ــ چه حسی؟!
با تنفر نگاهی بهش انداختم و گفتم:
+حس تنفرمون …
دوطرفس
پوزخندی زد و هیچی نگفت …
🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
با درد بدی از خواب بیدار شدم و اون کسافتو کنار خودم ندیدم
برای اولین بار تو زندگیم از خدا ممنون شدمو رفتم سمت لباسای تو کمد
یه لباس سفید ساده پوشیدم و رفتم طبقه پایین
چشای سگ دارشو بسته بود و تو فکر بود
سیگارشو گاهی تکون میداد تا خاکسترش بریزه …
حالا .. حالا که خوب نگا میکردم …
فهمیدم .. فهمیدم این آدم کیه
و کسی نبود جز .. جز برایان!
باوردم نمیشد اون بود که اینهمه عذابم داد
با لکنت صداش زدم:
+ب..برایان
چشاشو باز کرد و متعجب نگام کرد :
ــ ت..تو از کجا …
+تو مگه نمرده بودی؟!
مگه شاهین تورو نکشت؟!
هنوز تو شوک بود و حرفی نمیزد
+چرا اینهمه عذابم میدی
مگه ..مگه ما رفیق نبودیم؟!
من تو آرسام آرتا هیلدا!
یادت رفته؟!
اخم غلیظی رو پیشونیش نشوند و گفت:
ــ تو که رفتی با آرسام
منم رفتم پیش شاهین و اون مثل پسر خودش بزرگم کرد و هرچی خودش بلد بودو یادم داد …
مشکلیه؟!
+اما..اما برایان…
ــ خفه شو!
من الان آرژانم ، برایان دیگه مرد
ساکت بهش خیره شدم و هیچی نگفتم…
سرم گیج رفت و از پله ها افتادم پایین …
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
♡✓آرژان✓♡
یه هفته ای میشد که بیهوش بود
خیلی فشار روش آورده بودم و بیماریش شدت گرفته بود …
گاهی اوقات تو بیهوشی اسم آرسامو صدا میزد
یا بعضی وختا خون از بینیش میومد…
به هرکی دروغ بگم …
به قلب خودم نمیتونم دروع بگم
من هنوزم عاشقش بودم ولی … ولی به قلب لعنتیم تحمیل کردم نباید دوسش داشته باشه ..
حالا با اینجا بودنش هر روز بیشتر از قبل وابستش میشدم …
تو همین افکار مزخرفم بودم که یهو چشاشو باز کرد
اولش هیچ جا رو نمیدید و دستشو گذاشت رو چشماش
بعد که عادت کرد با صدای ضعیفی نالید:
ــ هنوز تو این جهنمم؟!
پوزخندی زدمو” آره ” ی آرومی گفتم
“50روز بعد”
✓♡دلوین♡✓
حالم بهتر شده بود و دیگه خبری از خون دماغ شدن نبود
کبودیای تنم بهتر شده بودن و قرار بود چن روز دیگه آرژان از اینجا بره …
میدونستم قبل از اینکه بره ایران یه بار دیگه بهش سرویس بدم و این دلهره و نگرانی شدیدی تو دلم مینداخت
صدای بسته شدن در اومد …
حتمن خودشه …
ترس بدی تو جونم افتاده بود ظهر دعوای شدیدی باهاش کرده بودم و امشب حتما تلافیشو میکرد …
اومد طبقه بالا و در اون اتاقی که روز اول توش بودم و الانم همونجا استراحت میکردمو باز کرد
یه اتاق سرد ولی قشنگ …
از چشماش خون میبارید و خیلی عصبی بود
وصیت خودمو کردمو آب دانمو با صدا پایین فرستادم
ــ گمشو تو اتاق
+نمیام
کراواتشو شل کرد و داد زد :
ــ گفتم گمشو
+نمیخوااام خیلی عصبانی نمیخوااام
اومد رو تخت و دستمو کشید دنبال خودش
من هر چقدرم مقابله میکردم نمیتونستم جلوش وایسم …
انداختم تو اتاق خودش و درو قفل کرد
کیفشو پرت کرد رو زمین و کراواتشو باز کرد
کتشم پرت کرد روی کیفش
رو زمین پهن شده بودمو اون میومد نزدیک تر
هرچی من میرفتم عقب اون میومد جلو تر
سرم خورد به کمد و آخ ریزی گفتم
لبخند شیطانی زد و پاشنه کفششو محکم فشار داد رو سینم
نفسم… نفسم داشت میبرید
منی که دریچه قلبم مشکل داشت تحمل اونهمه فشارو نداشتم …
به سختی گفتم:
+ق..قلبم
بعد چن ثانیه پاشو برداشت و تونستم نفس راحتی بکشم
دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم به جز گریا کردن
لباسای خودمو و خودشو در آورد و همون اول یه ضرب کُلشو فرستاد داخلم …
سوزش بدیو تو بهشتم حس کردم و جیغ فرا بنفشی کشیدم …
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
♡✓آرسام✓♡
دیگه تحمل نداشتم
وسایلی که لازم بود رو برداشتم و جمعشون کردم
رفتم طبقه پایین که همه اونجا نشسته بودن
در کمال تعجب همه باهمدیگه گفتن:
ــ کجا داری میری؟!
خنده تلخی کردم
+من دیگه نمیتونم …
شاید بلایی سرش اومده باشه
میرم دنبالش …
همه خواستن جلومو بگیرن ولی کی بود که بتونه جلو
دلتنگیو بگیره جز معشوق؟!…
“صبح روز بعد”
♡✓دلوین✓♡
به بدبختی نشستم رو مبل
و منتظر بهش زل زدم
آرژان ــ آراشید همین الان میای میشینی اینجا حواست باشه تکون نخوره از تو خونه …
شاهین پیام داد …
من باید زود تر برم
زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و ادامه داد
ــ ظاهرا مشکلی پیش اومده
بعد 20 مین آرشید جلوی در ظاهر شد
آرژان ــ ملکه …
دو دل نگاهی بهم انداخت و گفت:
ــ مواظب خودت باش
تو دلم کلی فوشش دادم انقد طول کشید که نفهمیدم کی گورشو گم کرد و رفت!
ــ حالت خوبه؟!
اخم ریزی کردمو گفتم:
+نه!
دیشب جرم داد چجوری خوب باشم؟!
کی میریم از این خراب شده
نفس عمیقی کشید
ــ آرسام خودش راه افتاده داره دنبال تو میگرده
از همینجا ینی فرانسه شروع کردا
مام امروز ساعت 6 از اینجا فرار میکنیم
+اگه آرژان بیاد یقه تورو بگیره چیکار کنیم؟!
ــ نگران نباش .. من و نانسی مدارکمونو جمع کردیم از فرانسه میریم
سری تکون داد و مشغول خوردن صبحونم شدم …
❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥🍃❤️🔥
ساعت نزدیکای شیش بود و من هرچی داشتم و نداشتم جمع کردم تو یه ساک چرمی مشکی و رفتم سمت اتاق آراشید
درو که باز کردم داشت یه نفرو بیهوش میکرد
چن نفرم کف اتاق بیهوش مونده بودن
ــ بدو بریم
دستمو گرفت و کشوندم دنبال خودش
با هر دردی که داشتم سوار ماشین شدم
+منو بذار یه هتل
ــ چ..چی ؟!
اینجوری که پیدات میکنن
مگه تو نگفتی ارسام عمارت نیست؟!
من میخوام همین الان یه هتل بگیرم وسایلمو بذارم اونجا و برم دنبالش
فقد .. فقد یه ماشین میخوام
ــ اوکی حلش مبکنم واست
نگران اون آدمای نفوذی ارسام و شاهین نباش
همه رو از بین بردم
+ازت ممنونم اگه تو نبودی من همیشه تو اون قبرستون میموندم
حقش بود ازش تشکر کنم
بوس ریزی رو گونش کاشتم که لبخند گرمی زد
بعد گرفتن ماشین و انتخاب هتل وخت جدا شدن رسیدهبود
طبق عادتم وختی عزیزیو ترک میکردم بقلش میکردم
ــ مواظب خودت باشیا…
چشمکی زدم و خوشحال از اینکه فرار کرده بودم گفتم:
+حواسم هست…
به اون عروس خانوم خوش شانستم سلام منو برسون
خداحافظی کردیم و من رفتم سمت اتاقم وسایلمو گذاشتم و فقد سوئیچ ماشین جدیدمو برداشتم …
تو خیابونا دنبال آرسام میگشتم ولی نبود.. نبود که نبود!
انقد گشتم که خسته شدم ساعت 12 بود که برگشتم هتل و راحت خوابیدم …
اخ ک دلم برا ارسام رف خوش به حال زن اون شخصیته😐😂
نظرت چیه پیداش کنیم؟
البته من ک نمیتونم برا خودم بکنمش ولی تو میتونی😐😂
کاری نداره میریم المان
من منتظر کنکورمم دادم مهاجرت میکنم
ارسام بدین من برم بای
واییی فلور آرسام چقد کراشه 😰😈😍
من که دلم رف براش😍
شوخر خودمه 😎😎😝😜
دلم برا ارسام سوخت 😢
اهوم .
جونزز میگم آرسام تو گلومون نمونه😂😶