رمان پسرخاله پارت 68

4.4
(60)

 

 

کف دستهامو به هم مالیدم و پاهام تکون دادم و با کشیدنشون روی زمین سعی کردم گل و لای چسبیده به کف کفشم رو قبل از ورود به داخل تمیز کنم.
دوباره چند مشت به در زدم تا زودتر درو باز کنم آخه داشتم از سرما یخ میزدم و می چاییدم.
چنددقیقه بعد صدای منیره رو از پشت در، درحالی شنیدم که یه ریز سر اینکه سرایدار درو وا نکرده و اون مجبور شده تا اینجا بدوئہ به گوشم رسید.

” ای باباااا…شده آقا و سرور ما و دیگه حتی درو هم باز نمیکنه.من خودم هزارتا کار دارم”

غرغر کنان درو برام باز کرد و چون فهمید من هستم از اینکه مجبور شده به جای سرایدار خودش درو باز بکنه بیشتر عصبانی و دلخور شد.
امامن مشکلی با هیچکس نداشتم برای همین گفتم:

-سلام…

پشت چشمی نازک کرد برام.این حکایت منیره هم شبیه حکایت منشی هایی بود که بیشتر از خود دکتره کلاس میزارن.
خیلی سرد و با ناز و یواش جواب داد:

-علیک !!!

من که نمیدونم مشکل این منیره با من چیه که هر وقت میبینم واسم پشت چشم نازک میکنه.از کنارش رد شدم و رفتم داخل.
ترجیح میدادم اصلا بهش اهمیت ندم.مامان میگفت منیره چون خدمتکار همیشگیه فخری خانم و ماه چهره خانم بوده زیاد اینجا خرش میره و پرروییش هم دلیلش همینه.
رفتم داخل خونه.
اولین جایی که نگاه کردم و به اونجا سرک کشیدم نشیمن کوچیکی بود که معمولا مامان و خاله اونجا مینشستن و باهم حرف میزدن.اما خبری از هیچکدومشون نبود. چون گشنه ام بود ترجیح دادم برم توی آشپزخونه اول یه ناخنک به غذاهام بزنم.
دستمو روی شکمم مالیدم و راه افتادم سمت مطبخ.
اونجا بالاخره خاله رو دیدم که خودش ایستادبود کنار میز و آبمیوه میگرفت.
رفتم سمتش و گفتم:

-سلام خاله جون….

سرش رو بالا گرفت و کمی نگران نگاهم کرد و بعد جواب داد:

-سلام عریز دلم.بیا بشین بگم برات ناهار بیارن فدات بشم!

کیفمو روی دوشم جا به جا کردم و گفتم:

-خبری شده خاله؟نگرانی انگار …

سرش رو با ناراحتی تکون داد و گفت:

-چیبگم خاله…این یاسین مگه رعایت میکنه.این دو سه روزه معلوم نیست پا شده با دوستاش رفته کدوم وری سرما خورده…هی سرفه میکنه.یکم تب و لرز داره گفتم واسش آبمیوه بگیرم ببرم براش!

نمیدونم چرا یهو منم نگرانش شدم.
اصلا انگار نه من اون سوفیا بودم نه اون ، همون یاسین قبل.
احساساتمون یه جورایی تغییر کرده بود نسبت به هم.
خبری از تنفر و کل کل درمیون نبود.
خاله لیوان رو گذاشت تو پیش دستی و خواست ببرش که فورا گفتم:

-بده من میبرم خاله!

از این حرفم خوشش اومد.لبخند زد و پرسید:

-تو تازه از سر کار برگشتی خسته نیستی؟!

گوربابای خستگی.بعداز اینهمه مدت دلم میخواست ببینمش برای همین گفتم:

-نههه! بدین میبرمش!

لیوان رو ازش گرفتم و کیفم رو گذاشتم یه گوشه.
از آشپزخونه بیرون رفتم و راه افتادم سمت اتاق یاسین.
نزدیک به در اتاقش ایستادم.لای در باز بود تا خواستم کنارش بزنم و برم داخل متوجه شدم مائده داخل هست.
صدای بگو بخندش تو هوا بود.ناخوادگاه حرفهاش رو شنیدم:

“پاشو دیگه عشقمممم…پاشو یکم از این بخور…”

یاسین سرفه کنان گفت:

“باو بیخیال دیگه مائده تو و مامان تا خرخره هله هوله چپوندین تو حلق من”

مائده به آبمیوه ای که براش آورده بود اشاره کرد و گفت:

” بخور دیگه…این هله هوله نیست.آب میوه است.واست خوبه”

“نمیخورم مائده.خوابم میاد.میشه بزاری بخوابم؟”

عصبانی شد و گفت:

ا
“اهههه !!! چقد عین دخترا نااااز میکنی…واقعا که ”

چون متوجه شدم میخواد از اتاق یاسین بیاد بیرون فورا پشت ستون پنهون شدم.چنددقیقه بعد با همون سینی بند و بساطش اومد بیرون درو بست و از اتاق دور شد.
اجازه دادم کاملا دور بشه و بعد خیلی آروم راه افتادم سمت اتاق یاسین.
درو باز کردم و رفتم داخل.
پتورو تا روی صورتش کشیده بود بالا.
نمیدونم خواب بود یا بیدار اما صدای قدم هام و بسته شدن درو شنید و گمونم تصور کرد مائده هستم چون بازهم گفت:

-مگه نگفتم نمیخورم…گیر نده دیگه!

بدون اینکه حرفی بزنم و چیزی بگم جلو و جلوتر رفتم تا رسیدم به تختش.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 60

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
41 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
3 سال قبل

عجب

Sayan
پاسخ به  AYNAZ
3 سال قبل

ادمین رمان عشق صوری رو نمیزاری؟

Zahra
3 سال قبل

ای جانم نویسنده دمت گرم

همینجوری ادامه بده

Zahra
3 سال قبل

میگم ادمین جون نمیشد همین الان یهویی دو سه تا دیگه پارت بزاری دل ما رو هم خوسکنی؟

3 سال قبل

چقدر کم بود 🙁

دلی
3 سال قبل

وای چه پارت طولانی ای😐

ف
3 سال قبل

چقد کم بود 😭

رعنا
3 سال قبل

چرا اینقدر کم

zhra
3 سال قبل

😭😭😭😭😭😭

zhra
3 سال قبل

چرا اینجا تمومش کردی اخه
نویسنده جان چرا با ما اینکارو میکنی
میخای دقمون بدی
مگه باهمون پدر کشتگی داری اخه چرا ایقد پارتات کوتاهن 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

ویولت
3 سال قبل

چرا واقعا چراهاااااااااا
جاهاییی که گرم میشی که ببینی چی میشه تموم میشه 😐😐😐😐 ضدحال که میگن اینه ها

arsam
3 سال قبل

چقد کم بود🤕🤕

دخی اسفند ماهی
3 سال قبل

اینقدر👌بیشتر بنویسی عالی میشه😊😍

Bahar
3 سال قبل

ای جاااان
پارت بعدی عاشقانس😍
مرسی نویسنده ❤️

Yasamin
3 سال قبل

خیلی خوب و عالی بود دستتون درد نکنه😍⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

Mobina
3 سال قبل

اووووووووووف دلم میخواد سر ادمین و نویسنده رو بکنم چرا انقدر کممممممممممممم الان خودمو میکشم خدا ادامش رو بزار لامصب اگه دستم بهتون برسه میکشتون بخدا چرا انقدر کمهههههه لعنتی

اردیبهشت41
3 سال قبل

سلام
چرااینقدر کم

Tina
3 سال قبل

وایییی توروخدا زودتر پارت بعدی رو بزار نویسنده.عالی بود مرسی

.
3 سال قبل

خیلییی کمههههه😭😭😭😭

M.r
3 سال قبل

واقعا ممنونم که اینقدر زود می فرستی فقط کاش یخورده طولانی تر باشه❤💜
و اینکه باز هم میگم دوستم دارم بیشتر قسمت های هیجانی داشته باشه تا غمگین و لج درار
ممنونم بایت این رمان معرکه

حدیث
3 سال قبل

وای چقدر خوشحال شدم فقط ۷دقیقه که گذاشتیش😂😂😂ولی خیلی کم بود آدمو میزاری تو خماری

مریم بانو
3 سال قبل

آخیش چسبیدا…من دیگه یاد گرفتم دو هفته یه بار میام چندتاشو باهم‌میخونم…
اینو یه دفعه باز کردم‌نوشته بود ۷دیقه قبل
آخ مزه داد 😂😂

مهدیه
3 سال قبل

کی پارت میزاری

یلدا
پاسخ به  مهدیه
3 سال قبل

یاسین سوفیا رو خنک نکنه میترسم🤤🤤🤤🤤

Melika
3 سال قبل

بازم سرجای حساس تموم شد 😢ولی مرسی از اینکه زود گذاشتی اگرچه کم بود ولی یاسین توش بود 😍😍😘

Yas
3 سال قبل

بد جایی.تموم.شد‌چرا😐💔

3 سال قبل

😑😑😑😑😑😑

3 سال قبل

مرسیتم ادمین زود گذاشتی ولی چرا الان تموم شدددد لعنتتتت

🥺
3 سال قبل

پارت خوب بود ولی کم
یکی دیگه بزار🥺

مهسا
3 سال قبل

چراااااااااااااااااااااااااااا واقعا چراااااااااااااااااااااااااااا
😐💔😭
بابا یکم بیشتررر من مردم عیشششش 😐💔😭

الف
3 سال قبل

ادمین مگه میشه تو نویسنده رو نشناسی؟؟
جووووون خووووودت بهش بگو طولانی تر کنه پارتاروووووووووووووووووووووو

Ayda
3 سال قبل

به اینم میگن پاارت؟!:\

Zahra
3 سال قبل

میگم ادمین جون میشع همین حالا یهویی یه سه چهار تا پارت بزاری…؟

بخدا بد جور مشتاق ادامش هستم

Sayan
3 سال قبل

ادمین رمان فتنه و عشق صوری رو پارت گزاری نمیکنی توسایت؟

Saghar
3 سال قبل

بابا این همه التماس میکنیم خب پارت طولانی بزاری نویسنده عالی می نویسی ولی خیلی کم میزاری 😐ارمین توهم یکی بگو بهش خوو

mozhiii
3 سال قبل

vaaaaaaaayyy parta kheiliii kotaheee

Selena
3 سال قبل

ادمین جان لطفا جان مادرت پارت هارو انقدر کوتاه و دیر نزار 😞😞😞

N
3 سال قبل

میگم آخه بشر مگه کرم داری دقیقا مواقع حساس قطع مکنی خووو😭😭😭

Sayan
3 سال قبل

رمان عشق صوریو نمیزاری ادمین مال همین نویسندس ولی پارت خیلی گزاشته اخراش دیگه

شایلین
3 سال قبل

سلام من این رمان رو تو یه سایتی دیدم که فروشی بود فک کردم لازمه ک بگم

دسته‌ها

41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x