&& آلیس &&
با غیظ ، دست به سینه رومو ازش برگردوندم که دستشو گذاشت روی بازم و گفت :
_ آلیس خب بزار واست توضیح میدم ! … .
عصبی بازوم رو از توی دستش کشیدم و لب زدم :
+ نمیخوام ایلیاد …
توضیحتو نمیخوااام …
من گفتم دنبال دردسر نباش …
گوش نکردی ، نه تو گوش کردی و نه افشین ! …
اصلا نظر من و سارا واسه هیچکدومتون ارزشی نداره … .
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ کی همچین حرفی زده؟! …
تو و سارا مهم ترین افراد زندگی منو افشینین …
پوزخندی زدم …
چرخیدم سمتش و خیره به چشماش ، سرمو چند بار سریع تکون دادم و به طعنه و کنایه گفتم :
+ آره ، آره …
تو درست میگی …
می بینم چقدر بهمون اهمیت میدین ! …
اصلا معلوم نیس دارین چیکار میکنین دو نفرتون که همش از ما دخترا پنهونش دارین … .
لباشو روی هم مالید و لب باز کرد تا چیزی بگه که عصبی با انگشت اشارم به در اشاره کردم و گفتم :
+ برو بیرون ایلیاد …
برو که اصلا حوصلتو ندارم … .
خسته نفسشو بیرون فرستاد که برگشتم و پشتمو بهش کردم …
غمگین به نقطه ی نامعلومی زل زده بودم که آروم نزدیکم شد ، یکهو چونمو گرفت و لباشو گذاشت روی لبام …
بهت زده بهش خیره شده بودم …
چشماشو بسته بود وعصبی و سریع داشت لبامو می مکید …
کم کم داشتم وا میدادم که به خودم اومدم …
هر دفعه از یه راه و روش گولم میزنه و میخواد حواسمو با کاراش پرت کنه که سوال پیچش نکنم داره چه غلطی میکنه ! …
ولی این دفعه دیگه این اجازه رو بهش نمیدم …!
دستامو گذاشتم روی سینش و به سختی عقب رفتم …
عصبی لب زدم :
+ دیگه با این کارا نمیتونی گولم بزنی ایلیاد خان …
تا وقتی معلوم نشه شما دوتا دارین چه غلطی میکنین ، اوضاع همینطور خواهد بود ! … .
حالا هم بیشتر از این رو مخ من راه نرو و تنهام بزار …!
چشماشو توی حدقه چرخوند و بی حوصله گفت :
_ دِ لعنتی ، خب من یه دیقه اومده بودم باهات خلوت کنم … چرا وا نمیدی لامصب؟! … .
اخم غلیظی کردم و گفتم :
+ چون باید بدونم داری چیکار میکنی ! …
اگه بخوای به این مسخره بازیات ادامه بدی ، رابطمون روز به روز سرد تر و سرد تر از روز قبل خواهد شد … .
عصبی با دستش چشماشو مالوند و هوفی کشید …
یکم ساکت بهم خیره شد و در آخر عصبی گفت :
_ به درک اصلا …
حوصله ی ناز کشی دیگه ندارم … .
صدتا مثه تو وجود دارن که واسم له له میزنن ..
میرم پیش همونا اصلا ! … .
آب دهنمو قورت دادم و ناباور بهش خیره شدم که یکم ساکت با چشاش سیاه رنگش بهم زل زد و بعد به سرعت برگشت و از اتاق زد بیرون … .
&& سارا &&
_ سارا رو مخ من راه نرو …
من و ایلیاد یه چند دیقه دیگه میخوایم بریم …
بزار با خاطره ی خوش ازت دور شم …
عصبی و حرصی لب زدم :
+ واسم مهم نیس …
میفهمی؟! … دیگه مهم نیس افشین ! …
الان تنها چیزی که برام اهمیت داره ، اینه که شما ها دارین چیکار میکنین دقیقا؟! …
چیکار میکنین که حتی شب هم عمارت نیستین و بیرونید؟! …
هومممم؟! …
ساکت سرشو پایین انداخت که پوزخندی زدم و با تلخی ادامه دادم :
+ چرا چیزی نمیگی؟! … هاااا؟! …
ببین افشین ، من دیگه واقعا صبرم لبریز شده …
اگه شما دوتا بخواین به این پنهون کاریاتون ادامه بدین ، دیگه هیچوقت نباید انتظار روی خوش از من و آلیس داسته باشین … .
کلافه لب زد :
_ کوتاه بیا سارا …
من الان بهت توی بغلم احتیاج دارم ! … .
با پوزخند لب زدم :
_ اگه واقها احتیاج داری باید از اول همه چیو واسم توضیح بدی ، متوجهی؟! … .
اخم غلیظی کرد و لب باز کرد تا چیزی بگه که با برخورد چند تقه به در اتاق ، ساکت شد و سرشو چرخوند طرف در :
_ افشین … .
صدای ایلیاد بود که داشت صداش میکرد …
کلافه نگاهشو چند بار بین من و در رد و بدل کرد و در آخر عصبی به طرف در قدم برداشت …
در رو باز کرد ، به ایلیاد خیره شد و گفت :
_ چیشده داداش؟! … .
ایلیاد عصبی و نفس زنون با صدای نسبتا بلندی گفت :
_ بیا بریم ، بریم بار که من اعصابم خیلی خط خطیه … .
چند قدم جلو رفتم و عصبی خطاب به افشین گفتم :
+ افشین بخدا اگه قبل از جواب دادن به تمومه سوالام ؛ پاتو از از این عمارت بیرون گذاشتی ، دیگه نه من نه تو … .
افشین خسته و کلافه بهم خیره شد که ایلیاد عصبی دستشو گرفت و گفت :
_ بیا بریم بابا …
اینا فقط بلدن رو مخ من و تو راه برن …
توپِ ایلیاد بد پُر بود …
مشخص بود الیس پسش زده و اونم از این بابت عصبیه ! … .
افشین ساکت بهِم زل زده بود که همون صدای آلیس اومد :
_ ایلیاد … .
هر سه تامون سرمونو چرخوندیم سمتی که صدا اومده بود …
الیس روی پله های بالایی ایستاده بود و دستش روی نرده ها بود …
ایلیاد زودی نگاهشو ازش گرفت و زمزمه کنان خطاب به افشین گفت :
_ بریم افشین … .
باهمدیگه هم قدم شدن و به طرف در پا تند کردن که الیس لب زد :
_ باشه برو … ولی ایلیاد خان …
دیگه حق نداری اصلا اسممو به زبونت بیاری یا نزدیکم شی ! …
ایلیاد ایستاد …
پوزخندی زد و خیره به روبه رو ، با بی رحمی لب زد :
_ یه بار جوابتو دادم آلیس خانوم …
به الیس زل زد و همونطور که سرتاپاشو نگاه میکرد ، ادامه داد :
_ تو نباشی ، صد نفر دیگه هستن که میتونن جایگزینت شن …
پس اینقدر واسه من ناز نیا ! … .
و بعد از گفتن این حرف ، به طرف در حرکت کرد …
افشین دنبالش پا تند کرد و دو نفرشون از خونه زدن بیرون … .
الیس همونجا روی پله نشست و زد زیر گریه …
با دستاش چشماشو پوشوند و هق هق شروع کرد به اشک ریختن …
نفسمو غمگین و محزون بیرون فرستادم و به طرفش قدم برداشتم ، از پله ها بالا رفتم و کنارش نشستم …
دستمو گذاشتم روی شونش و لب زدم :
+ اروم باش ابجی …
اونا اصلا لیاقت اشک ریختن ندارن ! …
بیخیالشون بابا … .
با گریه اومد توی بغلم و سرشو توی سینم پنهون کرد …
دستامو دورش حلقه کردم و چونمو گذاشتم روی موهاش …
خدایا ، خودت افشین و ایلیاد رو سر عقل بیار ! … .
عشقام اومدن:)🚶♀️💜🍃
عرررر
وضع خیلی خرابه که🥲
😂😂فعلا آره ولی قرار نیس همینطور بمونه ! …
🙊😂
نگا باز داستانو بردی جایی که عصاب مصاب نمونه برامون بابا چیکار این چارتا فلک زده داری هی یکاری میکنی اینا دور شن از هم.. بابا یه فکری برا اون توماس موماس بکن😑😑😑😑😬
😂😂خب سفارشی بود …
ازم خواستن از این دوتا زوجم بیارم ! …😊😂
اون تماس موماسی رو هم که میگی ، برنامه ها دارم واسش … شماها یکم صبر پیشه کنید همه چی درست میشه 😉😂
جیییییقققققق
ایلیاد چخد رو مخمههههههههه
ایلیاااااد؟! ….😐🙄🙄🙄🙄
چیکار کرده مگه؟!😓 …
ایلیادو همه کراشن باز تو میگی رو مخه؟!😪🤐😂
ای که به زنش آلیس گف برام له له میزنن رو مخ شد
واگرنه کراشه /:
😂😂😂شما ها که دیگه باید با اخلاقش آشنا شده باشید … مغروره ، بدجور هم مغروره ! … .😎🙄😂
بچه یکم وحشی و بی ادبه ولی در کل خیلی نازهه😂💖
😂😂😂دقیییقا ….
مغروره ولی خب ته دلش اون چیزی که به زبون میاره نیس 🤗🙃😂
سارا خانم چه کرده همه رو دیوونه کرده😅😅😅😅
دیوونه😂😂😂😂
آره خوبه ولی مگه میخوای فصل فصل کنی؟! … .
آها اوک 😍😅😂
میشه لطفاااااا خواهش میکنم ی پارت دیگه امشب بزاری؟🥺
گذاشتم فدات شم🙂😘
سلام خوبی خسته نباشید. من همین الان این رمان روخوندم خوشم اومد . فقط یکم گیج شدم .موضوعش جاسوسی هستش
سلام مرسی شما خوبی؟! …
عزیزم اول برو جلد های یک و دو رو که اسمشون
۱ مال من باش
۲ عشق موازی
هست رو بخون بعد متوجه میشی ژانر چجوریه 😊