نمیدانم چرا ولی معذب شدم، کمی بیپروا بود. البته نگاه وحشی خسرو در معذب شدنم بیتاثیر نبود.
– بگو اون قطعه رو بنوازن.
فواد لبخندش را جمع کرد و به سمت نوازندههایی که اصلا ندیده بودمشان رفت. زنی چنگ در دست نگاهم کرد و لبخند زد.
– یه زمانی چنگ میزدم. صداش قشنگه.
خسرو بیتوجه دستش را روی پهلویم گذاشت.
– درست رفتار کن ملک! به اندازهی کافی اعصابم خورده.
دستم را روی شانهاش گذاشتم. تکانی خورد که به عقب مایل شدم.
پای بدون کنترلم را روی زمین کشیدم و اویی گفتم.
– من بلد نیستم.
– تو فقط بلدی گستاخی کنی و کاری کنی من عصبی بشم.
سرم را برایش کج کردم. کلمات ردیف شدهی پشت دندانهایم برای خروج التماس میکردند ولی نه…
کمی شراب قرار نبود کاری کند من حرف نامربوط بزنم.
– توی کاخ پدرم که خیلی عاشقم بودی، کیخسرو…الان شدم روی اعصاب شما؟
مثل این که شراب قدرتش از من بیشتر است.
دستم را محکم فشار داد، چرخی زد و مرا خم کرد.
جیغی در دل کشیدم. پر شتاب بلندم کرد.
– یه عشقی نشونت بدم ملک! من پادشاهم بفهم. چطوری با پادشاهت رفتار کنی.
حرفها! آن کلمات لعنتی سمج، چرا محو نمیشوند؟
– منم ملکهی توام! کسی که از فاحشه خونه جمعش کردی. روی تختش بهش گفتی دوسش داری…
بهش پناه دادی و بعد کسی که ازارش میداد رو کشتی…
فشاری به انگشت هایم داد، دو انگشتم به خاطر انگشتری که در دست داشتم به شدت درد گرفتند. نالهای کردم.
– مجازاتت رو بیشتر میکنی؟
چشمهای خمارم را به صورتش دوختم و دو دستم را روی سینهاش گذاشتم. فارغ از نگاهم خشمگین چشم در اطراف چرخاند.
– در هرحال که حکمم اعدامه، چه فرقی میکنه با چی باشه.
توانستم توجهاش را به خودم جلب کنم ولی اینبار من رو چرخاندم. فواد درحال رقص با خواهرش بود.
جز ما کسی نمیرقصید. همه در حال تماشا بودند و جوری صورتشان در هم بود که انگار ما چهار نفر تراژدی بودیم که از شدت غممان همه سکوت کرده بودند.
خسرو با فشاری به کمرم وادارم کرد نگاهش کنم.
– هی من رو فشار نده. تموم تنم درد گرفت.
چرخی زد. سرم بیشتر به دوران افتاد. لعنتی قصد داشت جلوی همه از حال بروم؟
– من نه جلادم نه شاهزادهی رویاها!
هر کاری مجازات و پاداش داره و تو قراره نتیجهی کارهاتو ببینی.
چینی به بینیام دادم.
– من که کاری نکردم، اونی که باید مجازات بشه شمایی جناب خسرو.
ابرو بالا انداخت. حرف زدنم کشیده شده بود انگار که نمیتوانستم زبانم را به درستی در دهان بچرخانم.
– همین که نمیتونی درست حرف بزنی خودش یک مجازات داره.
سرم را به نشانهی تاسف برایش تکان دادم.
– تو همون جلاد بهت میخوره. حیف شاهزاده.
نمیدانم به خاطر شراب توهم زدم و یا جدی جدی چشمهایش خندیدند؟
– با احترام باهام حرف بزن. خیر سرم پادشاهم.
– منم خیر سرم زن پادشاهم.
با این حرفم صورتش در هم رفت ولی من بلند خندیدم. حین خندیدن نگاهم به صورت ملکه لیلیان خورد، پوست روشنش از شدت حرص به قرمزی میزد.
دلم کمی…کمی فقط شیطنت خواست، فقط برای حرص دادن بیشتر زنی که نقاط خصوصییام را در معرض دید آن ندیمههای لچک به سر قرار داد.
آرام سر دردناکم را روی سینهی خسرو گذاشتم. چشمهایم را که بستم خسرو فک کرد از حال رفتم.
کمرم را محکم گرفت و مرا به خودش چسباند ولی من آرام از لابهلای چشمم به ملکه زل زدم.
آتش گرفته بود و دستهایش مشت…همین کافی بود. نکه هدفم در این حد کوچک و ساده باشد بلکه حس میکردم اگر ثانیهای بیشتر سرم روی سینهی خسرو بماند خوابم ببرد.
– میشه…میشه برم اتاقم؟
خسرو بدون سخنی رهایم کرد و فاصله گرفت. خوشحال در برابرش تعظیمی کردم و به جیران اشارهای دادم.
بیهیچ حرف دیگری همراه جیران از سالن خارج شدیم.
جیران نگران دستم را گرفت که کلافه نفس کشیدم.
– مردم توی این لباس. چقدر تنگه.
دستش سرد سرد بود، انگار که میلرزید. حریر روی سرش را جلو کشید و در حالی که سرش را به سمت سالن کج کرده بود گفت:
– وای من که از ترس مرده بودم. اون پیرزنه…چقدر ترسناک بود.
با یادآوری گردنبند دستی به گردنم کشیدم و به اصطلاح حافظ جانم را لمس کردم. هه!
دست جیران را کشیدم و سالن مقابلمان را طی کردیم.
– سرم درد میکنه جیران. به چی زل زدی؟
هول زده خواست هم قدمم شود که سکندری خورد. دستم را روی دهانم گذاشتم و آرام خندیدم.
متعجب نگاهم کرد، نمیدانست مست تشریف دارم.
– چیه؟ بامزه بود.
مظلوم سرش را تکان داد و هم قدمم شد. دو طرف سالن مجسمههای بزرگی بود، نیزه به دست.
انگار که سربازان آماده به حمله بودند، روی زمین هیچ فرشی دیده نمیشد و اگر مادرم در این کاخ بود تمام زمین را با ناسزا گفتن فرش میکرد.
– شاهدخت توجه کردید هیچ تابلویی روی دیوار نیست؟
اینبار به دیوار ها زل زدم. راست میگفت. پس کو تابلوهای نفیس و پرتره ی سلسله پادشاهان عبید؟
سرم را میان دستم گرفتم.
– حتی مجسمهای هم نیست. خیلی این قسمت بیروحه.
آرهای زمزمه کردم که جیران بازویم را گرفت.
– شاهدخت. حالتون خوبه؟
سرم را تکان دادم. حالم داشت بد میشد ولی!
– بریم اتاق.