی مکث نشستم روی تخت و بالش رو بلند کردم …
با دیدن یه برگه ، چشمام برقی زد و زودی برگه رو از روی تخت برداشتم …
بالش رو گذاشتم سرجاش و خودمو روی تخت جلو کشیدم ، طوری که پاهام از تخت آویزون شدن …
برگه رو با کنجکاوی باز کردم …
با دیدن نوشته های توش ، با شوق زیادی شروع به خوندنش کردم :

+ عزیز من ! …
هربار که با خودم تنهام …
به چیز های شیرین زیادی فکر می کنم تا به تو بگم …
ولی …
ولی وقتی با تو اَم از گفتن همه ی اونا ناتوان میشم … .
این واسم خیلی ناراحت کنندس ! …
واسه همین ، الان می خوام افکارمو با این نامه بهت بگم … .
هیچ دختری توی ذهن من به اندازه ی تو اینقدر جذاب ترسیم نشده ، گل من ! ‌…
توی این بیان خشک ، بدون شکوفه ی گل رز ! …
بدون خنده ی تو ! …
بدون چهره ی ناز و تو دل بروئه تو ! …
واسم مثه زَهریِ که توی یک قدمی ، چاره ای به جز نوشیدن برام وجود نداره … .
خوابم یا بیدار؟! …
توی یه رویای تاریک پر زحمت ، فقط باید خودمو به دستای مهربون تو برسونم ، آرامشم … !
تو هنوزم برای من جذاب و الهام بخشی ! …
تو هنوز تنها کسی هستی که روم تاثیرگذاره ! …
تنها یه دلیل توی این دنیای سیاه برای من وجود دارد و اونم تویی … !
ای سرنوشتم ! …
منو دریاب ، باهام بمون ! …
دریاب منو که من بی تو و تو بی من خسته و لب پرتگاهیم ! ..‌. .
از برزخ رویاهای تاریک نجاتم بده … .
نزار حسرت نداشتنت منو مثه شمع هجران آب کنه …‌ !
میبینی عزیزم که چقدر زمونه بی وفائه؟! …
میخوان تورو ازم دور کنن ! …
خورشید دیگه واسمون نمی تابه ، حتی اونم دیگه دلسوزمون نیست … .
من تو رو بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم … ! من به تو مثل هوایی که تنفس می کنم احتیاج دارم … .
من به تو مثل همه موجودات زنده ای که به آب احتیاج دارن ، احتیاج دارم … .
من به تو مثل سیاره هایی که برای ادامه ی حیات ، به خورشید نیاز دارن تا یک روز دیگه زندگی کنن ، نیاز دارم … .
همونطور که یه بچه به مامان و باباش احتیاج داره … !
من به تو خیلی ، حتی بیشتر از اینا احتیاج دارم ، عزیزم ! … .
تو زندگی منی ، همه چیزم ! … .
قلب من تا ابد مال توئه ، عزیز دلم … .

” از طرف خاطر خواهت ، ویلیام ‌… .”

… چند هفته بعد …

&& آوین &&

_ واااای ، خیلی کار مونده …
یه هفته هم که بیشتر مهلت نداریم …
واییی ، خدااااایااا …

عصبی و کلافه گفتم :

+ ای بابا ، مادرِ من ! …
دقیقا چکاری مونده که اینقدر غرغر داری میکنی؟! … .

مامان با چشمای به خون نشستش بهم خیره شد و دست به کمر گفت :

_ آوییین ! …
ناسلامتی قراره بیان خواستگاریت دختر ! …
خونه به این نامرتبی ! …
از همه مهمتر خودت ، باید بری واسه خودت چند دست لباس مجلسی و قشنگ بگیری …

با چشمای گشادم ، با بهت لب زدم :

+ م … مامان ! …
من ، من تازه همین یه هفته ، دو هفته پیش تمومه لباسای قبلیمو ریختم بیرون و لباس جدید رفتم خریدم ! …
باز داری میگی باید برم لباس بخرم؟! …

مامان چشماشو تو حدقه چرخوند و از غرید :

_ آوین رو مخ من راه نرو دختر …
باید بری لباس مجلسی و شیک بگیری تا کارن وقتی ببینتت سرحال بیاد …
جون بگیره با دیدنت ! …
بیچاره اینهمه مدت پاریس بوده و مشغول درسش …
تو هم وظیفه داری وقتی بیاد اینجا و ببینتت ؛ چشمش که به چشمت افتاد ، خووب خستگی این چند ماه رو از تنش درآری ! ‌… .

با دهنی وا شده ، لب زدم :

+ مامااااان ! …

پرید تو حرفم و حرصی گفت :

_ یامااان ، درد بی درمااان …

پوفی کشیدم و با کف دست ، محکم ضربه ای به پیشونیم زدم …
من تحمل دیدن کارن رو ندارم ، بعد مامان توقع داره بیام واسه ی جنابعالی دلبری هم بکنم؟! … .
هوففف ، خدااا منو بکُش راحت کن … .

* * * *

آوا دستشو گذاشت رو شونم و غمگین گفت :

_ آوین ، توروخدا بیا برو به بابا و مامانت از حسِت نسبت به ویلیام بگو …
خدا رو چه دیدی ، شاید قبول کردن …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و پژمرده لب زدم :

+ نه …
هیچی پیششون نمیگم ، اگه مطلع بشن از این موضوع …
مخصوصا بابام ، مطمعنن دیگه اجازه نمیده حتی ویلیام رو ببینم …

زبونی رو لباش کشید و گفت :

_ خب حداقل به ویلیام …

پریدم بین حرفش و ناراحت تر از قبل ، لب زدم :

+ به اونم نمیخوام بگم …
مطمعنم دوستم نداره ، نمیخوام حداقل از دیدنش محروم شم …

آوا عصبی دندوناشو رو رو هم سابید و حرصی گفت :

_ پس چی؟! …
میخوای همینطور دست رو دست بزاری و ازدواج کردنتو تماشا کنی؟! … .

به نقطه ی نامعلومی خیره شدم …
نمیدونستم چیکار کنم ، واقعا نمیدونستم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
48 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدیه
2 سال قبل

خداوندا فرمانی به ذهن سارا بینداز که اطاعت کند و ویلیام و اوین را به هم برساند🤲🤲🤲

Narges
Narges
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا ی سوال الان اون نامه برای کی بوده اوین؟ب قول هلیا پیچیده شده یا من اول صبی گیج شدم😂🖐🏻

z
z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خود ساراهم نمیدونه ویلیام برا کی نوشته🥺😂

Helya Kakouie
پاسخ به  Narges
2 سال قبل

جون

Helya
Helya
2 سال قبل

پیچیده شدا
یا من اخر شبی خنگ شدم

Helya Kakouie
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂دهنت

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂گاد
انقدر حق بود نمیتونم دفاعیه بدم😂😂😂😂

atena
atena
2 سال قبل

بیچاره اوین…
سارا .افشین رو بد جلوه نده چون خودشم توراه عشق خلافکار شد دیگ عاقل ترش کن بچمو…

Helya Kakouie
پاسخ به  atena
2 سال قبل

جوووون
😂💖
درود بر تو پهلوان

atena
atena
پاسخ به  Helya Kakouie
2 سال قبل

تو هم مسخره کناااا فقط..
ببینم تو درس نداری ۲۴ساعته اینجا پلاسی؟😂😂

Helya Kakouie
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂میزنمتااااا
چرا درسم دارم ولی خو فعلا انلاینه تقلب میکنم😂😂😂😂تا هفته ی دیگه ک حضوری بشه و عین خر بخونم

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نوچ تا کنکور دیگ کم میام فقط دعام کنید ک امسال رو قبول بشم…

Helya Kakouie
2 سال قبل

😂سرعتی ک سارا داره خدابیامرز میگ میگ نداشت

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  Helya Kakouie
2 سال قبل

به ولاه راست میگه

سحر
سحر
2 سال قبل

چرا پارت نمیزاری🥺

سحر
سحر
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

امروز کم میزاری ؟ هروز چهار تا میزاشتی خیلی خوب بود🙁

آیدا
آیدا
2 سال قبل

نویسنده رمانت یه ویژگی داره که فوق العاده بنظر من داره رمانتو مسخره میکنه،یه سوال توهم از اون ادمایی که پولدار بودن اسم شیک پیک پیک داشتنو‌
خوب میدوته،با چهره جذاب، بقیه چیزارو بد میدونه
افتخار میکنه به این موارد،باید بگم من دیگه بسکه از این رمان ها خوندم حالم بهم میخوره ،ای بابا چقد رمانا تکراری مثل همیشه یه دختر احمق تو سری خور مظلوم،یه پسر پولدار یه ازدواج اجباری در اخرم عشق
فکر کنم شما یکی از صدها نویسنده ای هستی که دوباره این مساعل میاره رو کاغد

‌
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

دقیقا ایول فلور👌🏿😂💔

Helya Kakouie
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

خب نخون مادر😄
برای هر رمانی ک میخونی نباید ی معیار بزاری
مثلا این رمان رو ی نویسنده نوجوان ک تجربه ی زیادی نداره نوشته و اگه از این نظر حساب کنی تو نوع خودش فوق العادست و همچین نویسنده میخواد رمانی بنویسه ک فقط ی رنج سنی خاصی رو جذب کنه
و میخواد رمانش آدم رو هیجان زده بکنه
سعی کن هر رمانی ک میخونی رو طبق شرایط نویسنده و نوع و ژانرش قضاوت کنی لاوم
اینجوری ک هیت میدین باعث میشین نویسنده حس بدی داشته باشه و بخواد یهویی نوع نوشتنش رو تغییر بده برای همین یهویی کارشو خراب میکنه
اگه جلدای قبلی رو خونده باشی متوجه میشی ک سارا با هر جلدی ک میگذره داره هی بیشتر پیشرفت میکنه😄💖

*ترشی سیر *
R
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

یس داتس آفکرس

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

جون جون😂💖

Narges
Narges
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

دقییقا 👌🏻👌🏻اصلا عاشقت شدم فلور خیلی باحالللی 😂😂

Yeganeh
Yeganeh
2 سال قبل

سارا یه سوال
تو پارت چندم از زبون ویلیام و کارن مینویسی ؟؟

🙃Rahajoooon
🙃Rahajoooon
2 سال قبل

سارا ژووون پارت بعدی رو بزار جون من😢😂

Nafas •_•
...
2 سال قبل

خیلی بیخود شد که
کاش ویلیام پسر آلیس و ایلیاد می بود 😢😭

48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x