* * * *
به درخت تکیه داده بودم و سوت زنان اطرافو نگاه میکردم …
مچ دستمو بالا آوردم و به ساعت مچیم خیره شدم …
ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
به محضر رو به روم خیره شدم و هوفی کشیدم …
پس چرا نمیومد بیرون؟! … .
امروز صبح که اون نامه اومد ؛ ارسلان رو به هر سختی ای بود ، راضی کردم و همین الان اومدیم محضر واسه صیغه … .
صیغه رو هم کرده بودیم ، یه صیغه ی ۶ ماهه ! … .
الانم که ارسلان خان توی محضر بود و داشت برگه ها و یه سری چیزای دیگه رو از مسئولین همونجا میگرفت تا واسه اتحادیه بفرستیم و اونا مطمعن شن ما صیغه کردیم …
هنوز باورم نمیشد مال اون شدم ، باور نمیشد مال من شده ! …
پوزخندی زدم ، من زیادی جدیش گرفته بودم ! …
این فقط یه صیغه بود نه ازدواج ! …
یه صیغه ی شش ماهه ، همین و بس … .
ولی نمیدونم چرا من دیگه ارسلانو تمام کمال از آن خودم میدونستم ! …
سری تکون دادم تا این افکار مزاحم ازم دور شن …
کم کم داشتم تصمیم میگرفتم برم داخل و ببینم چیشده ، چرا نمیاد که همون لحظه اومد بیرون …
به برگه های توی دستش خیره بود و قدم زنان حرکت میکرد …
تکیَمو از درخت برداشتم و به طرفش پا تند کردم …
ایستاده بود و غرق مطالعه ی اون برگه ها بود ! …
رو به روش ایستادم و عصبی لب زدم :
+ گفتی برو ، من یه دیقه کارا رو راست و ریست کنم میام … نیم ساعته اینجا علافِ تو ام شازده ! … .
سرشو بالا گرفت و بهم زل زد …
انگار هنوز توی بُهت این ماجرای صیغه بود ، با کمی مکث لب زد :
_ طول کشید یذره ، تو ببخش … .
نفسمو حرصی بیرون فرستادم و ساکت بهش خیره شدم که گفت :
_ بریم … .
به سمت ماشینش قدم برداشت و منم دنبالش حرکت کردم …
هر دو سوار شدیم ، مشغول بستن کمربندش شد و کلافه لب زد :
_ کمربندتو ببند … .
سری تکون دادم و کاری که گفت رو انجام دادم …
ماشینو روشن کرد و راه افتاد …
یه پنج دیقه ای میشد داشت رانندگی میکرد ، سکوت عظیمی بینمون بود … .
اون این سکوتو شکست و لب زد :
_ هنوز باورم نمیشه صیغم شدی ! … .
سرمو برگردوندم سمتش و به نیمرخ جذاب و تو دل بروش زل زدم …
لبخند ریزی زدم و با کمی مکث ، گفتم :
+ باور کن ، چون این اتفاق افتاده … .
واسه لحظه ای سرشو چرخوند سمتم و نگاه کوتاه و سریعی بهم انداخت ، نگاهشو به جاده دوخت و گفت :
_ تو چقدر بیخیالی نسبت به این موضوع ! … .
لبخندم پر رنگتر شد …
بدون لحظه ای نگاه گرفتن از نیم رخش ، لب زدم :
+ نه اتفاقا ، بیخیال نیستم …
بلکه خوشحالم ! … .
با شنیدن حرفم ، قشنگ دیدم که چطور ابروهاش بالا پریدن …
نیم نگاهی بهم انداخت و لب زد :
_ خ … خوشحال؟! … .
لبخند عمیقی زدم و گفتم :
+ اوهوم ، خوشحال …
حتی یه چیزی بیشتر از خوشحال ! … .
با همون بهت و تعجبش لب زد :
_ اینکه صیغه ی یه مردی که ازش متنفری بودی بشی ، اونم به اجبار ! … دقیقا کجاش خوشحالی داره؟! … .
اخم ریزی کردم و گفتم :
+ اولندش ، کی گفته من ازت متنفرم؟! …
دومندش ، من از بچگی زیر بار زور نمیرفتم ! …
اگر هم صیغت شدم ، دلی بوده ! … .
با تعجبی که لحظه به لحظه داشت اوج میگرفت گفت :
_ تو … تو چی گفتی؟! … .
سرمو چرخوندم طرف پنجره و خیره به بیرون نفس عمیقی کشیدم …
دیر یا زود که باید میفهمید دوستش دارم ، پس حالا بهترین وقته …
با این فکر ؛ بدونِ نگاه کردن بهش ، شروع به گفتن حرفای دلم کردم …
حرفایی که خیلی وقت بود روی دلم سنگینی می کردن :
+ انکار نمیکنم ، قبلا ازت تنفر شدید و خاصی داشتم ! …
طوری که تشنه به خونِت هم بودم …
ولی …
ولی خیلی وقته دیگه اینطور نیس …
خیلی وقته ، اومدی تو زندگیم و شدی شاه قلبم …
کسی که با یه حرفش میتونه به راحتی قلبمو بشکونه و با یه حرفش ، خوشحالی رو به قلبم سرازیر کنه ! …
همینقدر واسم مهمی … ارزشمندی ! …
خیلی وقته متوجه شدم عاشقت شدم …
آره ، آره اعتراف میکنم …
من … من عاشقت شدم ! …
وقتی به دختری نزدیک میشی ، قلبم درد میگیره …
ناراحت میشه ! …
وقتی با اخم و غرور همیشگیت پسشون میزنی ، دلم میخواد بپرم بغلت و کلی ماچِت کنم ! …
دلم میخواد ناز کنم و تو خریدارش باشی …
دلم میخواد ، دلم میخواد مثه تمومه عاشقای دیگه …
با هم خوش بگذرونیم و از بودن با هم سیر نشیم …
اگه قبکل کردم صیغت شم ، دلیلش این بود که …
که شانس بیشتری واسه به دست آوردنت داشته باشم …
سرمو چرخوندم سمتش …
با بهت به مسیر چشم دوخته بود که حرف آخرمو زدم :
+ خیلی وقته ، اومدی و شدی کل دنیام …
جنابِ تاد ! … .
کنار خیابون پاشو زد روی ترمز و ماشین با حالت بدی ایستاد …
ناباور سرشو چرخوند سمتم و بهم زل زد …
محکم و با صلابت بهش خیره شدم …
زبونی روی لباش کشید و با بهت و تعجب گفت :
_ کلارا ! … .
نفسمو بیرون فرستادم و جدی به چشماش خیره شدم …
کنجکاو بودم ببینم چی میخواد بگه …
لباش باز میشد ولی جز آوایی نامفهوم هیچ چیزی شنیده نمیشد …
توی بهت بود ، توی بهت و تعجب … .
کاش میگفت اونم همین حسو بهم داره …
کاش لااقل نا امیدم نمیکرد ! … .
ناامیدش کن لنتی بزا ازش انتقام بگیییره😂
😂😂😂😂هنوز برنامه ها دارم واسه همشون …
بصبرید که کم کم داریم به اون قسمت هیجانی ای که قولشو داده بودم ، میرسیم 👌😎😂🤤
دیوونه بازی درنیاری هااا
😂😂😂
اتفاقا میخوام همینکار رو کنم 😎💪😂👌
اونموقع محوت میکنم
😂😂😂گوناه دالَم🙁😂
ینی عاشق کلارا شدممممم
حالا کلارا چیزیش بشه کشتمتااااا
🙄🙄🙄تازه عاشق کلارا شدی؟! ..
تو نبودی میگفتی تیمارستانی شه؟!🤔
هر بار یه فاز بر میداریاااا🙄😂
دقیقا عاشق چیش شدی؟! …
همین جسارتش ک به ارسلان اعتراف کرد عاشقه اینک ارسلان پیش قدم نشده بود و اول این غرور رو گذاشت کنار گف ینیییی زن زندگیی اینه بااا مرد بودم تو رویاهام کلارا رو میگرفتم😂
اوووه🙄😂
حالا شد زن زندگی؟!🙂💔😂
ارهههه البته از نظر من ها شاید بعضیا بگن زن نباید اول اقدام به دوست داشتن بکنه فلان بهمان ولی اصلن اینطور نیس موقعیتش پیش اومد باید بگی چ حست دوطرفه باشه چ یک طرفه تا بعدا پشیمونی پیش نیاد و زنی ک جسور باشع میشه زن زندگی این خودشو از اول ثابت کرد چجوریه😂
😂😂😂باز خداروشکر توعه سخت پسند این کلارای مارو بالاخره پسندیدی …😓
خب … این از کلارا … تامی چی؟! … اونم به عنوان مرد زندگی قبول داری یا باید واسه اونم یه فکری بکنم؟!🙄😂
😐سارا؟
ار یو کیدینگ می؟
اعترافم کرد؟
خداییش؟
😑میخواستم بگم باهات قهرم دیگه رمانو نمیخونم بعد ۲ ثانیه بعدش فهمیدم اگه نخونم خل میشم😑😂معتاد رمانات شدم😂😂😂
😂😂😂بابا بصبرید …
پایانِ رمان که نیس اینقدر حرص میخورید ! ..😓🤗😂
😂😂هعی
سارا پیرم کردی😂😂
😂😂😂قربونت بشم من …
با یه پایانه ی جذاب ، جبران میکنم 😄😘😂👊
قول دادیاااا🥲💖
یه قول مردونه😉🙂🤛
ناموسا خیلی بد زدی تو حس و حالمون 🙁
😂😂😂😂از چه لحاظ گلم؟!
جای حساس تمومش کردی 🥺🥺
بعد من ارسلان دوست ندارم فقط با تامی بهم میان🤗😅
😂😂😂 عادت دارم دیگ …
بااااید جای حساس تموم کنم تا حرص بخورید😎😂
خدایی بچه ها ، تامی که هنوز اصلا اونقدرا خودشو نشون نداده … ارسلان به این ماهی ! …
چرا با ارسلان کنار نمیاین؟!🙄😪😂
دلت میاد حرصمون بدی آخه ما به این خوبی🥺🥺
ناموصا نمیدونم چرا چندشه انگاری🙁
ولی اگه میگفتی آخرش کلارا با کدوم ازدواج میکنه خوب بودا اصن شوق خوندن رمان صر برابر میشد😂😂
کی پارت جدید میزاری؟
عزیییزم 😍🙃
چندشه!؟ … کجاش دقیقا؟!🙄
من اینهمه خوبشو گفتم بعد شماها میگید چندشه 😐😂😂😂
دست مریزاد …
نه دیگ …اینطوری که نگم هیجانش بیشتره😉😁
پارت جدید گفتم ، یا امشب یا هم فردا صبح 🤗😘
من موندم کلارا به چى ارسلان مینازه
بابا تامى ما جذابتره
همینو بگووو😎😂
ارسلان یک هزارمِ تامی هم نمیشه ! …
به گرد پاش هم نمیرسه 🙂😂
سلام سارا جون پی دی اف رمان ات نیست
سلام عزیزم منظورتو نگرفتم …🙄🤔
من این رمان رو همزمان تایپ میکنم و منتشر میکنم🤗
و خب پی دی اف جلد اولو که مال من باش بود رو درست کردم ولی جلد دو رو هنوز نه … جلد سه هم که در حال تایپه🤗
اها اوکی ممنون 🥰🥰🥰😍
😘فداتتت😊
پارت بعد رو کی میزاری؟!
احتمال زیاد همین امشب 😄…
اگر هم نشد فردا صبح یا ظهر 🤗😘
من تو پسرا هم گفتم افشین رو دوس دارم تامی خودشو نشون نداده ک نظر بدم روش.
ارسلان یه ادم هوس بازه بیشعوره احمق الاغ گوه و…ازش بدم میاد
😐 اتنااااااا …
اینقدر بد بچمو نگو دیگههه😑
من فعلا روی همین آدم بیشعور احمق الاغ گوه و … کراشمممم😌
بهش توهین نکنین که پایانشو با ارسلان و کلارا تموم میکنماا😎😂
عزیزم شخصیت ارسلان رو دوس ندارم دا.من هر مردی رو نمیپسندم قرار نیس مرد جذاب تو دل برو پولدار باشه من ترجیح میم زشت باشه ولی با مرام باشه معرفت داشته باشه مهربون ترین مرد دنیا بر زنش باشه.
خب مگه دقیقا چیکارشه!؟🤔😓
مگه ارسلان با معرفت نیس؟!😌🙃🙁
نوچ هوس بازه مردی ک یه دختر رو دوس داره بهش قبل ازدواج دست نمیزنه منظورمو میفهمی دیگ؟
😂😂😂اهاااان … اینجا رو باهات موافقم …
کسی باهات معاشرت کنه فکر میکنه خیلی سن داری در حالی که فقط ۱۸ سالته …
خیلی زیادتر از سنت میفهمی 🙂💕👌
حالا خوبه ک زیادتر میفهمم یا بد؟
معلومه خوبه 🙂
یسسسس😓😂
سارا رمان خوب به زبان خودمونی چی سراغ داری
والا من رمان زیاد خوندم🤦♀️ ولی خب یه چن تاشونو که خیلی عالی بودن یادمه🤷♀️ :
” ایدا و مرد مغرور ” خیلی خوب بود واقعا 😍
” دزدان دریایی ( سوفیا ) ” اینم خیییلی عالی بود ولی صحنه های خیلی بازی داره ! ..🤤😋😂
” پرستار شیطون من ” که فوق العاده بود 🙂
من این سه تا رمانو به همه معرفی کردم از بس خوبن ، همشونم کامل شدس و pdf شونو میتونی توی گوگل پیدا کنی 🤗💕💕
ممنونم