حوالی چشمانت❤️👀 پارت10

5
(4)

عامر:عماد اون چیه اونجا؟آدمه؟

_رد دست عامرو نگاه کردم جسمی مچاله شده کنار یه سنگ بزرگ چند متر اون طرف تر بود.

بلند شدم و به اون سمت رفتم عامر هم پشت سر من بلند شد و همراهم اومد.

یه دختر کم سن و سال که سرو صورتش خونی و لباساش خاکی و پاره بود سری رو زانو کنارش نشستم و نبضشو گرفتم ضعیف میزد.

عامر:زندست؟کی این بلا رو سرش اورده؟

_آره در ماشین و بازکن سریع برسونیمش بیمارستان

یه دست زیر گردنش و یه دست زیر زانوهاش انداختم و با احتیاط بلندش کردم.

دختر با چشمای بسته ناله ای کرد.

عامر: عماد میخوای نبریمش شر نشه برامون

با شنیدن صدای عامر بهش نگاه کردم و گفتم چرت نگو عامر چه شری آخه اینجا بمونه میمیره .

عامر در عقب ماشین و باز کرد و من با احتیاط دختر را درون ماشین گزاشتم.

عامر:چقدرم خوشگله

_چشم غره ای بهش رفتم وگفتم بشین سریع انقدرم حرف نزن.

بعد از نشستن عامر، ماشین و روشن کردم و با سرعت حرکت کردم نزدیک ترین بیمارستان نگه داشتم .

_پرستار برانکارد لطفا

دختر را با احتیاط در آغوش گرفتم و روی برانکارد گزاشتم .
دکتر بعد از معاینه اولیه دستور آماده کردن اتاق عمل و داد گویا به سرش آسیب زیادی وارد شده.

دکتر رو به منو عامر گفت شما چه نسبتی با بیمار دارین
_ما هیچ نسبتی با بیمار نداریم در واقع ایشون و تو جاده پیداش کردیم وظیفه انسانیمون نزاشت همین‌جوری رهاش کنیم.

دکتر: درسته متاسفانه بیمار هیچ مشخصات و آدرسی همراهش نیست که به خانوادش اطلاع بدیم و رضایت عملشونم بگیریم شما لطف میکنین فرم و پر کنید‌.

_بله حتما بعد از پر کردن فرم و تحویل آن به پرستار دختر را به اتاق عمل بردن.

عامر:عماد ما بریم دیگه

_رو بهش کردم و گفتم تو برو من اینجا میمونم ببینم وضعیتش چی میشه.

عامر: باش پس من میرم کاری داشتی زنگ بزن

_باشه میری ویلا؟

عامر:معلوم نیست شاید یسر به بچه ها زدم فلن

_فلن

رو صندلی پشت در اتاق عمل نشستم و سرمو به دیوار تکیه دادم.

نمیدونم چقدر گزشته بود که در اتاق عمل باز شد ایستادم و به طرف دکتر قدم برداشتم

_ چیشد آقای دکتر؟

دکتر:سر دو تا ضربه سنگینی که بهش وارد شده آسیب شدیدی دیده ما تلاشمون و کردیم جلوی خون ریزی مغزیو بگیریم عملشون نسبتا موفقیت آمیز بوده ولی متاسفانه بیمار رفتن تو کما ضریب هوشیشون خیلی پایین بود از اینجا به بعد کاری از دست ما بر نمیاد وفقط دست خداست.

_خسته نباشید آقای دکتر بیچاره خانواده اش الان دل نگرون هستن و منتظر یه خبر از دخترشون .

دکتر : بله ما استعلام گرفتیم شب اون ساعت چند تا تصادف گزارش شده ولی تا خود بیمار به هوش نیاد ما نمی‌تونیم کاری کنیم ببخشید من باید برم.

_بله بفرمایین

از دکترو‌پرستار خواستم اگر وضعیت بیمار تغییر کرد به همراهم زنگ بزنن بعد پرداخت پول بیمارستان و یکسری سفارشات از بیمارستان بیرون زدم خیلی خسته بودم و به دوش آب گرم نیاز داشتم.

سوار ماشین شدم و مستقیم به سمت ویلا حرکت کردم رحیم درو باز کرد ماشین و داخل بردم ماشین و بابا و عمو هم داخل بود نمیدونستم قراره عموینا هم بیان وگرنه من اصلا نمیومدم .

ماشین و پشت ماشین بابا گزاشتم و پیاده شدم .

📌پارت گزاری هر روز به صورت منظم اَنجام میشود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x