* * * *
درسمت منو باز کرد ، دستشو گذاشت روی در …
بهم خیره شد و لب زد :
_ پیاده شو …
سرمو محکم به طرفین تکون دادم و گفتم :
+ نوووچ ، پیاده نمیشم …
دستشو مشت کرد ، صدای ساییده شدن دندوناشو به وضوح حس کردم …
خودم کنار کشیدم و گوشه ی ماشین توی خودم مچاله شدم …
نفسشو عصبی بیرون فرستاد و لب زد :
_ پیاده نمیشی ، نه؟! … .
سری به نشونه ی نه تکون دادم که زمزمه کرد :
_ اوکی ، خودت خواستی … .
تا بخوام جملشو هضم کنم ، خم شد و دستمو گرفت و بیرونم کشید …
منم چون حواسم نبود از ماشین افتادم بیرون …
به خودم اومدم و سر جام محکم ایستادم …
دستمو کشید و عصبی لب زد :
_ بیا بریم … .
با لجبازی گفتم :
+ نمیخواااام …
از جونم سیر نشدم که با تو بیام تو اون عمارت ! …
پوزخندی زد و اروم گفت :
_ کلارا اون روی سگه منو بالا نیار …
اب دهنمو به زحمت قورت دادم که گفت :
_ مثه بچه ی ادم میای یا مجبورم فکری که تو سَرمه رو عملی کنم؟! … .
اخم ریزی کردم و بدون تکون خوردن از جام سرمو انداختم پایین … .
نفسشو محکم بیرون فرستاد …
یکهو خم شد ، منو انداخت رو کولش و به راه افتاد …
با مشتام به پشتش ضربه زدم و گفتم :
+ هوووی ، کجا میبری منو؟! …
بزارم پایین ، زوووود … .
بین نق نقهام پرید و گفت :
_ بهتره خفه شی کلارا …
فقط خفه … .
سرمو بالا گرفتم و گفتم :
+ خفه نشم میخوای چیکار کنی مثلا؟! …
منو بزار پایین ، یالااااا … .
خشن اسپنکی به باسنم زد که آخی از بین لبهام خارج شد …
وحشی عوضی ، چه محکمم زد ! …
مطمعن بودم رد دستش روی باسنم مونده بود ! …
پوزخند صداداری زد و گفت :
_ هنوز زوده واسه اخ و اوخ گفتن …
من با شما کار دارم خانومِ اتیش به پا کن ! … .
* * * *
پرتم کرد روی تخت …
برگشت و به طرف یکی از کمد ها حرکت کرد …
کمرمو با دستم گرفتم و با صورتی در هم لب زدم :
+ کمرم شکست وحشی …
بی توجه بهم در های کمد رو باز کرد …
با دیدن وسایلای عجیب و غریبی که توش بود ، لرز بدی به تنم نشست …
میخواست چه بلایی سرم بیاره؟! …
با استرس لب زدم :
+ ت … تامی میخوای ، میخوای چیکار میکنی؟! …
خنده ی وحشتناکی کرد و برگشت سمتم …
مشغول باز کردن دکمه های پیراهن مشکی رنگش شد و در همون حین لب زد :
_ میخوام بگامت کلارا …
فکر کنم یه بار دیگه هم گفته بودم ، قراره جرت بدم ! …
با ترس خودمو روی تخت عقب کشیدم و لب زدم :
+ من ، من باکرم … .
خنده ی بلندی کرد …
کنار تخت ایستاد و حین باز کردن آخرین دکمه های لباسش ، با لحن وحشتناک و دلهره انگیزی گفت :
_ جوووون …
پس دیگه خیلی بهتر شد ! …
با نفس نفس لب زدم :
+ تامی توروخدا ، ولم کن بزار برم …
پوزخندی به روم پاشید …
لباسشو از تنش در آورد ، پرتش کرد یه گوشه و گفت :
_ هنوز خیلی زوده واسه التماس کشیدن جاسوس کوچولو …
هنوز اولشه ! … .
بعد از پایان حرفش ، برگشت و به طرف همون کمد قدم برداشت …
بغض به گلوم چنگ انداخته بود …
چه غلطی کردم باهاش در افتادم ، به گوه خوردن افتاده بودم ! …
اگه واقعا بهم تجاوز میکرد چی؟! …
من اجازه ندادم ارسلان حتی به سکس از جلو با من فکر بکنه ، هنیشه از عقب باهاش رابطه داشتم …
اگه تامی اینکار رو میکرد باید جواب ارسلانو چی میدادم؟! …
اونم ارسلانی که به قول خودش ضربه دیدس و شکاک …
مطمعنن فکر میکرد با خواست خودم بوده و من بهش خیانت کردم …
مطمعنن ازم زده میشد ! …
اولین فکری که به سرش میزد این بود که کلارا هم یه هرزه بود ! …
سرمو با ترس چند بار سریع تکون دادم …
نه ، نه … نباید این اتفاقا میفتاد …
من تازه داشتم به سختی قلب ارسلانو به دست میاوردم …
نمیخوام اینقدر راحت از دستش بدم ! … .
به تامی زل زدم …
یه شلاق از توی کمد در آورد …
باورم نمیشد اون یه همچین وسیله هایی توی کمد های این اتاق داشته باشه …
مشخص بود یه آدم خشنه ! … .
برگشت طرفم و قدم زنان به سمتم اومد …
خودمو گوشه ی تخت مچاله کردم و گفتم :
+ تامی به خودت بیا …
یکم انصاف داشته باش ، اینکار رو باهام نکن …
خنده ی پر تمسخری کرد …
زیپ شلوارشو باز کرد و حین در اوردنش ، گفت :
_ همونطور که تو انصاف داشتی و کل سرمایه مو به باد دادی …
منم دقیقا همونطور میخوام انصاف داشته باشم ! … .
شلوارشو پرت کرد سمت پیراهنش و اومد روی تخت …
پاهامو توی شکمم جمع کردم و دستامو دورشون حلقه کردم …
چشمامو با زجر بستم و سرمو گذاشتم روی زانوهام … .
کنار خودم حسش میکردم …
دستشو گذاشت روی بازوم و با یه ضربه ولوم کرد روی تخت …
با وحشت بهش خیره شده بودم که شلاقشو گذاشت کنار …
لباسمو گرفت توی مشتش و توی تنم جرش داد …
جیغ خفیفی کشیدم و دستامو مقابل بالا تنم گرفتم …
خنده ی بلند و پلیدی کرد …
شالمو از سرم در آورد و پرت کرد یه طرف …
اشکام روی گونه هام رَوون شده بودن …
اون بی توجه به من و التماسام کار خودشو انجام میداد …
به هر چی قسَمش دادم دست بر دارم نشد …
شلوارمو با یه حرکت از پام کشید بیرون و انداخت یه گوشه …
حالا من مقابلش فقط با یه شورت و سوتین بودم …
خنده ی بلندی کرد و نگاهشو روی بدنم زوم کرد …
یکهو حمله ور شد طرفم و سینه هامو گرفت توی مشتش …
اونقدر محکم فشارشون داد که جیغم بلند شد …
دندوناشو روی هم سابید و با چشمای به خون نشسته ، توی صورتم مثه دیوونه ها داد زد :
_ اره ، آره همینه …
من میخوام لحظه لحظه صدای جیغتو بشنوم …
جیغ بزن کلارا ، فقط جیغ بزن …!
لبامو روی هم فشردم و مظلومانه بهش خیره شدم …
اونقدر فشارشون داد که اخر خودش خسته شد و عقب کشید …
سینه هام بدجور درد میکردن …
اشک توی چشمام حلقه زده بود …
تا حالا به یاد نمیارم کسی این وحشیانه باهام رفتار کرده باشه …
منو برگردوند به پشت ..
قفل سوتینمو وا کرد و اونو هم از تنم در آورد …
از روی مبل بلند شد و شلاقشو بالا گرفت …
و بعد شروع به شلاق زدن به باسنم کرد …
رو تختی رو چنگ زدم ، هق هقم بالا گرفت …
یه ۵ دیقه گذشت و اون با نفس نفس شلاقو پایین گرفت …
باسنم بدجور می سوخت ! ….
دوباره اومد روی تخت و خشن داد زد :
_ داگی شو ، زود باش … .
ترسیده کاری که گفت رو انجام دادم و اون پشتم قرار گرفت …
از گوشه ی چشم بهش خیره شدم ...
شورتشو پایین کشید و سالارش رو گرفت توی دستش …
نفس کشیدنو فراموش کرده بودم …
همیشه فکر میکردم از سالار ارسلان بزرگ تر وجود نداره ولی این …
این از دو برابر اونم بیشتر بود ! …
برای اخرین بار لب زدم :
+ تامی تورو خدا دست از سرم بردار …
اینجوری تلافی نکن لعنتی ! …
داری بدترین ضربه ی عمرمو بهم می زنی …
اسپنکی به باسنم زد و گفت :
_ حرف اضافی نزن کلارا … .
وگرنه مجبور میشم دوباره شلاق زنیمو شروع کنم …
خفه شدم و سرمو پایین انداختم …
شورتمو یکم پایین کشید و کلفتشو تنظیم کرد با بهشتم ...
چشمامو بستم و لبمو به دندون گرفتم که بی رحمانه و بدونِ هیج ملایمتی یکباره تمومشو توم فرو کرد …
جیغ بلندی زدم ، چشمام سیاهی رفت و در لحظه از درد زیاد بیهوش شدم …
😂😂😂😂دیگه خیلی داشت خوش به حالتون میشد گفتم کات رو بزنم 😑😂
😂😂نخوندمش … کجاش به اون ربط داشت؟!🙄😂
😂😂😂اها پس تامی رو دیدی یاد نیما افتادی ! …
Pdf اِش رو داری؟! … اگه اره واسم تو شاد بفرس 🙂
سارا یه سوال خیلی فنی احیانا تو کرم داری سر جای حساس قططططططططططططططططططططططططططططططططططططططععععععععععععععععععععععععععععع میکنی رمانو؟؟😬😬
بچه ها یه بلیط خراسان برا من بگیرید با ادرس خونه سارا هرکی داره
😂😂😂اره کلا مرض دارم …😬🤤
پس خودت چجوری خوندی؟!😕
اها اوکی 🙁
هعی تامی 😂اسمشم عین هاپو هاست
من ترسیدم ازش😂😂😂
یه هاپو ی وحشی 🙁😂
😂😂😂ناموسا خودم نمیدونم فازم چیه
یکی بیاد منو دریابهههههه😂😂😂
هنوزم هستم ولی انقدر وحشی بود ترسیدم😂😂😂
از ایلیادم وحشی ترههههه😍😍😍😍
کم کم داره توی قلبم جای ایلیادو میگیره 😏😭😂
😂😂😂دهنت سرویس
فلور به خدا با این حجم از توانایی ای ک تو توی لاس زدن داری
داری به ما ظلم میکنی ک پارت صحنه دار نمیدی بیرون😂
اوف چ شود…
سارا جون چه جوری میشه باهاتون در ارتباط باشم
من هم شاد دارم هم تل …
تو کدومو داری بگو ایدی بدم 😊
شاد رو دارم
@sara_norozi_802
سلام سارای بد🤕
نکن اینکارو
گناه داره کلارای بدبخت😵🤕💔
😂😂😂این پارت آخر یه همچین صحنه هایی بود …
بود اونم دیگه واسه یه هیجان دادن به رمان دیگه سعی خواهم کرد نیارم 😊😅🤗
کی پارت بعدیومیزاری منتظرش باشم؟
امشب؟
فردا؟
امشب احتمالا بزارم 🤗😘
مرسی سارایی😁
😘قربونت
الان همش خوابه و کلارا اینارو تو خواب میبینه😂
نوووچ واقعیته 🙄🙄🙄
اخه واقعا چرا باید خواب یه همچین چیزایی رو ببینه آخه؟!😢😂
بابا یکم بیشتر لطف کن درحق ما🥲😂❤
یه رمانی خودم خیلییی قشنگ بود اخرین صفحه نوشته بود می خوام برم سر قبر عشقم .دلم می خواست نویسنده رو گیر بیام رم تا می خوره بزنمش .یه وقت خواب و از این چرت و پرت ها نزاری هاااا
نه خواب نیس واقعیته 😅🤗😘
خوبه
😘😘فدات 😊
النا چرا پارت ؟؟؟الان اون قدر عصبانی ام یه چیزی …ای که راجب النا گفته می گم .
پارت نزاشته؟
کی؟!🙄
سارایی حوصله نداشتم خلاصشو خوندم از جلو باهاش رابطه داشت یا پشت؟!🤣😐🖐🏻
جلو 🤐
بگا دادش دیگه ، از جلو بود و پردشو زد به همین دردناکی😕😕😂
تو سایت اخرین نفری که نظر داده .
پارت اخری که النا گذاشته .اون جا زر زده
عزیزم ولشون کن
من اینجور آدما رو زیاد دیدم . اگه باهاشون دعوا بکنی بازم به کارشون ادامه میدن.
بدون خبر حرفی زده اشکال نداره خبری از چیزی نداشته و چیزی که فکر کرده رو به زبون آورده.
بهتره حرفی نزنیم که هم خودمون رو ناراحت نکنیم هم اینکه باعث ناراحتی کسی نشیم🙃
فقط میتونم بگم خیلی …..سارا جان 😂😂
آخه مگه مرض داری ؟چرا پردشو زد🥺🥺😅
چرا اقد خشن
اصن چرا ادمو میزاری توخمااری
پردشو زد ، چون تمومه سرمایشو به فنا داد رفت …
اون اجناسی که کلارا سوزوند ، میلیارد ها قیمت داشتن ! …
نمیخواس ملایم باهاش رفتار کنه که …
مثلا داشت مجازات میشد 🙂😂
عادت دارم دیگه … بااااااید بزارمتون تو خماری 🤤😂
سارایی تو چرا شاد داری؟🤕😂
شاد برای ما دانش آموزای بدبخت با اون سرعت افتضاحشه نه شماها😵🤕
😂😂😂والا بخدا مجبورم وگرنه میزدم کلا محوش میکردم 😓😂
هستن خیلی خوب هم هستنننن ….
بدبخت ترین موجودات روی کره ی زمین ..
یا بهتره ی بگم توی ایران ! …
فکر کن مردم ایران خودشون همینطوری بدبخت تشریف دارن ، بعد باز دانش امروز بااااشن … اوففففف 😑😑😑😑😂
واقعا سارا دانش آموزه؟🙄😶
باورم نمیشهههههههههههه
من فکر میکردم سارا خیلی بزرگ ترهههههههههه😵
خب حالا ساراجان کلاسی چندمی؟
من خودم کلاس نهمم
یس دانش اموزم 😓😂
مثلا فکر میکردی چند سالمه؟!🙄
حتما فکر میکردی ۴۰ ، ۵۰ سالی سن داشته باشم ، نه؟!🙃😂
یه سال بزرگتری ازم 😉😂
فکر میکردم ۲۵ الی ۳۰ سالت باشه…
جدا باورم نمیشه…
میشه آیدی شادت رو بدی؟
اوه … خدایی من کجام به یه آدم ۲۵ ساله میخوره؟!🤔😕
اخلاقم ، رفتارم ، حرف زدنم ، کجام دقیقا؟!😂🖤💔
اره عزیزم کلاس هشتمم🙂🤗😄
@sara_norozi_802
بفرما 👆💓😊
اع وایسا من بهت پیام بدم
ندارمتون توی شاد🥲