باهمدیگه از چندجای دیگه عکس گرفتیم.
حتی عکسهایی که سلفی بودن و دونفره.
آدم خوش مشربی بود.
از اون دسته آدمها که کنارش خوش میگذشت.
وقتی داشتیم عکسهایی دونفره رو نگاه میکردیم پرسید:
-میتونم یه سوال نسبتا شخصی بپرسم سوفیا؟
بدون اینکه سرم رو بالا بگیرم حین حذف عکسهایی که تار بودن و باید حذف میشدن جواب دادم:
-چندتا از عکسهارو باید حذف کنم.آره…میتونی بپرسی…
وقتی گفت سوال نسبتا شخصی به سوالهای معمولی ای فکر کردم.
به اینکه شاید بخواد در مورد مادرم بپرسه…
یا حتی اینکه وقتی گلی جون بخواد با بابا زندگی کنه من ترجیح میدم همونجا بمونم یا…
خلاصه همچین سوالهایی در نظرم بود اما اون خیلی بی هوا پرسید:
-تو دوست پسر داری ؟
سرم رو بالا گرفتم و بهش خیره شدم.
راستش اصلا انتظار شنیدن همچین سوالی رو نداشتم واسه همین یه لحظه موندم اون چرا اینو پرسیده و من باید چه جوابی بدم.
وقتی نگاه های خیره ی من به خودش رو دید تند تند گفت:
-ببین سوفی من …من قصد بدی از پرسیدن این سوال نداشتم من فقط…
خیلی بی هوا و وسط حرفهاش گفتم:
-نه! ندارم…
چون اینو گفتم حرفش رو قطع کرد و نفسش رو داد بیرون و گفت:
-نباید همچین سوالی رو میپرسیدم درسته ؟
دیگه هیچ شانسی برای بودن یا یاسین نداشتم.
برام مثل یه خواب خوش یود.
یه خواب خوش و شیرین که خیلی زود تموم شد.
دلم نمیخواست بگم دوست پسرم بوده.
اون واسه من فراتر از همچین اصطلاحی بود.
لبخند زدم.
با آرامش نگاهش کردم و گفتم:
-نه اشکالی نداره …
خندید.
دستی روی صورت بدون موی خودش کشید و شوخ طبعانه گفت:
-میخوای تو هم همچین سوالی بپرس که بگیم این به اون در..
خندیدم.راستش بد فکری هم نبود چون من هم در مورد اونون حدودی کنجکاو بودم…
تو روخدا تموم کنید این رمان،هی دوخط ،دوخط ازش میزارید،
ترو خدا زوتر پارت بزارید لطفا سوفی و امیر با هم دوس نشن لطفااااا
بخدا این دوتا عاشق هم میشن یاسین طفلکم ب درک
اه
جمع کنین دیگه
امیدوارم یاسین هر چ زود تر برسه شیراز و بهش بگه🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
من دیگه رمان رو ادامه نمیدم
بخدا اگه سوفی و امیر عاشق هم بشن این رمان خراب میشه خرابببببب🤦🤦