رمان پسرخاله پارت 113

4.2
(64)

 

لبهامو روی هم فشردم تا خنده ام نگیره و بعد آهسته لب زدم:

-باشه!

لبخند رضایت بخشی روی صورت جذابش نشست.خرسند بود از اینکه خیلی سریع تونست دوباره نظرمو جلب بکنه بدون کمترین زحمت!
وقتی من داشتم گندم و نخود میخوردم یه کوچولو فاصله اش رو باهام کم کرد و بعد بازهم از حواسپرتی یاسر منتهای استفاده رو برد و کنار گوشم گفت:

-یه هدیه برات گرفتم!

از خوردن دست کشیدم و سرم رو به آرومی برگردوندم سمتش.یاسین و این کارا!؟
انگشتمو کنج لبم کشیدم و پرسیدم:

-واقعا !؟ واسه من !؟

چشمکی زد جواب داد:

-اهوووم! تو اتاقت روی میز مطالعه ات هست!

هیجان رده و کنجکاو بی توجه به یاسر بیچاره که یه ساعت داشت واسه ما پروژه اش رو تعریف میکرد پرسیدم:

-خب چیگرفتی!؟

نیشخندی زد و گفت:

-عه! زرنگی!؟ خودت باید بری و نگاه کنی!

یاسر صندلیش رو چرخوند سمتمون و پوکر فیس صورتهای خندون مارو از نظر گذروند و گفت:

-چی پچ پچ میکنید! اصلا به حرف من گوش میکنید!؟اصلا فهمیدین من داشتم چی میگفتم!؟

 

با اینکه ما اصلا حواسمون سمت اون نبود اما هردو سر جنبوندیم و به دروغ جواب دادیم:

-آره آره گوش دادیم!

دوباره صندلیش رو چرخوند تا رو به روی لپتاپش قرار بگیره و بعدهم عینکش رو دوباره روی چشمهاش زد و گفت:

-آره جون عمه!

درست همون لحظه یه نفر به در زد و چند لحظه بعدش وقتی یاسر بفرمایید گفت، علیاحضرت مائده وارد اتاق شد.
اون یکی از محدود دخترایی بود که حتی توی خونه هم شبیه به یه پرنسس لباس میپوشید و آرایش میکرد.اصلا اون منو یاد کیم کارداشیان مینداخت.
هیچوقت نمیشد صورتش رو بدون آرایش و یا حتی اندامش رو بدون لباسهای گرونقیمت دید!
درو بست و گفت:

-سلام!

جواب سلامش رو که گرفت دست به سینه و قدم زنان جلو اومد و پوزخندزنان و به طعنه گفت:

-جالب! جدیدا هرجا یاسین و یاسر هست سوفیا خانم هم تشریف دارن!

پوزخندی زدم و به طعنه گفتم:

-جالبه! مثل اینکه من نه حق تردد تو این خونه رو دارم و نه حتی صحبت با پسر خاله هام!

سرش رو چرخوند سمتم و با انزجار تماشام کرد و بعد گفت:

-آخه تو معمولا جاه هایی تردد میکنی که پسرخاله جونات همیشه هستن!

یاسر بیچاره واسه اینکه نزاره اون بیخودی باز بحث و جدال راه بندازه گفت:

-مائده پروژه منو دیدی!؟بیا ببینش و نظرت رو بگو…میخوام امسال بترکونیم…

 

تا وقتی اون اینجا بود من چندان علاقه ای به اینجا موندن نداشتم.
بی جنبه بود و بدتر از همه اینکه مدام دنبال جنجال بود.دنبال اینکه آشوب و دردسر درست بکنه و من هم که کاملا از این موضاعات خسته بودم.
از اینکه با اون دهن به دهن بشم و بعدهم کار به دعوا برسه برای همین از روی تخت بلند شدم و گفتم:

-من میرم توی اتاقم استراحت بکنم. فعلا!

خیلی سریع از اونجا اومدم بیرون و راه افتادم سمت اتاقم.
مطمئن بودم اگه می موندم اون حتما یه کاری میکرد که باز بحث کنیم و نتیجه هم که کاملا مشخص بود.
تمام کاسه کوزه ها بعدش قرار بود سر من خراب بشه!
در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل.
مائده و حرفهاش رو از یاد بردم و دویدم سمت میز مطالعه ام.
رو صندلی نشستم و به جعبه ی کادوی روی میزم نگاه کردم.
جدا واسم هدیه خریده بود!
با لبخند کاغذ کادو رو باز کردم.
یه جعبه بود.یه جعبه ی بزرگ سفید.سرش رو برداشتم و اون لحظه چشمم افتاد به لباس خواب سفید بی نهایت خوشگلی که جنس لطیف و خیلی نازکی داشت.
روی لباس یه کارت بود.برداشتمش و متنی که یاسین روش نوشته بود رو خوندم:

“برای عروسک قشنگم سوفیا! دلم میخواد آخر شب وقتی میام پیشت این لباس تنت باشه”

خندیدم و کارت رو گذاشتم روی میز و بعدهم لباس رو از جعبه بیرون آوردم و دویدم سمت آینه.
مقابلش ایستادم و لباس رو جلوی تنم گرفتم و به تصویر خودم که توی آینه افتاده بود خیره شدم.
بی نظیر بود این لباس …
سفید، لطیف، سکسی،نازک و ساده!
نفس عمیقی کشیدم و لبخند بر لب چرخی جلوی آینه زدم…
یعنی واقعا میتونست امشب بیاد پیشم !؟
باید دوش بگیرم و خودمو آماده بکنم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 64

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
3 سال قبل

اخه نویسنده جان
چه خبره به خدا
این سوفی نمیخواد عاقل بشه.
بعدشم نام داستان میزاشتی سوفی و پسرا
یکم از این شر و ور ننویس در عوض چند مطلب با محتوا بزار
اخ

شیدا
3 سال قبل

نویسنده نزدیک ده ،دوازده تا رمان داره مینویسه،دیگه اگه بخادم نمیتونه خوب بنویسه،محتواش خیلی داره آبکی میشه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x