*یاسین*
گوشی موبایلم توی دستم بود و عکسهای سوفیا رو نگاه میکردم.
گاهی، وقتی دلم براش تنگ میشد هیچ چاره ای جز تماشای این عکسها نداشتم.
اره…
فقط این عکسها میتونستن رفع دلتنگی بکنن اون هم وقتی کیلومترها ازم دور بود.
مامان با سینی چایی اومد سمتم و بعد خم شد و لیوان چایی رو رو گل میز کنار مبلی که روش نشسته بودم گذاشت و همزمان گفت:
-خب بهش زنگ بزن!
سرم رو بالا گرفتم و بهش نگاه کردم.
لبخند معنی دار ملیحی روی صورتش نقش بسته بود.
پرسید:
-به کی !؟
یکی از لیوانهای چایی رو هم برای خودش برداشت و بعد جواب داد:
-سوفیا!
نمیتونستم بگم عکسهارو دیده چون اصلا سمت دیکه ای بود. اون
توی آشپزخونه و من اینجا!
نمیدونم چه جوری حدس زد و باخودش به این نتیجه رسید من دارم عکسهای سوفیارو نگاه میکنم.
چنددقیقه بدون حرف تماشاش کردم.
نشست رومبل رو به رویی ودرکمال خونسردی مشغول خوردن چاییش شد.
پرسیدم:
-از کجا اینقدر مطمئنی من دارم عکس اونو نگاه میکنم!؟
در آرامش کمی از چاییش رو چشید و بعد هم جواب داد:
-از اونجایی که تو فقط وقتهایی اونقدر محو گوشی موبایلت میشی که در حال تماشای عکسهای سوفیا باشی!
مکث کرد.لیوان رو از لبهاش فاصله داد و گفت:
-بهش زنگ بزن…
چشم از صورتش برداشتم و گفتم:
-نیمتونم…
پرسید:
-چرا نمیتونی!؟بزار بدونه هنوز فقط خودش رو دوست داری!
نفس عمیقی کشیدم.
تلفن همراهمو گذاشتم کنار و تیکه ام رو از عقب برداشتم و آهسته گفتم:
-نه..نمیتونم مامان….
نویسنده جان خیلی ممنون بابابت رمان این چهار خط و نمیزاشتی سبک تر بودی ک لطفا هرچ زودتر این رمان رو تمام کن و این سوفیا هم تادلش رو ب امیر حسین نباخته لطفا ب یاسین برسونش ن اینکه بره با امیر حسین وقتی یاسین و دید مثل مامانش فیلش یاد هندستون بکنه ی توله بندازه سر دل امیرحسین بره با یار قدیدمی شکر خدا دل نیست ک ژلس هر دقیقه برا یکی میلرزه اول بهراد بعدم یاسین حالا هم امیر حسین و برا چی یاسین نمیتونه ب سوفیا زنگ بزنه دقیقا کرمش چیست اگر میشه اینهم بگو وبازم میگم این رمان رو زود تر تمام کن ن ب اولش ک انقدر زیاد مینوشتی ن الان تو راحت این رمان رو میتونستی تو ۸۰ یا ۱۰۰ پارت تمام کنی ن هر پارت ۲ خط باشه ک تا ۱۷۲ پارت طول بکشه دیرم ک میزاری شکر خدا 😒😒
کامنت انقد حق بود انقد کامل بود که جای هیچ نظری نیست
👍👍👍
😂😂😂 جای نویسنده من آب شدم رفتم تو زمین 😂🤦
چه دل پُری
چرررررررتتتتتتتتتت خداییش فقط توانت در حد نوشتن دو خط هست
این یه خطم نمینوشتی سنگینتر بودی که به انگشتان بلوریتون آسیب نرسه خدای نکرده اگه دوست داری رمانتو دنبال کنن خواننده ها لطفا انقدر قطره چکونی پارت نزار و همش دنبال حاشیه و مبتذل نوشتن نرو بابا میتونی شیک و تر تمیزرمانتو تو دو سه تا پارت تموم کنی.فقط داری الکی کشش میدی.
اگه از زمانی که این رمان میخونم هر رمان دیگه میخوندم ده بار تا الان تمام شد بود و ده تا رمان دیگه ام میخوندم.
هر موقع دلت کشید حوصله داشتی میشینی دو خط مینویسی،مگه ما الاف توییم لامصب بشین رمان تمام کن همه رمان کمش ده دقیقه یه ربع طول میکشه هر پارتش نکه مثل دوبیتی تو هنوز گرم نشدی تمام بشه.
راضی باشی تو دلم خیلی فحشت دادم. ولی حقته
نویسنده باید خجالت بکشی اگر من جا تو بودم این رمان رو تموم مسخره رو تموم میکردم ک انقدر تحقیر نشم مثل اینک تو کلا دوس داری تحقیر بشی
یک پارت فقط اینکه یاسین عکس سوفیارو میبینه و نمیتونه زنگ بزنه بش؟
خیلیییییی تاثیر گزار بود🙄🙄🙄🙄
چیزی نگین یه دفعه دیدن همین یه خط رو هم نزاشت نویسنده تنبل(:
واییییییییییی شتتتتتتت😂😂😂😂😂💔