رمان جادوی سیاه پارت 9

4.5
(15)

* * * *

_ خب دیگه باید بخوابیم …

یکم متعجب بهش خیره شدم ، در آخر عصبی گفتم :

+ الاااان؟! … .

ابرویی بالا انداخت و گفت :

_ اره دیگه پس کِی؟! … .

با لب و لوچی آویزون گفتم :

+ ولی حالا که خیلی زوده ! … .

اخم ریزی کرد ، به ساعت دیواری خیره شد و گفت :

_ ساعت ۱۰ شبه ، زود نیس که … .

با حرص گفتم :

+ نکنه فکر کردی من مُرغم که این ساعت بگیرم بخوابم؟! …
من فوق فوقش ساعتای ۲ زورمو بزنم شاید خوابم بگیره …!

چند لحظه متعجب و با ابروهایی بالا رفته خیرم شد و بعد از چند لحظه گفت :

_ چرت نگو کلارا …

دستشو به طرفم دراز کرد و ادامه داد :

_ بیا بریم بخوابیم ، بیا … .

دست به سینه یکم روی مبل جابه جا شدم و با لجبازی ، گفتم :

+ تو برو بخواب ، من نمیام … .

کلافه پوفی کشید و گفت :

_ نمیشه که اینطوری ! … .

صورتمو برگردوندم جهت مخالفش و گفتم :

+ خیلی خوب هم میشه …

نفسشو محکم بیرون فرستاد …
چند لحظه ساکت و بی حرکت خیرم شد و در آخر ، دست به کمر گفت :

_ اوکی ، حالا که خوابت نمیاد اصرار نمیکنم …
پایه ای واسه دیدن یه فیلم … .

به سرعت نسبت به حرفش واکنش نشون دادم …
با ذوق لب زدم :

+ اره ، چه فیلمی؟! … .

خنده ی کوتاهی کرد ، به طرف میز تلویزیون حرکت کرد و یکی از کشو ها رو کشید …
یه فلش در آورد و همونطور که فلش رو توی تلویزیون میزد ، گفت :

_ نمیدونم ، هرچی تو دوست داری ! … .

بعد از گفتن این حرف ، به طرفم حرکت کرد و خودشو پرت کرد کنارم … .
ولو شد روی مبل که با هیجان گفتم :

+ فیلم سوپر بزار … .

سرشو چرخوند سمتم و ناباور بهم خیره شد …
شونه ای بالا انداختم و با تحویل دادن یه لبخند دندون نمای خوشگل ، گفتم :

+ چیه خب؟! …
خودت گفتی هرچی تو دوست داری ! … .

از توی بهت در اومد و سرشو چند بار با خنده تکون داد ، شروع به زیر و رو کردن فیلما کرد و گفت :

_ حله ، الان یه فیلم سوپر میزارم که مثه شو توی عمرت ندیده باشی ! … .

کف دستامو محکم بهم کوبیدم و گفتم :

+ ایوللل ، عالیه … .

لبخند شیطانی ای زد و یه فیلم گذاشت تا پخش شه …

* * * *

با چشمای خمارم به تلویزیون خیره شدم …
بدون از اینکه حواسم به چیزی باشه ، با شهوت لب زدم :

+ اوفففف ، لعنتی چه خوب ماهره توی اینکار ! … .

ارسلان خنده ای کرد و گفت :

_ از من که ماهر تر نیس ! …

ابرویی بالا انداختم ، زل زدم بهش و گفتم :

+ جدی؟! … .

با غرور سری تکون داد و گفت :

_ بعله ، من واسه خودم استادی ام توی سکس ! … .

زبونی روی لبام کشیدم که خم شد روم …
منم عقب رفتم و یه جورایی روی کاناپه دراز کشیدم …
سینمو از روی لباس ؛ گرفت توی مشتش و با چشمایی که می درخشید ، لب زد :

_ میخوای بهت ثابت کنم؟! … .

اب دهنمو به سختی قورت دادم که لباشو بی تاب گذاشت روی لبام …
دستامو توی موهاش فرو بردم و باهاش همکاری کردم …
اونقدر با سرعت می مکید که ازش جا می موندم ! …
کم کم دستشو برد پایین تر و از شلوار و شورتم رد کرد …
وقتی پایین تنمو لمس کرد ، لرزیدم …
شروع کرد به مالیدن اونجام و لبامو وحشیانه به دندون گرفت … .
هر دو کارشو دوست داشتم و برام لذت بخش بود …
هم مالیدن پایین تنم و هم خوردن و گاز گرفتن لبام رو که مطمعنن کبود خواهد شد …
شورتم خیس شده بود و آبم رَوون … !
سرشو با نفس نفس برد توی گودی گلوم و بوسه ی خیسی روی پوست گردنم کاشت …
دستشو از توی شلوارم در آورد و شروع به بازکردن دکمه های پیراهنم کرد …
به سرعت بازشون کرد ، لباسو از تنم در آورد و پرت کرد یه گوشه .‌..
با شهوت به سینه هام زل زده بود که یکم خودمو بالا کشیدم ، دستاشو برد پشت کمرم و قفل سوتینمو باز کرد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
2 سال قبل

سارا خودایی چه جور اینچیزارو مینویسی لعنتی
من که اصن مغزم کار نمی کنه رو س. کس
تو باید بنویسی بعدا برام فک کنم این قسمتارو😂

atena
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

تو بیار من برات بنویسم قسمت های خفنو کیف کنی😂😂

پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂

پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😘😘😂😂

atena
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

بع دوستات چیکار داری تو رمانتو جذاب تر کن.والا ما تو جمع دوستانمون هم +۲۴حرف میزنیم  😂😂

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

نه بابا ما کلن راحتیم البته اکیپمون اینطوریه ها وگرنه ما مظلومیم😂

atena
2 سال قبل

خدا مرگم بده این چه وضعشه 😂😂😂
سارا ینی تو هم بلدی از این حرفا اصلن به قیافت نمیخوره😂😂

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه بابا این خفن تر بود بنظرم😂

Helya
2 سال قبل

با اینکه عاشق صحنه‌م ولی چون با این یارو ارسلان بود ندوس😑😑😑😑
زود تر تامی رو بیارااااا😭😢

Fatemeh
2 سال قبل

یعنی عاشقتم ها ساراجونممممم
یدونه ای برام ها نویسنده جونی
یعنی خوشم میاد هرسری جاهای حساس تموم میکنی و مارو تو خماری میزاری ها 😂😂 😍
ولی به مولا دوست دارم 😍🥰

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x