خاله خودش رو کشید عقب و قبل از اینکه یاسر و مامان اشکهاش رو ببینن با گوشه شالش اون قطرهای اشکی که برق میزدن و رو خشک کرد و گفت:
-با سوفیا برگرد یاسین!
خندیدم و گفتم:
-اگه بله داد!
یاسر شوخ طبعانه گفت:
-اگه نداد با کتک ازش بگیر!
ابروی چپمو دادم بالا و با تنگ کردن چشم سمت راستم گفتم:
-بد فکری نیستاااا….شایدم مجبور شدم به زور ازش جواب بله بگیرم!
مامان با اشتیاق گفت:
-حتما با سوفیا برگردیا!دست خالی برگردی کشتمت یاسین!
خندیدم و گفتم:
-حتماا! دست خالی برنمیگردم
لبخند رضایت بخشی روی صورت نشوند و گفت:
-به حرفهای این یاسر کله گنده هم فکر نکن!
نازشو بکش…ردت کرد هم باز پیگیر شو!
یاسر خندید و گفت:
-نه بابا جواب رد چی! سوفیا هم عین یاسین تو کفه! جواب رد نمیده!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
-یاااااسر! کم شر بگو!
با خنده گفت:
-شر چیه! حقیقته! تو این بی خواستگاری تو واسه سوفیا غنیمتی دیگه!
سری با تاسف تکون دادم و گفتم:
-پسره ی خل و چل..
شماهم برید داخل!نمونید اینجا…
خاله گفت:
-مراقب خودت باش عزیزم
صدامو شنیدم و گفتم:
-چشممممم!
خداحافظی کردم و پشت فرمون نشستم.
یه بوق زدم و بعدهم ماشین رو روشن کردم.
به سوفیا هیچ اطلاعی ندادم چون میخواستم سورپرایزش کنم.
حس میکردم اینطوری بهتره.
اینکه این خبر خوب رو یهویی بهش بدم…
آخه چرا ؟! چرا اینقدر کشش می دی به خدا حالم دیگه بد شده .اَه تا تو تمام کنی ما خواننده ها دق کردیم
خداروشکر بعد ۴ پارت یاسین از حیاط و جابه جایی وسایل پشت ماشین تغییر مکان داد اومد داخل ماشین نشست
چونکه انقد به سورپرایز و یهویی بودن تاکید داره پس دیگه قطع به یقین با امیرحسین میبینتش😐خدایا منو ببر😐💔
دقیقا بعدش بی سرو صدا بر می گرده می زنه چند سال بعد اونوقت سوفیا میاد پیش مادره و مادره هم میگه چرا جند سال قبل که باسین امد شیراز بله رو ندادی سوفیا هم میگه من اصلا ندیدمش اقا بعد چندین روز سوءتفاهم برطرف شده و میان ازدواج میکنن.
میشه اینا رو نداشته باشه و سوپرایز و اشتی و تمام بشه؟؟
نویسنده عزیز لطفا چند پارت جون دار بنویس تموم شه واقعا خسته شدیم
یقین دارم تا ۳،۴ پارت دیگه یاسین تازه از شهر میزنه بیرون😐
خدایا منو انگور کن😐
افتضاح
چرا انقد کم
خیلی احمقی تموم کن دیگ این تخمیو