لب هایش انگار به هم دوخته شده بودند
و شاید این لرزش بی امان تنش از سرما بود!
خود را عقب میکشد اما.. نمیشود..
خواست رویش را به بهانه رفتن به خانه
برگرداند ولی جهان مانع میشود
نگاهش را کوتاه به جهان میدهد
….. بریم؟
سردمه من..
_ جانم..
بغلت میکنم گرم شی…
گنجشک وار نفسش تند میشود
چه میگفت این مرد؟
اصلا لحظه ای به این روی جهان فکر نکرده بود..
احساس میکرد نگاه خیره جهان مالکانه است
اعصابش از دست خودش به هم میریزد
چرا درست زمانی که باید این مردک را سر جایش مینشاند لال شده بود؟
تمام زور تحلیل رفته اش را جمع میکند و نگاه گستاخش را به چشمان خمار جهان میدوزد
….. اجازه بدین برم داخل
خستم..
نگاه جهان از بالا به او.. با لبی که به سمتی کش آمده بود باعث میشود مسیر نگاهش تغییر کند
آن هم..
با حرص و شاید هم کمی، ترس…
زمانی به خودش میآید که جهان با خشونت تنش را به دیوار آجری پشت سرش میکوبد و..
لب هایش را همانند یک شکارچی شکار میکند
تنها واکنشش چنگ زدن بازوی جهان از روی پیراهن بود
و..
زمانی ناخن های کاشتش را در آن ماهیچه های سخت فرو میبرد که مرد زبان در دهان دخترک میچرخاند و لب های خوش طعمش را به دندان میگرفت
اشک از روی گونه هایش راه میگیرد
اما جهان بی توجه دست های گرم مردانه اش را روی کمرش به حرکت درمیآورد
نازنین مجبور میشود ضربه ای کم جان به بازوی جهان بزند
فاصله میگیرد جهان
مست و خراب از این نزدیکی..
_ جان دلم..
صدایش خشدار تر از همیشه بود
اما..
احساس در آن صدای بَم مردانه به زیبایی عیان بود
دختر سر پایین میاندازد و روی صورتش دست میکشد و بعد..
نگاه خشمگینش را به نگاه گرم مرد میدوزد
….. بهم، دست نزن
میگوید و..
گرفته از دامنش از جهان دور میشود
……………………. 📙
جهان رفتنش را نگاه میکند..
لبش را به داخل دهان میکشد تا تمام آن طعم بی نظیر لب های دختر را ببلعد..
نازنین در چوبی را هول میدهد و داخل میشود
با هر دو دست در را میبندد و پشت به آن تکیه میدهد
قلبش تند میزد..
هنوز نتوانسته بود حتی ذره ای از لرزش درونش را بکاهد
دست میکشد روی لب هایش
لب هایی که هنوز هم خیس بودند و از فشار مکیدن های جهان گزگز میکردند..
…..احمق
بیشعور..
تا که از در فاصله میگیرد، در باز میشود و قامت بلند جهان در چهار چوب نمایان..
_چرا اومدی پایین؟
بریم بالا
پشت میکند به مرد
….. اینجا راحتم
صدای کفش و.. بسته شدن در اضطرابش را دوچندان میکند
کمی جلو میرود تا فاصله بیشتر شود
کشوی لباس های ستاره پشت پارتیشنه
هر کدوم و میخوای بردار
دختر با کمی مکث سمت پارتیشن میرود
_ برداشتی بریم بالا عوض کن
کمی سمت مرد برمیگردد و اخم میکند
….. چرا؟
_ در و دیوار بالا عروسشون و با لباس عروس میخوان ببینن!
………………………. 📙
لب های دختر کش میآیند!
انتظار این حرف را نداشت
سمت کشوی لباس میرود
…… حس دارن مگه در و دیوارای خونتون؟
_ صاحبشون داره!
بی توجه لباسی از داخل کشو برمیدارد
خواست همانجا پشت پارتیشن بپوشدشان
اما…
لباس عقدش را نمیتوانست به تنهایی از تنش دربیاورد
جلو میرود و مقابل جهان میایستد
….. لباسم دکمه میخوره
بازش میکنید؟
مرد ابرو بالا میاندازد
_ اشکالی نداره دکمه های لباستو باز کنم؟
ممکنم هست دستم بهت بخوره!
هیچ نمیگوید
در عوض چشم از نگاه خیره مرد میگیرد
دست های جهان اولین کار شروع به باز کردن شنل دختر میکنند
ولی بعد از لحظه ای دست میکشد
_ بریم بالا
نازنین نفسش را بلند بیرون میدهد و جهان را به قصد بیرون رفتن دور میزند
….. چه فرقی داره
سایه مرد رویش میافتد و…
دامنش را بالا میگیرد آرام از پله ها بالا میرود
جهان هم با فاصله ای کم پشتش..
یک دنیا ممنون قاصدک جون 😍😍💗
من عاشق این رمانم کاشکی نویسنده هر روز پارت بده😍🥺
پارت طولانی بده بم فش ندن 😢😅
من؟
منطورم نویسندش بود اخه پارت کوتاه میده 😅