رمان جادوی سیاه پارت 23

4.4
(23)

* * * *

به درخت تکیه داده بودم و سوت زنان اطرافو نگاه میکردم …
مچ دستمو بالا آوردم و به ساعت مچیم خیره شدم …
ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
به محضر رو به روم خیره شدم و هوفی کشیدم …
پس چرا نمیومد بیرون؟! … .
امروز صبح که اون نامه اومد ؛ ارسلان رو به هر سختی ای بود ، راضی کردم و همین الان اومدیم محضر واسه صیغه … .
صیغه رو هم کرده بودیم ، یه صیغه ی ۶ ماهه ! … .
الانم که ارسلان خان توی محضر بود و داشت برگه ها و یه سری چیزای دیگه رو از مسئولین همونجا میگرفت تا واسه اتحادیه بفرستیم و اونا مطمعن شن ما صیغه کردیم …
هنوز باورم نمیشد مال اون شدم ، باور نمیشد مال من شده ! …
پوزخندی زدم ، من زیادی جدیش گرفته بودم ! …
این فقط یه صیغه بود نه ازدواج ! …
یه صیغه ی شش ماهه ، همین و بس … .
ولی نمیدونم چرا من دیگه ارسلانو تمام کمال از آن خودم میدونستم ! …
سری تکون دادم تا این افکار مزاحم ازم دور شن …
کم کم داشتم تصمیم میگرفتم برم داخل و ببینم چیشده ، چرا نمیاد که همون لحظه اومد بیرون …
به برگه های توی دستش خیره بود و قدم زنان حرکت میکرد …
تکیَمو از درخت برداشتم و به طرفش پا تند کردم …
ایستاده بود و غرق مطالعه ی اون برگه ها بود ! …
رو به روش ایستادم و عصبی لب زدم :

+ گفتی برو ، من یه دیقه کارا رو راست و ریست کنم میام … نیم ساعته اینجا علافِ تو ام شازده ! … .

سرشو بالا گرفت و بهم زل زد …
انگار هنوز توی بُهت این ماجرای صیغه بود ، با کمی مکث لب زد :

_ طول کشید یذره ، تو ببخش … .

نفسمو حرصی بیرون فرستادم و ساکت بهش خیره شدم که گفت :

_ بریم … .

به سمت ماشینش قدم برداشت و منم دنبالش حرکت کردم …
هر دو سوار شدیم ، مشغول بستن کمربندش شد و کلافه لب زد :

_ کمربندتو ببند … .

سری تکون دادم و کاری که گفت رو انجام دادم …
ماشینو روشن کرد و راه افتاد …
یه پنج دیقه ای میشد داشت رانندگی میکرد ، سکوت عظیمی بینمون بود … .
اون این سکوتو شکست و لب زد :

_ هنوز باورم نمیشه صیغم شدی ! … .

سرمو برگردوندم سمتش و به نیمرخ جذاب و تو دل بروش زل زدم …
لبخند ریزی زدم و با کمی مکث ، گفتم :

+ باور کن ، چون این اتفاق افتاده … .

واسه لحظه ای سرشو چرخوند سمتم و نگاه کوتاه و سریعی بهم انداخت ، نگاهشو به جاده دوخت و گفت :

_ تو چقدر بیخیالی نسبت به این موضوع ! … .

لبخندم پر رنگتر شد …
بدون لحظه ای نگاه گرفتن از نیم رخش ، لب زدم :

+ نه اتفاقا ، بیخیال نیستم …
بلکه خوشحالم ! … .

با شنیدن حرفم ، قشنگ دیدم که چطور ابروهاش بالا پریدن …
نیم نگاهی بهم انداخت و لب زد :

_ خ … خوشحال؟! … .

لبخند عمیقی زدم و گفتم :

+ اوهوم ، خوشحال …
حتی یه چیزی بیشتر از خوشحال ! … .

با همون بهت و تعجبش لب زد :

_ اینکه صیغه ی یه مردی که ازش متنفری بودی بشی ، اونم به اجبار ! ‌… دقیقا کجاش خوشحالی داره؟! … .

اخم ریزی کردم و گفتم :

+ اولندش ، کی گفته من ازت متنفرم؟! …
دومندش ، من از بچگی زیر بار زور نمیرفتم ! …
اگر هم صیغت شدم ، دلی بوده ! … .

با تعجبی که لحظه به لحظه داشت اوج میگرفت گفت :

_ تو … تو چی گفتی؟! … .

سرمو چرخوندم طرف پنجره و خیره به بیرون نفس عمیقی کشیدم …
دیر یا زود که باید میفهمید دوستش دارم ، پس حالا بهترین وقته …
با این فکر ؛ بدونِ نگاه کردن بهش ، شروع به گفتن حرفای دلم کردم …
حرفایی که خیلی وقت بود روی دلم سنگینی می کردن :

+ انکار نمیکنم ، قبلا ازت تنفر شدید و خاصی داشتم ! …
طوری که تشنه به خونِت هم بودم …
ولی …
ولی خیلی وقته دیگه اینطور نیس …
خیلی وقته ، اومدی تو زندگیم و شدی شاه قلبم …
کسی که با یه حرفش میتونه به راحتی قلبمو بشکونه و با یه حرفش ، خوشحالی رو به قلبم سرازیر کنه ! …
همینقدر واسم مهمی … ارزشمندی ! …
خیلی وقته متوجه شدم عاشقت شدم …
آره ، آره اعتراف میکنم …
من … من عاشقت شدم ! …
وقتی به دختری نزدیک میشی ، قلبم درد میگیره …
ناراحت میشه ! …
وقتی با اخم و غرور همیشگیت پسشون میزنی ، دلم میخواد بپرم بغلت و کلی ماچِت کنم ! …
دلم میخواد ناز کنم و تو خریدارش باشی …
دلم میخواد ، دلم میخواد مثه تمومه عاشقای دیگه …
با هم خوش بگذرونیم و از بودن با هم سیر نشیم …
اگه قبکل کردم صیغت شم ، دلیلش این بود که …
که شانس بیشتری واسه به دست آوردنت داشته باشم …

سرمو چرخوندم سمتش …
با بهت به مسیر چشم دوخته بود که حرف آخرمو زدم :

+ خیلی وقته ، اومدی و شدی کل دنیام …
جنابِ تاد ! … .

کنار خیابون پاشو زد روی ترمز و ماشین با حالت بدی ایستاد …
ناباور سرشو چرخوند سمتم و بهم زل زد …
محکم و با صلابت بهش خیره شدم …
زبونی روی لباش کشید و با بهت و تعجب گفت :

_ کلارا ! … .

نفسمو بیرون فرستادم و جدی به چشماش خیره شدم …
کنجکاو بودم ببینم چی میخواد بگه …
لباش باز میشد ولی جز آوایی نامفهوم هیچ چیزی شنیده نمیشد …
توی بهت بود ، توی بهت و تعجب … .
کاش میگفت اونم همین حسو بهم داره …
کاش لااقل نا امیدم نمیکرد ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان گلارین

    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان بلو

خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
44 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
2 سال قبل

ناامیدش کن لنتی بزا ازش انتقام بگیییره😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دیوونه بازی درنیاری هااا

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اونموقع محوت میکنم

atena
2 سال قبل

ینی عاشق کلارا شدممممم
حالا کلارا چیزیش بشه کشتمتااااا

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

همین جسارتش ک به ارسلان اعتراف کرد عاشقه اینک ارسلان پیش قدم نشده بود و اول این غرور رو گذاشت کنار گف ینیییی زن زندگیی اینه بااا مرد بودم تو رویاهام کلارا رو میگرفتم😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ارهههه البته از نظر من ها شاید بعضیا بگن زن نباید اول اقدام به دوست داشتن بکنه فلان بهمان ولی اصلن اینطور نیس موقعیتش پیش اومد باید بگی چ حست دوطرفه باشه چ یک طرفه تا بعدا پشیمونی پیش نیاد و زنی ک جسور باشع میشه زن زندگی این خودشو از اول ثابت کرد چجوریه😂

Helya
2 سال قبل

😐سارا؟
ار یو کیدینگ می؟
اعترافم کرد؟
خداییش؟
😑میخواستم بگم باهات قهرم دیگه رمانو نمیخونم بعد ۲ ثانیه بعدش فهمیدم اگه نخونم خل میشم😑😂معتاد رمانات شدم😂😂😂

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂هعی
سارا پیرم کردی😂😂

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

قول دادیاااا🥲💖

سحر
2 سال قبل

ناموسا خیلی بد زدی تو حس و حالمون 🙁

سحر
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

جای حساس تمومش کردی 🥺🥺
بعد من ارسلان دوست ندارم فقط با تامی بهم میان🤗😅

سحر
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

دلت میاد حرصمون بدی آخه ما به این خوبی🥺🥺

ناموصا نمیدونم چرا چندشه انگاری🙁

ولی اگه میگفتی آخرش کلارا با کدوم ازدواج می‌کنه خوب بودا اصن شوق خوندن رمان صر برابر میشد😂😂
کی پارت جدید میزاری؟

مها
2 سال قبل

من موندم کلارا به چى ارسلان مینازه

بابا تامى ما جذابتره

مینو
2 سال قبل

سلام سارا جون پی دی اف رمان ات نیست

مینو
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اها اوکی ممنون 🥰🥰🥰😍

la la
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزاری؟!

atena
2 سال قبل

من تو پسرا هم گفتم افشین رو دوس دارم تامی خودشو نشون نداده ک نظر بدم روش.
ارسلان یه ادم هوس بازه بیشعوره احمق الاغ گوه و…ازش بدم میاد

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عزیزم شخصیت ارسلان رو دوس ندارم دا.من هر مردی رو نمیپسندم قرار نیس مرد جذاب تو دل برو پولدار باشه من ترجیح میم زشت باشه ولی با مرام باشه معرفت داشته باشه مهربون ترین مرد دنیا بر زنش باشه.

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نوچ هوس بازه مردی ک یه دختر رو دوس داره بهش قبل ازدواج دست نمیزنه منظورمو میفهمی دیگ؟

atena
2 سال قبل

حالا خوبه ک زیادتر میفهمم یا بد؟

R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا رمان خوب به زبان خودمونی چی سراغ داری

R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ممنونم

دسته‌ها

44
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x